خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_زینب افراخته: زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم. این قسمت از گفتگوی ما همراه شد با مباحث و اخبار و دادههایی انضمامی که میتواند هر ایرانی را نسبت به آینده دولت-ملت ایرانی نگران کند. دولت-ملتی که به اعتقاد بسیاری از اهالی فکر و اندیشه هنوز در ابتدای راه خود است و تا تکمیل و انسجام و قوامش راهی طولانی دارد و در صورتی که به قوام و استحکام آن نیندیشیم، در معرض خطراتی چون تجزیه طلبی، هرج و مرج های قومیتی و تعارضات هویتی قرار خواهیم گرفت.
بخش دوم گفتگوی ما را با این استاد جامعهشناسی سیاسی دانشگاه تهران را در ادامه می خوانید؛ بخش اول مصاحبه از این لینک قابل دریافت است.
*فرآیند دولت-ملت سازی در دوران پهلوی دوم به کجا میرسد و چه وضعیتی پیدا میکند؟
در پهلوی دوم همان فرآیندی طی میشود که در پهلوی اول طی شد. این فرآیند تا حدود زیادی تکامل پیدا میکند و نهادینه میشود. به گونهای که به مدد درآمد نفتی، دولت نئوپاتریمونیال این قابلیت را پیدا میکند که قدرت زیرساختی وسلطه اش خودش را به نحو قابل توجهی گسترش دهد. به گونهای که در پایان پهلوی دوم شما یکی از پنج-شش ارتش بزرگ دنیا را دارید. یک نظام اطلاعاتی قدرتمند وجود دارد. یک بوروکراسی وسیع شکل گرفته است که با در هم شکستن نظام زمینداری بر جامعه مسلط شده است، ولی همان طور که افرادی مثل «جیمز بیل» نشان داده اند، باز هم مناسبات حامیپرورانه در اینجا مسلط است؛ شبکه ای از ساختار قدرت نامرئی که در مرکزیت آن شاه و خاندان و افراد مورد اعتماد آن قرار دارند و اتفاقا شبکه رسمی بوروکراسی و ارتش را زیر سیطره خود دارد.
در اینجا نوعی سیاست زدایی از ساخت دولت و ارتش تحقق پیدا کرده است. استقلال زدایی از نهادها شده، و همه چیز در خدمت شخص شاه قرار گرفته است. در خاطرات علم نمونه کامل این قصه را میبینیم. یعنی از وضعیت کشاورزی تا مذاکرات نفتی، انرژی اتمی، بحثهای مربوط به تمدن بزرگ و ... همه و همه را شخص شاه دنبال میکند. یک نوع ثروت اندوزی شخصی و ثروت اندوزی خاندانی را داریم و نیز شکلگیری یک گروه برجستگانی که وابسته به دربار هستند را داریم. ولی نهایتا این را نمیشود انکار کرد که فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد. به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود.
فرآیند دولت-ملت سازی، قدرت زدایی از عناصر زیرملی در دوره پهلوی دوم شدت زیادی میگیرد، به عنوان مثال از میان برداشتن قدرت قبایلی که در دوره پهلوی اول مدنظر بود در این دوره پی گرفته می شود
با این ملاحظه که قبیله، عنصر اساسی پراکندگی قدرت در دوره ماقبل مدرن است، طبعا از میان برداشتن ساخت قبایلی گامی در راستای دولت سازی مدرن بود ولی همه اینها در ذیل مناسبات حامیپرورانه و شخصی است. بحران دولت نئوپاتریمونیال همانطور که ساموئل هانتینگتون ۱۰ سال قبل پیش بینی کرده بود، این است که اینها برای انطباق با شرایط نوسازی محدودیتهای نهادی شدیدی دارند. بنابراین در جریان انقلاب همان طبقاتی که خودشان محصول نوسازی هستند، از اصلی ترین نیروی بسیجگر علیه دولت پهلوی میشوند.
