به گزارش خبرگزاری "مهر"، از زمانی که "ژوستی نین" امپراتور روم، مدارس فلسفی را در آتن و در قلمرو امپراتوری خود بست، گروهی از فلاسفه به دربار ساسانی آمدند و اگرچه آنها را خیلی زود به اوطان خود بازگرداندند، شاید آمدن ایشان موجب شده باشد که قسمتی از "ارکانن" (ارغنون) ارسطو ترجمه شود. اما تا ظهور اسلام در ایران اعتنای جدی به فلسفه نشد. البته در کتب دینی ایرانیان قدیم مطالبی آمده است که با بعضی مطالب افلاطون مشابهت دارد و می دانیم که در روم مهرپرستی و مانوویت را بر مبنای بعضی افکار فلسفی تفسیر کرده اند.
اما این مطالب ربطی به تاریخ فلسفه در ایران ندارد. در واقع تاریخ فلسفه در ایران به قرون اولیه تاریخ اسلامی باز می گردد. از آثار ظهور اسلام یکی هم اعتنای جدی به علوم و معارف بود و پس از اینکه ایرانیان، اسلام را پذیرفتند دیری نگذشت که مدارس و مراکز بزرگ علمی تاسیس شد و مخصوصا تحقیق و تدریس فلسفه اهمیت خاصی یافت.
به این ترتیب تاریخ فلسفه ایران از تاریخ فلسفه دوره اسلامی جدا نیست. گفته اند که اولین فیلسوف دوره اسلام، ایرانشهری بوده است . ابوریحان بیرونی در کتاب های خود از او به این عنوان نام برده است و ناصر خسرو شاعر و متکلم و فیلسوف اسماعیلی هم در کتاب زاد المسافرین او را پیشرو محمدبن زکریای رازی دانسته است. ولی این مهم نیست که اولین فیلسوف کیست. بلکه باید بدانیم که فلسفه در کشور ما چه سیری داشته است. در زمانی که ترجمه آثار یونانی در دوره عباسیان رونق داشت، در بلاد اسلام و من جمله در شهرهای ایران که جدا از عالم اسلام نبود بحث و تحقیق و تدریس فلسفه آغاز شد. محمد زکریای رازی با اینکه رئیس بیمارستان ری و بغداد بود، آراء فلسفی داشت و کتب و مقالات در فلسفه می نوشت. او معاصر ابونصر فارابی بود و می دانیم که فارابی به اعتباری موسس فلسفه دوره اسلامی است و فلاسفه اسلامی شاگردان او هستند و از آثار و آراء او استفاده کرده اند. "اخوان الصفا" هم در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) 51 رساله در علوم و فلسفه نوشتند و بدون اینکه نام مولف را قید کنند، آن رسائل را منتشر کردند.
فلسفه اخوان الصفا بسیار نزدیک به آراء فلسفی اسمعیلیه بود و در میان اسمعیلیان اشخاص فاضل و عالمی مثل ابوحاتم رازی و ابویعقوب سجستانی و حمیدالدین کرمانی و ناصر خسرو قبادیانی بودند. اعتنایی که در طی مدت دو قرن سوم و چهارم هجری به فلسفه و تدوین و تالیف آثار فلسفی شد فوق العاده است؛ چنانکه صدها کتاب در حکمت عملی و نظری تدوین شد و مباحثات بسیار میان فقها و متکلمان و فیلسوفان در گرفت که شرح بعضی از این مباحثات هم نوشته شده و باقی مانده است. و یکی از کسانی که بعضی از این مباحثات را تحریر و گردآوری کرده است "ابوحیان توحیدی" است.
اما با ظهور ابن سینا و تصنیف کتابهایی مثل شفا و اشارات مرحله تازه ای در تحقیق و تعلیم فلسفه آغاز شد. ابن سینا خود در همدان و اصفهان مجلس درس دائر کرد . و از آن زمان کتابهای نجات و شفا یا شروحی که بر کتاب الاشارات و التنبیهات نوشته شد، در زمره کتب درسی مدارس و مراکز علم و فلسفه در آمد. ابن سینا تمام اقسام و ابواب فلسفه دوره اسلامی را به صورت سیستماتیک تدوین و تالیف کرد و به عنوان رئیس فلاسفه قلمرو اسلامی معرفی شد. آثار ابن سینا چنانکه گفته شد از زمان خود او در اعداد کتب درسی در آمد و از آن زمان تاکنون، در ایران هم حوزه های درسی فلسفه دائر بود و در این حوزه ها آراء و آثار ابن سینا هم تدریس می شده یا به هر حال مورد توجه و بحث بوده است. غالب شرق شناسانی که تاریخ فلسفه دوره اسلامی نوشته اند، پنداشته اند که بعد از ابن سینا فلسفه در ایران ضعیف شده و تدریس و تحقیق در فلسفه به مغرب عامل اسلام منتقل شده است.
