خلاصه داستان
حميد جواني بيست و چهارساله با وجود كيلومترها فاصله از خرمشهر از جمع چند نفره خانوادگي اش جدا مي شود و اصرار و التماس نزديكان براي انصراف وي از اين تصميم - به ظاهر نابخردانه - راه به جايي نمي برد، سر او پر است از هواي شهر؛ كبوترهايش را بهانه كرده و اينكه در كنج قفسي در خانه زنداني اند ... ، وعده مي كند به مجرد اينكه در قفس پرندگان را باز كند ، برگردد كنار فروغ همسرش و بقيه : صالح و محمد و ستاره . حميد را نهايتا دلتنگي كبوترها به درون حلقه محاصره دشمن مي كشاند ، همه فكر و ذكرش اين است كه آن زبان بسته ها را يكي يكي پر بدهد ، يا آنها را همراه با خودش بياورد به بيرون شهر ، همين ! هر تصوير و پژواك ديگري غير از آن ، مثل دود سيگارش محو مي شود .
رمان " كبوتر و قلب سنگي " با شخصيت اصلي اش حميد و ترسيم مجموعه اي از آداب و رفتارهاي بومي تازه دامادي جنوبي در يك قدمي جنگ متولد شده است ، دست آخر حميد در چنگال نيروهاي عراقي اسير مي شود و الخ ...
تلاش در متفاوت بودن
آنچه " كبوتر و قلب سنگي " را از برخي داستانها و رمانهاي ديگر كه با موضوع جنگ به تاليف درآمده اند ، متمايز مي كند پرهيز از پيشداوري از سوي نويسنده و حتي خواننده است . داستان بيشتر از آن كه نثر اديبانه و داستاني داشته باشد و بخواهد با الفاظ پاكيزه و گزينش شده با خواننده ارتباط برقرار كند به گزارشگري لحظه به لحظه مي پردازد ، گويا نويسنده با نخي نامريي حوادث ريز و درشت داستان را چنان به يكديگر گره زده كه خواننده را به ادامه و پيگيري ماجرا شايق مي سازد ، اما اين فقط يكي از تمهيداتي است كه درحادثه پردازي يا بازنويسي حكاياتي از اين دست به كار نويسنده مي آيد .
حميد شخصيت محوري داستان اصولا با قصد دفاع به شهرش باز نمي گردد، هرچند كليت داستان قصد القاي چنين قطعيتي را به مخاطب خود ندارد و به نظر مي آيد نويسنده خواسته است در اين زمينه قضاوت نهايي را به خواننده اثر بسپارد. خواننده داستانهاي معمولي يا بيننده فيلمهايي كه ازاولين سكانس هدف يا آرماني كلي را برجسته مي كنند ، طبيعي است اگر در اين داستان بلند نيز در لحظاتي كه - قدري نيز كشدار شده - ابراز مخالفت صد در صدي خانواده و نزديكان جوان خرمشهري با بازگشت او به شهر، با آگاهي از وضعيت جديد - علني مي گردد و اوج اين مخالفت در چهره مكدر و كلمات گلايه آميز فروغ تازه عروس مشهود است، شخصيت اول داستان سخن از آرمان انساني و اعتقادي برآورد و حتي مخالفان خود را از عزيمت به جايي ديگر غير از محل زندگي خود كه حالا آماج گلوله هاي داغ دشمن شده منع كند ، اما او تعلق خاطر شديد به چند كبوتر را دستمايه مي سازد تا جايي كه از زنش فروغ مي شنود : " مي دانستم - يا گفته بودم - كه اين كبوترها روزي برايمان دردسرساز مي شوند ... ".