*شما گفتید که پهلوی حرکتهای بزرگی برای کنترل و بر هم زدن مناسبات قبائلی داشت، ولی این برخوردها هزینههایی را هم برای کشور ایجاد کرد و در حال حاضر جمهوری اسلامی در حال پرداخت هزینههایی است که پهلوی مسببش بوده است. بیائید درباره نسبت جمهوری اسلامی با دولت-ملت صحبت کنیم. جمهوری اسلامی چه عملکردی در این حوزه داشته است و قرار است در ادامه این راه چه کند؟
ابتدا بگویم که هزینه های فرایند دولت سازی غیر قابل انکار است و طبعاً پیامدهای آن تجربه تا امروز باقی مانده است. تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود. ناشی از همین مسئله هم بود که ما در جریان انقلاب و بعد از آن تلاشی داریم برای قرار دادن هویت دینی در مقابل هویت ملی. ابتدای انقلاب گروهی بودند که میگفتند هویت ملی در تعارض با هویت اسلامی است و حتی به دنبال اتحاد جماهیر اسلامی، یا بحثها و ایده هایی مربوط به «خلیج اسلامی» بودند، اما واقعیت قصه این است که هم در فرآیند جنگ و هم پس از آن، هم در عمل و هم در عرصه تئوری، ما تعارضی بین هویت دینی و ملی نداشتیم.
تردیدی نداریم که تلاش برای انکار و نفی هویت دینی، عامل شکل گیری هویت خواهی دینی در دوره پهلوی و به تبع آن انقلاب اسلامی بود
به نظرم می رسد که روند اصلی در ایران پس از انقلاب درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است، هر چند که طبعاً نمی توان به برخی تلاش ها برای در تقابل قراردادن آنها را انکار کرد، اما تاکید دارم روند اصلی، درهم تنیدگی هویت دینی و ملی است. مثلا «برنارد لوئیس» می گوید در جنگ ایران و عراق علی رغم اینکه در بدنه ارتش عراق شیعیان حضور داشتند و ایرانیها هم شیعه بودند، اما مرزبندهای ملی رفتار دو طرف را تعیین می کرد. یعنی هویت های دینی هویت های ملی را درهم نشکستند. من حسم این است که ما در دنیای واقعی گرچه در مواقعی تعارضهایی داشتیم و بعضا برخی طرفداران هویت دینی تلاش کرده اند هویت دینی را در تقابل با هویت ملی و انکار آن قرار داده، ولی در بخش مهمی نمیشود این را انکار کرد که نوعی همجوشی و درهم تنیدگی اینها را ما در جمهوری اسلامی داشتیم.
پس تجربه جمهوری اسلامی در مسئله هویت ملی در دو سطح قابل بررسی است؛ در یک سطوحی این فرایند دولت-ملت سازی تقویت شده است. هرچه در دوران پس از انقلاب جلوتر آمده ایم، قدرت زیرساختی دولت در ایران تقویت شده است. آشکار است که توان امروز دولت در ایران برای قانون گذاری، اجرای قوانین، نظارت بر جامعه، مالیات گیری و اساساً پیشبرد برنامه ها در کشور بسیار بیشتر از ابتدای انقلاب است.از طرف دیگر گام های مهمی در راستای تقویت ملت سازی صورت گرفته است. می دانیم که کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد.
کشورهایی که تجربه ملتسازی موفق داشتند، اغلب متکی به خاطره جنگ و نبردهای میهنی بودهاند. کشورهایی که تجربه و خاطره جنگ ندارند، ملت سازی در آنها به سختی اتفاق میافتد و جمهوری اسلامی این تجربه دفاع ملی-میهنی در قالب دفاع مقدس را دارد
در آن تجربه بزرگ باور دینی با باور میهن دوستانه در هم آمیخته است. به نظرم پیوندهایی که حول این خاطره جمعی اتفاق افتاده هنوز مورد تحلیل جدی قرار نگرفته است. ولی از آن طرف این را نمیشود انکار کرد که بالاخره آن روایت های تخاصمی بین هویت دینی و ملی باعث شده که نوعی احساس در بخشی از لایههای جامعه ایجاد شود که گویی هویت ملی در برابر هویت دینی تضعیف میشود یا برعکس.
*برخی معتقدند ملی گرایی پوششی است برای تجدد گرایی. ملی گراها اتفاقا در برابر هویت های وارداتی هیچ مقاومتی ندارند. در صورتی که ملیگرایی واقعی باید در برابر فرهنگ غرب مقاومت کند، ولی چون خودش برآمده از مدرنیته است در برابر فرهنگ و هویت مدرن مقاومتی ندارد.
اگر هویت ملی با روایت باستانگرایانه را در نظر بگیریم، درست است. اما ملیگرایی یک کلیت یک دست باستان گرایانه نیست که در پی انگار هویت دینی باشد. قبول دارم که نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست.