در اینکه در مغرب عالم اسلامی متفکران و فیلسوفانی مثل ابن باجه و ابن طفیل و ابن رشد و ابن خلدون و مخصوصا ابن عربی متفکر بزرگ و موسس تصوف نظری ظهور کرده اند ، جای بحث نیست؛ اما ظهور اینان به معنی تعطیل و توقف حوزه های تدریس و تحقیق فلسفه در ایران نبود. البته امام فخر رازی که متکلم و خطیب و جدلی بزرگ بود، در آراء ابن سینا تشکیک کرد و مخصوصا ملاحظاتی در ذیل کتاب الاشارات و التنبیهات نوشت تا خدشه ای به فلسفه ابن سینا وارد کند. غزالی هم کتاب تهافة الفلاسفه را نوشت و به آراء فلسفی و فیلسوفان تاخت و بعضی از آراءشان را کفر و زندقه دانست . غزالی از مدرسان بزرگ مدرسه نظامیه بود و نفوذ علمی بسیار داشت. اما او و فخرالدین رازی برخلاف پندار بعضی از تاریخ نویسان عربی، آخرین فیلسوفان دوره اسلامی نبودند. در همان زمان که غزالی کتاب تهافة الفلاسفه را می نوشت و فخر رازی با این سینا مخالفت می کرد، شهاب الدین سهروردی محققانه دنباله کار ابن سینا را گرفت و حوزه جدیدی در فلسفه تاسیس کرد که به حکمت اشراق یا اشراقی معروف است، کتاب اساسی سهرودی هم عنوان حکمت الاشراق دارد، که این کتاب و شروح آن به تدریج در زمره کتب درسی درآمد. اشکالاتی که غزالی و فخر رازی بر فلسفه و فلاسفه وارد کردند، مسائل تازه ای را در فلسفه پدید آورد و رجوع به مآخذ تازه را ایجاب کرد؛ ولی فلسفه تعطیل نشد؛ چنانکه عالم جامعی مثل نصیرالدین طوسی با تبحری که در علم دین و کلام و فلسفه اشراق و مشاء داشت، به شرح کتاب الاشارات والتنبیهات ابن سینا پرداخت و در این شرح اشکالات فخر رازی را مردود دانست و از ابن سینا دفاع کرد. البته نصیرالدین در این دفاع از فلسفه دفاع کرد، نه اینکه قصدش اثبات تمام آراء ابن سینا باشد، نصیرالدین طوسی جمع و تلفیقی میان فلسفه مشائی و اشراقی پدید آورد و در جنب این تلفیق، اثری در علم کلام نوشت که کتاب رسمی بیشتر مدارس بود و این کتاب که تجرید الاعتقاد نام داشت، چنان مورد اعتنا قرار گرفت که فلاسفه و متکلمان بزرگ آن را شرح کردند و درس دادند.
تعداد شرح های معتبر این کتاب از صد متجاوزمی باشد و یکی از معتبرترین و مهمترین این شروح، شوارق الالهام ملاعبدالرزاق لاهیجی است. علاوه بر اینها نصیرالدین طوسی دو کتاب بسیار مهم به فارسی نوشت. یکی اساس الاقتباس در منطق و دیگر اخلاق ناصری در حکمت عملی. کسانی که می گویند تاریخ فلسفه دوره اسلامی با ابن سینا آغاز شد و با حملات فخررازی و غزلی پایان یافت، نه فقط به اهمیت مقام سهروردی توجه نکرده اند، بلکه قدر نصیرالدین را هم نشناخته و او را در حد یک مدرس و شارح دانسته اند. بعد از نصیرالدین، فلسفه مشاء و اشراق با علم کلام جمع شد و از این زمان اهل فلسفه اعتنایی خاص به تصوف نظری حوزه ابن عربی کردند. حتی شخص نصیرالدین با عارف و متفکر بزرگ ملا عبدالرزاق کاشانی که شاگرد حوزه ابن عربی بود، مکاتبه داشت. یعنی هم ارباب تصوف نظری به مطالعه آثار فلاسفه پرداختند و هم فلاسفه متوجه تصوف نظری شدند، از این زمان تا استقرار سلسله صفویه، شیراز و به طور کلی فارس یکی از مراکز عمده تدریس و تحقیقی فلسفه بود و صاحبنظرانی مثل غیاث الدین منصور، صدرالدین دشتکی و جلال الدین دوانی از آنجا ظهور کردند، اما مجلس بزرگ درس فلسفه را فیلسوف بزرگ زمان صفویه، میرداماد استرآبادی دایر کرد. میرداماد را معلم سوم (بعد