مك ايوان از معدود نويسنده هايي است كه آثار داستاني اش هم توجه خوانندگان عام و هم توجه خوانندگان حرفه اي و منتقدان را به سوي خود جلب كند . به همين دليل نيز امسال نامزد در يافت جايزه ادبي بوكر شده بود .
رمان " باغ سيماني " او كه در سال 1978 به رشته تحرير در آمد سر نوشت كودك يتيمي است كه جسد مادرمرده اش راكه به آن عشق مي ورزد ، در زير زمين مخفي مي كند. اما پس از مدتي خانواده از تعفن پوسيدگي اطرافشان متوجه كار پسر مي شوند . رمان " كودكي در زمان " او نيز در سال 1987 چاپ شد . وي در اين رمان به ذكر داستان بچه تازه راه افتاده اي كه در مسير خيابان ربوده مي شود ، مي پردازد . در رمان "تسلاي دل خارجي ها" ( 1981 ) نيز او ماجراهاي تعطيلات در ايتاليا را كه با قتل هاي جنسي يك ديوانه به هم مي ريزد ، توصيف مي كند . رمان هاي يان مك ايوان همه از آن جنس رمانهايي هستند كه مي توان چشمها را در نيمه داستان بست و نيمه بقيه داستان را تصور كرد . يا ن مك ايوان تاكنون مجموعه اي از داستانهاي كوتاه ، چندين رمان و همچنين چندين داستان كوتاه به رشته تحرير در آورده است كه همگي تحسين منتقدان ادبي رادر پي داشته است . او از زمان چاپ كتاب نخستين "عشق ، آخرين مراسم " در سال 1975 تا كتاب "آمستردام" كه بر نده جايزه بوكر شد ، بسيارمورد تشويق و ستايش منتقدان ادبي قرار گرفه است .
برخي درونمايه هاي آثار مك ايوان از تم هاي وحشتناك به وحشتناك تر تغيير مي يابند . درونمايه داستانهاي او مدام تغيير مي كنند ، چرا كه معمولا زندگي مردم با يك حادثه تنها تمام نمي شود . مرگ مادر در رمان "باغ سيماني" يا تصادف بالن در رمان "عشق پايدار" ( 1998 ) از جمله اين حوادث اند . اين رمانها ژرفاي ضعف انسان معاصر و انحطاط روحي او را به تصوير مي كشند .
بر خي از منتقدان ، يان مك ايوان را به خاطر قدرت او در پرداخت مايه هاي شك آميز مستحق جوايز ادبي و ستايش مي دانند .
مك ايوان همچنين دو كتاب براي بچه ها به رشته تحرير در آورده است :" رز سفيد" در سال 1985 و "خيال باف " در سال 1994 . كتاب اخير او مجموعه اي است از داستانهاي كوتاه درباره يك پسر ده ساله كه خيال بافي درباره شخصيت ادوارد گوريسك او را از افتادن به ورطه ابتذال موجود در حومه شهر نجات مي دهد . مك ايوان همچنين براي فصلنامه هاي ادبي مي نويسد و تاكنون چندين نمايشنامه نيز به رشته تحرير در آورده است . او هم اكنون در آكسفورد انگلستان زندگي مي كند . اصلي ترين انديشه هاي مك ايوان در مجموعه داستانهاي كوتاه " نخستين عشق ، آخرين مراسم" ( 1975 ) جمع شده اند .
رمان آخري او با نام " كفاره " ، بيست و ششم فوريه سال جاري برنده جايزه انجمن منتقدان كتاب ملي آمريكا شد . اين كتاب همچنين يكي از نامزدهاي در يافت جايزه معتبر ادبي بوكر بود . رمان هاي يان مك ايوان و داستانهاي كوتاه او ، جايزه سامرست موام ، جايزه ادبي ويتبرد و جايزه ادبي بوكر را برده اند و آخرين كتاب او با نام " كفاره " تاكنون به عنوان بهترين اثر وي معرفي شده است . "كفاره " در باره مقولاتي چون خود آزاري ، كودكان وحشي و قتل است . نويسنده مي كوشد كه در اين داستان در باره وضعيت اخلاقي شخصيت اصلي داستان در ميان كودكي و بزرگسالي او به بحث بنشيند . رمان آخر او داستاني است درباره مشكلات اداراك .