نوعی از گرایشات قدرتمند باستانگرایی در ملی گرایی ایرانی وجود دارد و باستان گرایی خود را در تقابل با هویت دینی تعریف می کند، ولی ملی گرایی ایرانی لزوماً یک روایت یکدست نیست
ما همواره شاهد نوعی میهن دوستی و ملی گرایی مبتنی بر دین و هویت دینی در جامعه ایران بوده ایم. می دانیم که در نزد افرادی چون فردوسی یا نظامی، ایران دوستی با باور عمیق دینی در هم آمیخته است، یا احیای ایران در دوره صفوی ذیل تعالیم شیعی و در هم تنیده با آن صورت گرفت یا تجربه دفاع مقدس که در سوال قبلی عرض کردم.
مفهوم استقلال هم برای ملی گرایی ایرانی و هم برای هویت دینی ارزشی اساسی است یا هویت شیعی در هویت ایرانی مفهومی بسیار کلیدی است. مگر کسی می تواند خود را علاقمند به هویت ایرانی بداند و عنصر شیعی موجود در مرکزیت آن هویت را نفی کند؟ روایت باستان گرایانه از هویت ایرانی یک روایت یکسویه نگر و غیر تاریخی است. ملیگرایی -به ویژه در روایت باستانگرایانهاش- در خیلی از مقاطع تاریخ معاصر، روایتی بوده برای انکار و نفی هویت دینی به عنوان هویتی بیگانه و اتفاقا همین رویکرد غیر تاریخی و تقلیل گرا از هویت ایرانی باعث شد که در دوره پهلوی هویت دینی به عنوان «هویت مقاومت» شکل بگیرد.
من معتقدم ایران آرامش هویتی پیدا نخواهد کرد، مگر اینکه بین عناصر مختلف شکلدهنده به هویت ایرانی، لایههای مختلف هویتی آن، در نوعی هماهنگی و همسویی قرار گیرند. بخش مهمی از تعارض ها و ستیزه های موجود در جامعه ایران ناشی از همین روایت هایی است که دائما تلاش می کنند عناصر مختلف هویتی را در تعارض مطلق با یکدیگر قرار بدهند. این روایت های جوهری، روایتهای ذاتانگارانه و مبتنی بر حداکثری کردن تفاوت ها مشکلی از ایران حل نمیکند، بلکه تعارض ها و ستیزه ها را تشدید می کند.
روایت باستان گرایانه از هویت ایرانی یک روایت یکسویه نگر و غیر تاریخی است. ملیگرایی -به ویژه در روایت باستانگرایانهاش- در خیلی از مقاطع تاریخ معاصر، روایتی بوده برای انکار و نفی هویت دینی
در روایتی که مثلا شهید مطهری از هویت ایرانی ارائه میدهد، هویت دینی و ملی در تعارض با یکدیگر قرار نمیگیرند. در صورتی که مثلا آقای خلخالی در تعارض باهم تعریف میکرد. در حال حاضر برخی متفکرین ما با حداکثری کردن تفاوت میان عناصر هویتی ایران و قرار دادن آنها در تعارض با یکدیگر میخواهند به چه چیزی برسند؟ عدهای بروند سر مقبره کوروش برایش گریه کنند و نمایش های بعضا خنده داری اجرا کنند، یک عده هم این طرف در پی اثبات این مسئله باشند که میراث باستانی ایران به دروغ بزرگ است، نتیجهاش چه خواهد شد واقعا؟ تیشه به ریشه زدن.
روی سخن با کسانی نیست که اساساً باوری به این کشور و موجودیت آن ندارند، آنها تکلیف شان معلوم است ولی کسانی که ایران را دوست دارند، نباید به این تعارض ها دامن بزنند. دامن زدن به شکافها و ایجاد گسیختگی های هویتی مشکلی از ایران حل نمی کند.
یک تحلیل واقع بینانه از موقعیت کنونی ما آن است که دغدغه های کسانی که در پی برجسته کردن هویت دینی یا هویت ملی هستند عمیقا به هم گره خورده است. حتی اگر تعارضی بین این هویت ها و عناصر آنها وجود داشته باشد ما به عنوان دغدغه مند ایران نباید این روایت های تخاصمی را بپذیریم. یکی از معضلات کنونی ایران است که ما میخواهیم تعارضات را جوهری و حل ناپذیر کنیم. در نهایت قرار است چه شود؟ بدل کردن ماجرای هویت در ایران به یک معادله صفر و یک، عاقبت خوبی ندارد. من معتقدم راهحل ها در شکل دادن به تلفیق ها و امتزاج ها و شکل دادن به روایت هایی است که بر اشتراک ها، بیش ازتعارض ها بها می دهد؛ روایت هایی که نوعی در هم تنیدگی این ها را صورت میدهد.