از ارسطو و فارابی) خوانده اند و ملاصدرا شاگرد او بود، ملاصدرا در مجلس درس میرداماد مقامی مثل مقام ارسطو در آکادمی افلاطون داشت، او در تاریخ فلسفه ایران و به طور کلی در فلسفه دوره اسلامی تحول بزرگی بوجود آورد و آثاری نوشت که در عرض آثار ابن سینا و مکمل آن آثار قرار گرفت. یعنی همانطور که در مدارس و مراکز علمی، کتاب شفا و کتاب اشارات یا نجات ابن سینا را تدریس می کردند، وقتی ملاصدرا کتابهای اسفار و مشاعر و مبداء و معاد و شواهد الربوبیه و ... را نوشت، نه فقط اسفار را مثل شفای ابن سینا در حوزه های فلسفه تدریس کردند، بلکه فلسفه تا آنجا رونق دیگر پیدا کرد و عرفان هم با فلسفه و کلام جمع شد و کم کم فلسفه ملاصدرا مورد قبول بیشتر اهل فلسفه قرار گرفت . بعد از ملاصدرا بیشتر فیلسوفان و محققان فلسفه ، "صدرایی" بودند. اما صدرایی بودن ایشان بدان معنی نبود که از تحقیق در آراء فلاسفه دیگر رو بگردانند و به تکرار مطالب استاد بپردازند.
در واقع در ایران بیش از هزار سال که فلسفه تدریس می شود و تحقیق در فلسفه هرگز تعطیل نشده است . فلسفه ای که گفتیم در ایران تاریخ هزار ساله و بلکه طولانی تر دارد غالبا به زبان عربی نوشته شده است، اما ابن سینا یکی از کتب فلسفه خود را به زبان فارسی نوشت. بعد از ابن سینا سهروردی و ناصر خسرو و عین القضات همدانی و امام فخر رازی چندین اثر فلسفی و کلامی به زبان فارسی نوشته اند. البته بهترین کلاس زبان تدریس فلسفه، در مدارس، غالبا زبان فارسی بوده است. یعنی متن را به عربی می خواندند و به فارسی شرح می کردند. هم اکنون هم حوزه های علمیه اسلامی آثارابن سینا و سهروردی و نصیرالدین طوسی و ملاصدرا و سبزواری و بعضی دیگر از حکما را تدریس می کند. طلاب فلسفه ابتدا باید مقدماتی را فرا گرفته باشند و من جمله یکیا دو کتاب در منطق خوانده باشند.
اولین کتابهایی که در فلسفه تدریس می شده و می شود شرح میبدی با ملاصدرا بر کتاب هدایة اثیرالدین ابهری و شرح منظومه سبزواری است. اخیرا نیز کتاب بدایة الحکمه علامه طباطبایی را به مبتدیان فلسفه می آموزند.
تعلیم فلسفه در مدارس و دانشگاههای جدید تاریخ وضع دیگری داشته است. شروع آشنایی ایرانیان با فلسفه جدید اروپا به حدود 120 سال پیش و به زمانی باز می گردد که کتاب تقریر در باب روش درست بکار بردن عقل دکارت به تشویق و توصیه "گوبینو" وزیر مختار فرانسه در ایران به فارسی ترجمه شد. کمی بعد همین کتاب را فضل الملک کرمانی از زبان ترکی عثمانی به فارسی ترجمه کرد، اما اقبال به فلسفه دربین متجددان ایران چندان زیاد نبود و تحقیق جدی در فلسفه جدید نشد.
نکته هایی که شایان ذکر است ، اینکه آشنایان به فلسفه دوره اسلامی ، چندان اعتنایی به فلسفه جدید اروپایی نکردند و کسانی که به تحصیل و تعلیم فلسفه جدید مشغول شدند، غالبا به گردآوری معلوماتشان اکتفا کردند و این نکته، مناسبی با نحوه ارتباط ما با تجدد و اروپای متجدد دارد.
خلاصه آنکه تدریس فلسفه در کشور ما به دو صورت بوده است: یکی تدریس فلسفه اسلامی که در حوزه ها در جنب علوم فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و طب و هیات و نجوم صورت می گرفته و تا عصر حاضر ادامه یافته و همچنان برقرار است و دیگر تدریس مختصر فلسفه اسلامی و صورتی از فلسفه جدید اروپایی در دانشگاهها.
منبع: کتاب فلسفه در بحران
نظر شما