يان مك ايوان بيست و يكم ژوئن 1948 در آلدر شات انگلستان به دنيا آمد . وي در سال 1970 ليسانس ادبيات انگليسي را از دانشگاه ساسكس تحصيل كرد . مك ايوان موفق شد كه فوق ليسانس ادبيات را در دانشگاه ايست آنگليا دريافت دارد .
همزمان با توزيع كتاب كفاره او در آمريكا يان مك ايوان نويسنده انگليسي به سوالاتي درباره كتابها ، تحقيقات و زندگي خود به عنوان نويسنده پاسخ گفت كه در زير گفتگوي او با نشريه بارنزاند نوبل و همچنين يك نشريه ادبي استراليايي را مي خوانيم .
- بعد از اينكه اين همه كتابهايتان در انگلستان مورد ستايش قرار گيرند ، خوشحال شديم كه بالاخره رمان جدايي در آمريكا هم منتشر و توزيع شد . آيا شما ميان مخاطبان آمريكايي و انگليسي در برخورد با كتاب هايتان تفاوت قايل مي شويد :
- واقعا اين طور نيست . به نظر مي رسد ، من بيشتر از اينكه در اينجا شناخته شده باشم در آمريكا شناخته شده ام . كتاب هاي من هم اكنون در مدارس انگلستان تدريس مي شود واين امر از چند سال گذشته جريان داشته است . بچه ها هنگام امتحان قرائت و همچنين درس نويسندگي خلاقانه در مدارسشان ، هنوز به كتاب "كودك در زمان " من مراجعه مي كنند و اخيرا هم كتاب " عشق پايدار " . فكر مي كنم رمان "كفاره " نيز در آينده نزديك در برنامه درسي مدارس قرار خواهد گرفت .
در انگلستان افرادي را مي بينم كه مجبور بوده اند كتاب هاي مرا دوازده سال پيش در مدرسه بخوانند و از آن زمان تا كنون نسبت به اين كتاب ها وفادار باقي مانده اند . اما خوانندگان من در ايالات متحده آمريكا بسيارند . من هميشه از اينكه كتاب هايم در سطح گسترده اي در كتابفروشي هاي آمريكا توزيع مي شود ، شگفت زده مي شوم. البته كتاب هايم در مدارس اين كشور تدريس نمي شوند و واقعا مي دانيد كه من هرگز چاپلوسي نمي كنم. بيشتر مخاطبان كتابهايم در اين كشور ، قشر تحصيل كرده و عاشق كتاب جامعه است .
- كتاب " آمستردام" شما در نوع و سبك بسيار متفاوت است . آيا مي توانيد تجربيات نوشتن را در كتاب "كفاره " مورد بررسي قرار دهيد .
من بعد از نگارش" آمستردام " يك مقدار محتاط شدم چرا كه در بر خي جاها خوانده بودم كه هر كس كه جايزه بوكر را مي برد ديگر هرگز يك رمان عالي نخواهد نوشت .خيلي دقت مي كردم . بعد از سختي اي كه در به پايان رساندن "عشق پايدار" بر من تحميل شد ، نوشتن " آمستردام " در واقع بيشتر شبيه نوشتن براي آرامش در روز تعطيل بود . اين رمان بيشتر شبيه بازي روح براي من بود . اين رمان رماني بود كه من طرح آن را زماني كه به نيمه هاي رمان "عشق پايدار" رسيده بودم ، پشت يك پاكت نوشته بودم . و اين نخستين باري بود كه من يك رمان را بلافاصله بعد از آنكه رمان ديگري را به پايان رساندم ، آغاز مي كردم . معمولا مجبورم بين نگارش دو رمان كمي به زندگي عادي ام برسم و مقداري تغييرات در زندگي ام ايجاد كنم. به عبارتي انسان ديگري بشوم تا رمان ديگري را آغاز كنم . سرگذشت اتمام " آمستردام" و آغاز رمان" كفاره " نيز همين بود . يكسال را تنها به نوشتن طرح هاي كوچك در اين باره اختصاص دادم . براي همين زياد پياده روي مي كردم و روي رادياتور شوفاژ كنار پنجره مي نشستم و آغاز هاي تصادفي اين رمان مي نوشتم . مي دانستم كه هرگز نمي توانم ادامه دهم.