آیا غیر از این است که برای اولین بار در تاریخ ایران، احیای ایران ذیل هویت شیعی در دوره صفوی اتفاق افتاد؟ بخش مهمی از جنبشهای معاصر ایرانی ذیل مفاهیم دینی یا حداقل در ارتباط با آن شکل گرفته است. اتفاقاً موفق ترین اشکال تاریخی جنبشهای اجتماعی ایرانی محصول تلاقی این دو هویت بوده است. اینکه مدام برویم در بنیادها تا اثبات کنیم اینها به لحاظ جوهری با هم در تعارض اند، بازی کودکانه ای است که اغراض به آن جهت می دهند.
مردم این کشور در دنیای واقعی میخواهند همه اینعناصر هویتی را باهم داشته باشند. شما خودتان دوست دارید ایرانیت و اسلامیت تان را در کنار هم داشته باشید، در عین اینکه تعلق قومیتی خودتان را هم دارید، ولی گروهی مدام میخواهند بر شکافهای هویتی تاکید کنند. این نتیجهاش در فرجام کار تعارضات آنتاگونیستی و آشتی ناپذیری است که نهایتا تولید خشونت خواهد کرد و باعث تضعیف نظام و کشور خواهد شد. مهمتر از همه اینها؛ برجسته سازی تعارض هویت دینی و ملی عملا به نفع برآمدن هویتهای قومی ستیزه جویی شده است که برنامه های خطرناکی را علیه این آب و خاک پیش می برند.
من میپذیرم که دولت-ملت سازی با هزینههایی همراه است. یکی از هزینههای آن تحت فشار قرار گرفتن هویتهای زیرملی است. تخریب تنوع قومی است. تخریب فولکولورها و ... است. بخشی از این فرایندها گریزناپذیر بوده است. اشکال کار هم در این بود که در جریان توسعه آمرانه همانطور که هویت ملی در مقابل هویت دینی قرارداده شد، هویت قومی هم به عنوان دشمن نظم و ثبات تعریف کردید. بخشی از این مسئله به خاطر سابقه سالهای بعد از مشروطه بود؛ ولی بخشی دیگر به خاطر شکل گیری تعریفی از هویت ملی در نزد باستان گرایانی ایرانی داشت که در آن هویت دینی و هویت های قومی مقولاتی بیگانه و فاقد اصالت تعریف شدند. نتیجه آن ایدئولوژیک شدن هویت قومی و دینی بود.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم
در این بین روایت های قوم گرایانه که آشکار اهدافی تجزیه طلبانه را دنبال می کنند، قائل به رابطه تخاصمی میان هویت ایرانی و هویت قومی خودشان هستند. در این راه دست به تاریخ سازی و هویت سازی مبتنی بر روایت های تخاصمی می زنند. آنها در حقیقت به دنبال زمینه سازی برای نوی بسیج سیاسی قومیت علیه موجودیتی به نام ایران هستند و متاسفانه در ایران این قصه بعضاً اتفاق افتاده است.
یک چالش بنیادین دولت-ملت ایرانی همین است که ما با تقویت شکافهای زیرملی مثل شکافهای قومی رو به روئیم. با بسیج اجتماعی حول مفاهیم و مقولات قومی یا مسئله شکاف شیعه و سنی رو به رو هستیم. این چالش بزرگ و حیاتی ایران در موقعیت کنونی خاورمیانه است.
*به خصوص که در خاورمیانه امروز با فعال شدن گروههای قومی ای مانند کردها در عراق و سوریه یا فعال شدن گروههای مذهبی مخالف مرزهای کنونی روبرو هستیم.
خاورمیانه در یک دوران دگرگونی بزرگ قرار دارد. آن نظمی که بعد از معاهده سایکس-پیکو شکل گرفت به صورت گژ دار و مریز تا حدود ۱۰۰ سال دوام آورد ولی این نظم امروز با چالش های بزرگی روبروست و نشانه هایی از فروپاشی را از خود بروز می دهد. خاورمیانه با خیزش های هویتی ستیزه جویی روبروست که ذیل مولفه های قومیت یا سلفی گری سازمان یافته اند و نظم دولت-ملت را نمی پذیرند. این نیروهای هویت بنیان، وقتی با مداخله قدرتهای خارجی همراه شده اند، بحران بزرگی را برای بسیاری از دولت های خاورمیانه ایجاد کرده اند و عملا بسیاری از دولت های خاورمیانه بدل به دولت شکست خورده شده اند.
