به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو مشروح سخنان آیت الله اراکی، استاد حوزه علمیه در سلسله دروس «فقه نظام شهر اسلامی» است که در ادامه از نظر میگذرد؛
مقدمه
نظام عمران شهری از یک جوهر، و یک قالب و صورتی برخوردار است که این مسئله به نظام عمران شهری در شهرهای اسلامی اختصاص ندارد و این قاعده در همه جهان جاری است. جان و روح نظام عمران شهری را آن ساختار فکری و ارزشیای تشکیل داده است که نظام عمران شهری را جهت میدهد. آنچه در این سلسله دروس به آن خواهیم پرداخت همان ساختار به اصطلاح ایدئولوژیک نظام عمران شهری است که به وسیلۀ فقه اسلام تبیین شده و میشود و از وظایف فقها است.
تعریف شهر
اوّلین مبحثی که باید به آن بپردازیم تعاریف است. تعریف واژگانی که محور اصلی مباحث ما در نظام عمران شهری و فقه عمران شهری است. اوّلین واژهای که باید به تعریف آن بپردازیم خود واژۀ شهر است؛ شهر چه تعریفی دارد؟ ما که دربارۀ فقه نظام شهری یا نظام عمران شهری بحث میکنیم مراد ما از شهر چیست؟ شهر دو اصطلاح است؛ یک اصطلاح عرفی دارد که به تبیین آن خواهیم پرداخت و موضوع بسیاری از مسائل فقهی همان شهر با تعریف عرفی است. موضوع بسیاری از احکام شرعی مترتّب بر شهر، شهر با تعریف آن هست و یک شهر شرعی داریم.
موضوع بسیاری از احکام شرعی، شهر شرعی است. در منابع دینی شهرِ شرعی تعریف ویژهای دارد. ملاک شهر شرعی دو چیز است؛ مردم و دولت. یا اگر بخواهیم دولت را به حاکم و قانون تقسیم کنیم ملاک شهر شرعی سه چیز است؛ ۱- مردمی باشند، ۲- حاکمی باشد که بر آنها حکومت کند، ۳- قانونی باشد که روابط بین آنها را نظم ببخشد. هر جا ما این سه مقوله را داشتیم شهر شرعی است خواه در بادیه باشد، خواه در آبادانی یا در شهر آباد، خواه در شهر عرفی باشد، خواه در شهر عرفی نباشد. ملاک شهر شرعی، –البته این حرفی که ما میگوئیم، این ادّعا را مستند توضیح خواهیم داد- یعنی آن شهری که شرع اسلام آن را شهر مینامد این سه چیز است؛ مردمی باشند، امامی بر این مردم باشد یا حاکمی داشته باشند و قانونی داشته باشند که آن امام و حاکم آن مفهوم را بر مبنای آن قانون سامان میدهد و زندگی آنها را براساس آن قانون نظم میبخشد. این تعریفِ شهرِ شرعی است. پس شهرِ شرعی عبارت است از مجموعهای از مردم، برخوردار از دولت یا برخوردار از حاکم و قانونی که روابط اجتماعی آنها را نظم ببخشد.
این مقوله از شرع و این معنی از شهر، برخواسته از روایات بسیار زیادی است که در آنها از «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» نهی شده است. بسیاری از روایات ما، از روایات وارده در منابع فریقین، هم اهل سنّت و هم شیعه «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» از کبائر گناهان شناخته شده است و از کبائر مورد نهی و زجر بسیار الهی است تا آنجا که در بعضی از نظرات وارده از اهل نظر «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» در حکم ارتداد شمرده شده است.