فرصت ها و همچنين قدرت خلاقه نوشتن من در اين باره به شدت تحليل مي رفت و هنوز در واقع هيچ چيزي ننوشته بودم والبته خودم را دراين باره گناهكار فرض مي كردم . بعد از پانزده ماه در يافتم كه تنها دو بند از آن را نوشته ام كه آن دوبند مرا به سوي رماني برد كه نوشتن آن را بعدها آغاز كردم و آن فقط اين بود كه دختري با يك دسته گل به اتاق مي آمد . اتاق از ظرافت خاصي برخوردار بود . خارج از اتاق مرد جواني منتظر بود كه او را در اين اتاق ببيند . اما واقعا اين گونه نبود . چشم مرد دراتاق به دنبال گلدان نقره اي اي مي گشت كه روي ميز كوتا هي كنار يك پنجره فرانسوي قرار داشت ... و من نمي دانم كه چرا واقعا اين گونه بود . و من نمي دانم واقعا چرا در آن زمان چنين اتفاقي افتاد . فكر مي كردم كه اين رد پايي براي من است . و اين آغازي بود برآنچه كه من شروع به نگارش آن كردم .
- بر اساس اين انديشه اوليه چگونه رمان "كفاره" را آغاز كرديد ؟
- خوب من چندين ذهنيت و انديشه متفاوت در باره رمانهاي ممكن داشتم . گراهام گرين عبارت خوبي داشت براي چيز هايي كه در دور و بر ذهنتان مي چرخد . او عادت داشت كه آنها را يك منبع بنامد . منبعي همانند استخر شنا يا يك چشمه . كار آغازين و يا حتي ادامه دادن يك رمان ، شبيه گودتر كردن گودال اين استخر و يا چشمه است . استخر ها در اصطلاح او نوعي از مناظر الهام شده بودند . خوب من مطمئن نيستم كه چنين امري به من الهام شده با شد . اين امر نوعي از الهامات گنگ و مبهم است . يكي از آنها اين بود كه كه يك داستان عشقي بنويسم . من نوشتن داستان عشقي را در پايان قرن بيستم هم امكان پذير مي دانستم . مي توانستم رمان ادبي عشقي را كه تاحدودي نيز موضوع رمانهاي قرن نوزدهم بود ، به پايان برسانم. منظورم اين است كه ما خود را در يك حفاظي پيچديده ايم كه تاحد زيادي نيز مسخره است و آن اين است كه ما واقعا بهتر از اين نمي توانيم داستان عشقي بگوييم . چندين سال بود كه درونمايه اصلي رمان "صومعه نور تانگر" اثر جين اوستن ذهنم را قلقلك مي داد . در نظر داشتم كه داستاني بنويسم درباره زن جواني كه رمان خواندن هاي او باعث شود كه او هيچ چيز دور و بر خود را نفهمد . و من هميشه به اين مساله فكر مي كردم كه مي توانم شخصي شبيه اين را تصور كنم كه باعث ويراني برخي چيز ها بشود .
گاهي اوقات تصور مي كنم كه بر خي از مردم به من مي خواهند بگويند كه شما در باره بچه ها بسيار نگاشته ايد . من نيز در جواب مي گويم واقعا همينطور بوده است . يك بچه گمشده در در "كودكي در زمان" وجود دارد و بر خي چيز هاي كاملا گروتسك( عجيب و غريب ) در برخي از رمان هاي من موج مي زنند . رمان "باغ سيماني " هم مال سالهاي خيلي خيلي دور است . من هرگز بطور جدي نتوانسته ام شخصيتي را خلق كنم كه كاملا جدا از كودكي ام باشد . به خودم اجازه مي دادم كه تمامي پيچيدگي هاي فكري يك بزرگسال را با احساسات يك بچه و دايره لغات او بيان دارم . همين كاري كه جيمز در رمان "آنچه كه ميزي مي دانست " انجام داد .
- در حال حاضر در حال خواندن چه كتابي هستيد ؟
- خوب ، من الان دارم رمان مجارستاني" اخگر ها" اثر ماراي را مي خوانم. واقعا عاشق اين كتابم . چندين بار اين كتاب را خوانده ام . همين طور كتابي را در باره معادلات علمي مي خوانم . چندين مجموعه شعر را هم از جمله كتاب " بخش نخست هنري پنجم " براي چندمين بار خوانده ام فقط براي اينكه پسرم را مشغول كنم .او به اين چيز ها علاقه اي ندارد . حتي با وجود اينكه چندين امتحان هم در خصوص اين موضوعات بايد بدهد .