زمانی آفریقا در بردارنده انواع و اقسام دولت های شکست خورده بود، اما الان این خاورمیانه و شمال آفریقاست که کلکسیون دولت های شکست خورده است. الان آفریقا بیش از یک دهه است که رشد و توسعه خوبی را تجربه می کند ولی خاورمیانه در بحران های متنوعی درگیر است که باعث شده بخش عمده کشورهای خاورمیانه با زوال و عقب گرد در فرایند توسعه روبرو باشند. طبقه متوسط نوپای خاورمیانه تحت فشارهای بسیار دشواری قرار دارد و عملا آینده ای برای خود در خاورمیانه نمی بیند. تازه اگر بحران های بزرگی چون بحران محیط زیست که خاورمیانه را بر گرفته و یا افول نقش نفت در اقتصاد جهانی که در سالهای آینده تشدید هم خواهد شد را وارد تحلیل کنیم می بینیم که آینده مطلوبی در انتظار خاورمیانه نیست. حالا در این بین می بینید که خاورمیانه غرق در مشکلات ناشی از شکل گیری دولت های شکست خورده و جولان نیروهای هویت بنیان ضد نظم دولت-ملت است.
جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی قرار گرفته است که عملا پیرامون آن با تعداد زیادی از دولت های شکست خورده احاطه شده است. پاکستان،افغانستان و عراق نمونه های ایده ال دولت شکست خورده هستند. به این ها سوریه و لبنان و یمن و چند تا از کشورهای خاورمیانه را اضافه کنید که به هر صورت وضعیت آنها بر امنیت ملی ما تأثیر می گذارند. تنوع قومی و مذهبی ما زمینه های آسیب پذیری ما را افزایش داده است. می دانیم که دولت هایی مانند عربستان و امارات بر روی شکاف های مذهبی ما در حال سرمایه گذاری هستند و پاکستان و نقاطی در مرزهای غربی ما از این لحاظ نقش بارانداز و پشتیبانی برای تروریسم سلفی در ایران را دارند.
از آن طرف ما مسئله قومیت را داریم. در این حوزه هم ما شاهدیم که برخی کشورهای پیرامونی ما به اضافه اسرائیل و راست گرایان آمریکایی تلاش برای تقویت گرایش های قوم گرایانه و تجزیه طلبانه را در ایران دارند. هدف همه این ها آن است از زمینه های موجود در کشور ما،تنوع هویتی و شکاف های موجود به عنوان زمینه شکل دادن به جنبش های قومی و مذهبی علیه تمامیت ارضی و ثبات کشور استفاده کنند. اینها تنها معطوف به جمهوری اسلامی نیست. اصلا معطوف به موجودیتی به نام ایران است.
حالا در این بین ما می بینیم که عده ای تلاش می کنند با روایت های حداکثری، هویت دینی و ملی را در مقابل هم قرار بدهند. این تیشه به ریشه زدن است، هم امکان شکل دادن به انسجام هویتی را از ما می گیرد و هم آنکه ما را در مقابل تلاش هایی که کلیت این کشور و نظام را هدف قرار داده اند، آسیب پذیر می کند. متأسفانه دیدیم برخی از افرادی که طی سالهای گذشته در پی نفی میراث باستانی ایران و حتی کوبیدن چهره هایی چون فردودسی و ... بودند، بعضا از سوی افرادی که مدعی تعلق به هویت دینی هستند هم مورد استقبال قرار گرفتند، در حالی که همزمان از طرف چهره ها و جریان های پان ترکیست هم مورد حمایت و استقبال بودند و آثارشان در باکو چاپ شد. این رویکردها به شدت مورد تقویت و حمایت گرایشات سلفیِ در ایران هم هست. اینها از چالشهای بنیادین ماست در زمانی که خاورمیانه واقعا در دوران دگرگونی و برهم خوردن مرزها و عصر مخاطره قرار دارد.
*راه حل شما این است که ما به تلفیق این هویتها فکر کنیم؟ تلفیق هویتهای خرد در هویتهای ملی. تلفیق هویت ملی با هویت دینی و...