معیار شهر شرعی
اوّل ما «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» را روشن کنیم تا ببینیم از این مسئلۀ «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» چگونه تعبیر شهر شرعی به دست میآید؟ تعرّب در زبان عرب به معنی طرد زندگی شهری و باز گشتن به زندگی بدوی و بادیهنشینی است. اَعرابی به معنای کسی است که زندگی بادیهای دارد و بادیهنشین است. در لسان العرب، ابنِ منظور چنین میگوید: «فَمَن نَزَل البادیة، أَو جاوَرَ البَادِینَ و ظعَنَ بظَعْنِهم، و انْتَوَی بانْتِوائهِم فهم أَعْرابٌ»: کسی که زندگی بادیهنشینی را برگزیند ولو در اصل خود بادیهنشین نبوده باشد، امّا زندگی با آنها را برگزیند؛ هر جا اطراق کردند اطراق کند، هر جا بار سفر بستند با آنها سفر کند، چنین کسی اَعرابی است و چنین جمعیتی اعراب نامیده میشوند و لذا با عرب متفاوت هستند و اتّفاقاً در زبان عربی به کسی عرب گفته میشد که شهرنشین باشد و اعرابی در مقابل عرب است.
بعد میگوید: «و فی الحدیث: (حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم) تَمَثَّل فی خُطْبتِه مُهاجِرٌ لیس بِأَعْرابیّ جعل المُهاجِرَ ضِدَّ الأَعْرابیِّ. قَالَ: وَ الأَعْراب سَاکِنُو البَادِیَةِ مِنَ العَرَب الَّذینَ لَا یُقیمونَ فِی الأَمصَارِ، وَ لَا یَدخُلُونَهَا إِلّا لِحَاجَة» اَعرابی؛ یعنی کسی که از زندگی شهری رویگردان است و وارد شهر نمیشود مگر اینکه نیاز به آمدن به شهر داشته باشد، همچون بادیهنشین. بعد ادامه میدهد: «فی الحدیث: ثَلاثٌ مِنَ الکَبَائِر، مِنهَا التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجْرة». البتّه در احادیث ما اینطور بیان شده است «سَبعٌ مِنَ الکَبَائِر مِنهَا التَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجْرة» حالا این تفاوت تعداد مشکلی ایجاد نمیکند. اینجا معنی «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» را بیان میکند: «هُوَ أَن یَعُودَ إلی البَادیَة َو یُقِیمَ مَعَ الأَعْراب، بَعدَ أَن کَانَ مُهاجراً. و کان مَنْ رَجَع بعد الهِجْرة إِلی مَوضِعِه مِن غیر عُذْرٍ یَعُدُّونه کالمُرْتد» در صدر اسلام و در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از او اینطور بود که کسی که از زندگی شهری رویگردان میشد و زندگی بادیهنشینی را برمیگزید او را به منزلۀ مرتد میشمردند. این مسئلۀ مهمّی است که در فضای عرف متشرّعۀ آن روز چنین برداشتی از یک شخص وجود داشته است.
تا اینجا «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة»، یعنی زندگی بادیهنشینی بعد از زندگی شهرنشینی. البتّه این شهر، شهر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است نه هر شهری و دربارۀ آن توضیح خواهیم داد. طبق این اصطلاح شرعی توضیح خواهیم داد که ما دارالهجرهای داریم که در حقیقت دارالاسلام هستند و دارالکفر یا دارالشرکی داریم که این مساوی با دارالتّعرّب است ولو کسی در بهترین شهرهای دنیا زندگی کند، این هم مصداق «تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَة» است؛ حتی اگر شهر خیلی آبادی هم است.
اگر آبادترین شهر دنیا را هم برای زندگی انتخاب کند، اگر این شهر شهری باشد که معیار شهر شرعی بر آن صدق نکند بهگونهای که: ۱- حاکم آن اسلامی، قانون آن اسلامی باشد، مردمی داشته باشند که این مردم زیر پرچم یک حاکم اسلامی و بر مبنای یک قانون اسلامی مدیریّت میشوند؛ اگر اینچنین شد این شخص مهاجر محسوب میشود، کسی که به چنین شهر و چنین نظامی بپیوندد مهاجر است اگرچه در بادیه زندگی کند. یعنی به تدریج اصطلاح شرعی از این واژۀ لغوی «تَعَرُّب» که بادیهنشین بوده است و هجرت که به معنی شهرنشینی بوده است آن هم شهر شرعی خود را نشان میدهد که مقصود ما از شهر شرعی ساختمان و خیابان و پارک و جنگل نیست، منظور ما از شهر شرعی این نظم و این زندگی تحت مدیریّت حاکم اسلامی شرعی بر مبنای قانون اسلامی و قانون شرعی است. اگر کسی در بادیه زندگی کرد، امّا به همین قانون شرعی مقیّد بود و زندگی خود را زیر نظر حاکم شرعی اداره میکرد چنین شخصی مهاجر محسوب میشود، شهرنشین محسوب میشود اگرچه در اصطلاح لغوی یا در اصطلاح عرفی در بادیه مینشیند نه در شهر عرفی.