بدون اين كه بخواهيم حرفي بزنيم كه نويسنده با سياه كردن ده ها صفحه كاغذ از ابراز صريح آن اجتناب كرده است ، اما در عين حال شايد بتوان گفت كه بازهم آن آرمان انساني و اعتقادي كه مولفه هاي كلي دفاع از هويت ، خاك و اعتقاد را مستقيما در درون خود دارد ، براي رئيسي مطرح است ، و كبوتر اساسا به عنوان نماد در اين اثر به خدمت گرفته شده است ، بر خلاف برخي ديگر از داستانها كه آنقدر به حواشي مي پردازند كه اصل قضيه فراموش مي شود ، يعني در آغاز يا فرجام داستان ، شرايطي خاص از رزمنده بازگو مي شود كه در ديگربخش هاي داستان، نويسنده مجبور است محتاطانه حركت كند ، هر چيزي يا حادثه اي را درباره او يا هر مطلبي را به نقل از او ننويسد ، و همين مسئله وجه داستاني و مستند را از اثر سلب مي كند ، به نظر مي آيد " كبوتر و قلب سنگي " حداقل نمي خواهد اين گونه باشد .
رضا رئيسي نويسنده " كبوتر و قلب سنگي "
رمان در پي بيان اين واقعيت است كه جنگ نيز صحنه اي بلاتفكيك از ديگر صحنه هاي زندگي است ، كنار آمدن انسان با شرايط گوناگون زندگي ، حتي دشوارترين و غم انگيزترين شرايط - نكته بديهي اثر است . جمعي با عقايد ، ديدگاه ها و علايق متفاوت كه ناخواسته گردهم آمده اند و ناگزيرند به تحمل يكديگر ، هرچقدر سخت گيري طرف يا طرفين مقابل (عراقي ها) بيشتر مي شود ، اهتمام اسرا در درك بيشتر اوضاع و تحمل يكديگر محسوس تر است ، هرچند اين تفاهم و تعامل ، به طور كامل از گزندها و آسيب ها در امان نيست ، حتي زماني كه به واسطه حمله جنگنده اي ، شرايط متحول شده و جمع اسير بر نيروهاي دشمن مسلط مي شوند ... ، در جايي كه يكي كمر همت مي بندد به بستن زخم نيروي مهاجم و تعديل جراحت ايجاد شده در او ، اما داد مخالفت ديگري چنان به گوش مي رسد كه خواننده خود را وسط معركه مي بيند .
با ادامه داستان و ورود به صحنه ها و اتفاقات جديد ، قلم نويسنده تا اندازه اي از صراحت بيان و توصيف مستقيم فاصله مي گيرد ، هرچند باز هم اثري از آثار و تبعات خشونت بار جنگ ، خون ، جراحت ، تقابل هاي پيش بيني نشده و تند مزاجي خودي ها وغيرخودي ها هست . داستان آرام آرام به سمتي مي رود كه در كنارجنگ با دشمن ، بگو مگوهاي داخلي جمع براي خواننده برجسته ترمي شود و علي الظاهر ، باز هم نويسنده قصد قضاوت ندارد ، و اين همان " نقد سياست " است در داستان و ادبيات . موضوعي كه شايد بسياري آن را قبول نداشته باشند يا به اين نظريه دامن بزنند كه " اصولا پرداختن به سياست در حوزه وظايف يا اختيارات نويسنده و شاعر و هنرمند نيست ... " .
عده اي با عقايد و علايق مختلف در شرايطي غير عادي - علي رغم تعلق نسلي مشترك به يك منطقه زيست محيطي و بومي - ناخواسته با يكديگر همراه مي شوند و پس از مدتي كوتاه ، جمع آنان از يكديگر پراكنده مي شود ؛ داستان به يكباره ارتباط خود را با آنها قطع نمي كند ، چرا كه طبيعتا بايد از حميد شخصيت اصلي بگويد و خواننده را از تازه ترين وضعيت وي مطلع سازد ، اما قبل از اين فروپاشي در جايي عواطف فردي با خوي نظامي در تقابل جدي قرار مي گيرند و نهايتا از نگاه نويسنده خوي نظامي بر عواطف فردي پيروز مي شود ، تا جايي كه هشام كه به شدت مجروح شده و اميد چنداني به ادامه زندگي اش نيست ، بالاجباربا يكي از افراد جمع كه خواستار برخورد شديد با هشام است ، همراه مي شود و ...
" كبوتر و قلب سنگي " از سوي نشر روشنگران با مقدمه اي كوتاه از ناشر به بازار فرهنگ مكتوب راه يافته است .
نظر شما