بله، قرار دادن این ها در یک راستا، پرهیز از روایتهای آنتاگونیستی از نسبت هویت قومی و هویت دینی و هویت ملی. نیاز نیست که در همه موارد اینها باهم همپوشان باشند، اگر هم اختلاف و تعارضی هست باید فرع بر تاکید بر اشتراکات همپوشانی ها باشد. همانطور که هیچ دو نفری با یکدیگر همسان و هم سنخ نمی شوند، لایه های مختلف هویتی ما هم نیازی نیست که کاملا با هم همپوشان و منطبق باشند. چرا به جای این اشتراکات با برجسته کردن کردن تمایزها بر تعارضها دامن میزنیم؟ اگر بررسی کنیم میبینیم اتفاقا تجربههایی مثل نسل کشی و جنگ های داخلی در بالکان و روآندا بر بستر و زمینه این برجسته سازی و مطلق کردن تمایزها و تعریفی از هویت خویشتن که دیگری را انکار میکند و نمیتواند آن را در دایره خودش بپذیرد، اتفاق افتاده است.
تجربه بالکان را به یاد بیاوریم. این روایتهای آنتاگونیستی، روایتهایی که مبتنی بر انکار هویت دیگری است، ما را به جاهای خطرناکی میبرد. اتفاقا دشمنان ایران هم دنبال مطلق سازی تعارض هویتی هستند و از آن بهره برداری می کنند. دیدیم محمد بن سلمان در گفتگو با العربیه از کشاندن جنگ به داخل ایران حرف زد. اینها برای ما هشدار است و هم هوشیاری ما در مقام اهل فکر و مولد روایت های هویتی و هم هوشیاری نظام را می طلبد.
*رسیدن به این اجماع در بحثهای هویتی شاید در ساحت نظر امکان پذیر باشد، اما به نظر میرسد همه چالشها در این حوزه محدود به اختلافهای نظری نیست. به هرحال آن جوانی که در مناطق مرزی ما با مذهبی دیگر در حال زندگی است، دچار احساس تبعیض است و از این بابت شاکی است. شاید چالش اصلی در این حوزه بیش از حل تفاوتهای نظری، عملکرد جمهوری اسلامی در رسیدگی به این مناطق باشد. گویا خطر بیشتر برآمده از این وجه ماجراست.
همه قبول داریم که دولتها مسئولیت اصلی شکل دادن به این وفاق را دارند و باید همگرایی را به جای واگراییها تحقق ببخشند و بستر این هم تبعیضزدایی، عدالت، توزیع متوازن فرصتهاست.این ما هستیم که با عملکرد خود زمینه های بهره برداری نیروهای خارجی را فراهم می کنیم. اما در اینجا می خواهم به نکته ای اشاره کنم که کمتر به آن اشاره می شود. اتفاقا معتقد نیستم که توزیع فرصت ها در ایران -آنچنان که گفته میشود و ادعا می شود- به نحوی سیستماتیک نامتوازن است یا هدفمند به صورت نامتوازن توزیع می شود. ما بعد از انقلاب یک فرآیند محرومیت زدایی خیلی وسیع از منطق پیرامونی کشور را داشته ایم. یعنی دسترسی به فرصتهایی که واقعا پیش از آن وجود نداشته است. حالا این قابل قبول است که این فرصت ها را آنچنان که تهران برخوردار شده، مثلا کردستان برخوردار نشده است. ولی آنچه که من بر آن تاکید دارم این است که واقعاً بخش مهمی از این توسعه نامتوازن عمدی نبوده است.
*بالاخره گویا در حال حاضر اقوام در ایران حس خوبی ندارند.
حسّ تبعیض در ایران بسیار بالاست. در وضعیت کنونی نارضایتی و احساس تبعیض با حیات ذهنی ایرانیان در هم تنیده است. پژوهش هایی که اخیرا منتشر شده، از جمله پژوهش معاونت اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی به نام «اطلس مسائل اجتماعی ایران» بر این موضوع تاکید میکند. این پژوهش میگوید احساس تحقیر و تبیعض در سطوح مختلف، کلیدی ترین مسئله جامعه ایرانی است. این تنها مربوط به اقوام و گروههای مرزنشین ما نیست، در تهران اتفاقا نارضایتی و احساس تبعیض بالاتر است، در حالی که می دانیم ناراضی ترین ها اتفاقا برخوردارترین ها هستند و این به این معناست که لزوماً دسترسی به فرصتها به معنی ترمیم نارضایتیها نیست.