- گفتيد كه معمولا بين نگارش دو رمان زماني را به عنوان دوران فترت صرف مي كنيد تا انسان ديگري شويد . البته در آخرين رمان تان اين تحول شخصيتي تان كاملا آشكار است . شما واقعا نويسنده اي نيستيد كه خودش را تكرار كند . در حال حاضر در چه مرحله اي هستيد ؟
- خب در حال حاضر در حال نوشتن چيزي نيستم . من دو سخنراني نوشته ام يكي روي آثار ادموند ويلسون و ديگري ادنا اس تي وينسنت ميلي . همان طور كه گفتيد هنگام نوشتن هر رمان فكر مي كنم كه نخستين رمانم را دارم مي نويسم و اين هميشه مثل اين است كه انسان دوباره به دنيا بيايد . بنابراين نمي توانيد به گذشته ها برگرديد و دوباره كارهايي را كه انجام داده ايد تكرار كنيد . من اغلب ، چنانكه مي دانم بسياري از رمان نويس ها هم همين را مي گويند ، زماني را براي مرگ پژواك هاي رمان قبلي مي گذارم . بعد از مدتي و گذشت چند ماه در مي يابيد كه ديگر ايده هاهستند كه به سويتان مي آيند و مي فهميد كه اينها بخش هاي نانوشته اي از كتابي كه شما آن را به اتمام رسانده ايد ، بوده اند . اين مساله امري واقعي است .
را مونا كوال : شما در بچي چگونه كودكي بوديد شبيه شخصيت بريوني در رمان " كفاره" بوديد يا اينكه تصورات قوي اي داشتيد و آرزو داشتيد كه يك نويسنده شويد ؟
- من بچه خيلي مرموزي بودم . شايد هم اندكي شبيه شخصيت بريوني . عادت داشتم كه ماشين تحرير مادرم را به ديگران قرض بگيرم ، دوست داشتم كه ريسماني در آن قرار دهم و آن را بكشم چرا كه هميشه دلم مي خواست بنويسم اما چيزي نداشتم كه بنويسم. روزنامه ها را بطور سري نگاه مي داشتم . هيچكس به من تاسن شانزده سالگي ام نگفت كه با هوشم و وقتي كسي اين حرف را به من زد شروع كردم كه همانند افراد با هوش در جامعه ظاهر شوم .
- چه كسي به شما اين حرف را زد ؟
من يكي از نادر نويسندگاني بودم كه معلم ادبيات انگليسي بسيار خوبي داشتم . او تمام كتاب هاي خوب را در سن و موقعيت صحيح اش در اختيارم گذاشت .
- در آن سن چه كتاب هايي را به شما داد ؟
- آثار نسل اول شاعران رمانتيك نظير كيتز ، وردز ورث ، كالريج .
- چقدر از دوره زندگي تان را با نويسنده ، منتقد و معلم ادبيات خلاقه مالكوم براد بوري سر كرديد . شما نخستين دانش آموز او بوديد و در واقع در يك دوره نيز تنها شاگرد او.
- بله در ست است . البته كلاسي در كار نبود . من بيست و يك ساله بودم كه در رشته ادبيات انگليسي از دانشگاه ساسكس ليسانس گرفتم . همه جا به دنبال كسي و جايي مي گشتم كه بتوانم ادبيات را ادامه بدهم . ماه سپتامبر رسيده بود و من دانشگاهي را پيدا نكرده بودم . داشتم در ميان بروشور هاي ي گشتم كه كه به يك آگهي برخوردم . در آن نوشته بود كه شما مي توانيد در مقطع فوق ليسانس رشته ادبيات معاصر و نظريه ادبي تحصيل كنيد . كه البته اين رشته موضوع روزي در دهه 1970 نبود . با دانشگاه تماس گرفتم و ديوانه وار يكي از شاگردان مالكوم براد بوري شد و او هم البته به من خوش آمد گفت . در آن دوران من بيشتر آثار ويليام باروز و نورمن ميلر را مي خواندم .
نظر شما