خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب : این کتاب حاصل هفتاد ساعت مصاحبه قاسم یاحسینی با علی ناصری از فرماندهان خوزستانی دوران جنگ ایران و عراق است که خرداد 1385 در دفتر هنر و ادبیات مقاومت به پایان رسید .
کتاب " پنهان زیر باران " در سیزده فصل تنظیم شده است که شامل پیشینه تاریخی و خانوادگی علی ناصری و ناصر علی داد - پدر وی - است . این خاطرات از دهه بیست ( پیش از تولد ) علی ناصری آغاز می شود و خاطرات نوجوانی ، جوانی و میانسالی مولف را که مربوط به وقایع دوران نهضت ضد حکومت پهلوی تا دوران استقرار جمهوری اسلامی ، آغاز جنگ عراق علیه ایران و ماجراهای منتهی به اسارت وی است را شامل می شود .
همچنین باید اشاره کرد " پنهان زیر باران " صد و شصتمین عنوان کتاب خاطره مربوط به جنگ ایران و عراق و پانصد و بیست و نهمین کتابی است که از سوی دفتر هنر و ادبیات مقاومت وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر می شود .
برای آشنایی بیشتر با علی ناصری بخش هایی از کتاب : " پنهان زیر باران " را مرور می کنیم :
پیش از انقلاب در میان عربهای خوزستان سه نفر اسم درکرده بودند . یکی حاج نوروز دلوار در مهمان نوازی ؛ دیگری خلف خان زاده قنواتی در فصاحت ، بلاغت و سخنوری ؛ سوم ناصر علی داد در شجاعت و دلیری ... ناصرعلی داد پدر من بود . عشایر عرب از انسان شجاع خیلی خوششان می آمد و به او احترام می گذاشتند .( صفحه 9 )
... من در دهم مرداد 1339 خورشیدی در روستای بریچه در 35 کیلومتری غرب اهواز و شرق رودخانه کارون متولد شدم . برادر بزرگترم محمد نام داشت . ( ص12) در سال 1345 به مدرسه رفتم (ص13) سال اول را با موفقیت خواندم . سال دوم که به چمعنایه کوچ کردیم روستای ما مدرسه نداشت و من و جمعی از بچه ها مجبور بودیم هر روز با بلم به روستای مقابل برویم .
در دبیرستان به دلیل داشن مذهبی که داشتم موظف شدم درباره مکتب مارکسیسم مطالعه کنم ... معلمی عرب داشتیم که الکلی و مارکسیست بود . روزی شروع کرد به طرفداری از این مکتب برای ما صحبت کردن ، من حرف او را قطع کردم و گفتم من به عنوان نماینده دانش آموزان اجازه نمی دهم شما دراین باره سرکلاس صحبت بکنید . او هم با عصبانیت من را از کلاس بیرون کرد .( ص 24 )
در آغاز انقلاب گروه ها و احزاب و دسته های زیادی در شهر اهواز و استان خوزستان فعال بودند . شاید فعال ترین آنها سازمان مجاهدین خلق بود که دفاتر زیادی در مناطق مختلف تاسیس کرده بود و نیروهای جوان را جذب می کرد .(ص24)
در ماجرای انقلاب فرهنگی نیز در اهواز اتفاقات زیادی افتاد . دانشگاه جندی شاپور به دژ ضد انقلاب تبدیل شده بود و من در جریان حمله به آنجا حضور داشتم . در این حمله ، چند نفری از دو طرف کشته و زخمی شدند . رادیو مردم را به فتح دانشگاه تشویق کرد و در تهییج آنها خیلی نقش داشت .(ص 25)
خرداد ماه 1359 امتحانات نهایی سال چهارم دبیرستان را با موفقیت به پایان رساندم و دیپلم گرفتم . نمره های درخشانی نداشتم اما به هر زحمتی بود قبول شدم . قرار شد سه ماه دوره کار آموزی را در یکی از شعبه های بانک صادرات اهواز بگذرانم ... . درست روز سی و یکم شهریور 1359 کار آموزی را تمام کردم ، گزارش کار را تحویل دبیرستان دادم و دیپلم گرفتم .(ص28)
به توصیه پدرم و به دلیل علاقه شخصی قصد داشتم به قم بروم و درس طلبگی بخوانم اما شروع جنگ همه چیز را دگرگون کرد . با شروع جنگ به بسیج محله مان در اهواز پیوستم و شروع به فعالیت کردم ... . دشمن مرتب شهر اهواز را بمباران می کرد ، یکی از مهیب ترین آنها بمباران انبار قیر اهواز بود .(ص 29)
پانزدهم آبان 1359 وارد حمیدیه شدم ، از روی کنجکاوی دلم می خواست آدمهایی را که نامشان ورد زبانها است ، ببینم و بشناسم . کسانی مثل علی حقیقت ، علی هاشمی ، علی جلالی ، علی خیرخواه ،علی سیاحی ... که از قضا علی ناصری هم به آنها اضافه شد .(صفحه 37)
نظر شما