همین پژوهش نشان میدهد که بالاترین میزان شکنندگی خانواده در شهرهای برخوردار ایران است. اینها خیلی مهم است. چون مخالف تصورات غالب و کلیشه هاست. ولی این را قبول دارم که احساس تبعیض و دسترسی ناعادلانه به فرصتها منبع آن حس روانی ای ست که هویت خواهی قومی و دینی در مناطق پیرامونی ما دارد از آن تغذیه میکند یا حداقل این زمینه ای است که نخبگان قوم گرا و نیز فعالان سلفی اجازه می دهد که ادعای تبعیض قومی و مذهبی مقوله ای سیستماتیک جلوه بدهند.
ولی من یک سوال دارم. الان نظام سیاسی باید در این قصه چه کار کند؟ می دانیم بخشی از ماجرا مربوط به سرمایه گذاری دولت است. تحلیل بودجه ریزی دولتی در فاصله سالهای ۷۵ تا ۸۵ که از سوی آقای دکتر اسماعیل بلالی صورت گرفته نشان می دهد که تخصیص بودجه به استانهای ترک نشین و کردنشین نه تنها از بودجه تخصیص یافته به تهران و اصفهان کمتر نیست، بلکه حتی در برخی موارد بیشتر نیز هست، اما باید توجه کرد که توان دولت برای سرمایه گذاری و تخصیص بودجه هم محدود است. بخش مهمی از رونق اقتصادی در هر منطقه ای منوط به آن است که سرمایه گذاران بروند به این مناطق و سرمایه گذاری کنند. سوال این است که سرمایه گذاران چرا به آنجا نمیروند؟ سرمایه گذاران به دلایل مختلف، به دلیل هزینه های مبادله بالا، نبود بازار مناسب، نبود نیروی متخصص و وجود بی ثباتی، انگیزه بالایی برای رفتن به این مناطق ندارند. شما نمیتوانید تفنگ زیر گلوی سرمایه دار بگذاری که به این مناطق برو و سرمایه گذاری کن. می خواهم یک نکته بگویم و آن اینکه همه چیز را به دوش دولتها انداختن درست نیست. ضمن اینکه میپذیریرم. این حس نارضایتی در این مناطق پیرامونی وجود دارد. تحلیلهایی که پیرامون افراد گرایش یافته به داعش در کردستان وجود دارد نشان میدهد که بخش زیادی از این افراد انگیزه خودشان را مسئله تبعیض عنوان می کنند. بله! دولت در عدم تعریف تک انگار از هویت یا توزیع متوازن تر فرصت ها مسئولیت دارد. اما آمارها نشان میدهد که بخش مهمی از ادعاهایی که مثلا پان ترکیستها درباره توزیع نامتوازن فرصت ها ارائه میکنند، کذب است. برای آن ها این یک شعار سیاسی است که بتوانند هویت سازی قومی خود را پیش ببرند.
*در پایان اگر جمع بندی دارید بفرمایید.
جمع بندی من این است که در موقعیت کنونی خاورمیانه ما با بحران شدید دولت-ملت، شکست دولتها، برآمدن نیروهای هویتبنیاد قبیلگی، قومی و فراملی روبه رو هستیم که میخواهند مرزها را درهم بشکنند و واحدهای سیاسی جدید تعریف کنند. در این موقعیت؛ ایران باید به شدت مواظب وضعیت شکننده خود باشد. هم دولتهای رقیب ایران؛ ایالات متحده، عربستان سعودی، و ترکیه روی این شکنندگی سرمایه گذاری کرده اند و هم اینکه بالاخره زمینههایی در داخل ما وجود دارد.
اگر ایران حواسش به این قصه نباشد، و به انحاء گوناگون به شیوه ای هوشمندانه عمل نکند، واقعا ساخت دولت-ملت و هویت ملی و امنیت برآمده از آن به شدت در معرض خطر است. به نظرم افکار عمومی جامعه ایران باید خیلی روی این قصه حساس شود. ما باید حساسیتمان را نسبت به تقویت هویت های قومی و آنتاگونیستی که در پیرامون ما اتفاق میافتد به شدت جلب کنیم و برایش برنامه داشته باشیم. این با حیات و بقای ما گره خورده است.
نظر شما