مرحوم طریحی در مجمع البحرین چنین میگوید: «و فِی مجمع البحرین، (فِی الحَدیث) لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ، یُروَی بِالعَینِ المُهمَلَة»، یعنی تعرّب بخوانید نه تغرّب. اگر چه در روایات داریم که این تعرّب مساوی با غربت از لحاظ شرعی است. «لَیسَ الغَریب مَن سَکَنَ وَحدَه وَ إنَّمَا الغَریب مَن سَکَنَ بِلَادَ الشِّرک» ولی اینجا که میگوئیم تعرّب مراد تعرّب است نه تغرّب. فرمود: «فِیهِ: لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ … یَعنی الإلتِحَاقَ بِبِلَادِ الکُفر» اینجا به همان اصطلاح شرعی تعرّب در مقابل هجرت. «یَعنی الإلتِحَاقَ بِبِلَادِ الکُفر وَ الإقَامَةَ بِهَا بَعدَ المُهَاجِرَةَ عَنهَا إلَی بِلَادِ الإسلَام، وَ کَانَ مَن رَجَعَ مِنَ الهِجرَةِ إلَی مَوضِعِهِ مِن غَیرِ عُذرٍ یَعُدُّونَهُ کَالمُرتَدِّ» کسی که بعد از شهرنشینی اسلامی، یعنی پس از پیوستن به نظام ولایتی، خود را از این نظام ولایتی خارج کند مرتد است. نظام ولایتی همین است؛ مجموعۀ مردمی باشند، آنها حاکمیت یک حاکم شرعی را پذیرفته باشند و این حاکم شرعی آنها را بر وفق نظام شرع و قانون شرع مدیریّت کند. این شخص مهاجر است و این هجرت است؛ امّا در مقابل کسی که خود را از این نظام برون ببرد متعرّب بعد الهجرة است.
منظور از دارالهجره و هجرت
پس به این نتیجه میرسیم که فقهای ما دارالاسلام را با دارالهجره مساوی میدانند و مقصود از مهاجر یعنی «مَن سَکَنَ دَار الإسلَام» و مقصود از دارالإسلام، یعنی هر جایی که ساکن آن محل به نظام ولایتی بپیوندد؛ اگر انسان زندگی خود را تحت رهبری حاکم اسلامی و در چارچوب قانون اسلامی قرار بدهد مهاجر محسوب میشود و ساکن دارالإسلام میشود. بنابراین از روایات استفاده میشود که مجموعهای از مردم که تحت ولایت حاکم اسلامی هستند و زندگی خود را براساس چارچوب قانون اسلامی نظم و سامان ببخشند را شهر اسلامی میگویند.
از امام صادق (ع) روایت است که فرمود: «الْمُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ التَّارِکُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِه » «مُتَعَرِّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ» چه کسی است؟ کسی است که این امر، یعنی نظام امامت را بعد از آشنایی با آن رها کند. بعد از آنکه دانست امام چه کسی است؟ رهبر الهی چه کسی است؟ نظام زندگی مبتنی بر رهبری رهبر اسلامی چیست؟ بعد از اینکه به چنین نظامی پیوست خود را از این نظام خارج کند «التَّارِکُ لِهَذَا الْأَمْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِه ».
امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه، در یکی از خطبهها میفرمایند: «لَا یَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ» کسی که حجّتشناس شد و اقرار به حجّت بودن حجّت نمود (حجّت بودن حجّت را پذیرفت) و به نظام رهبری الهی تن داد او مهاجر است. حضرت در یکی دیگر از خطب نهجالبلاغه بیان رسایی دارند، میفرمایند: «أَلَا وَ إِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ» خطاب به بعضی از مردمی که زیر فرمان ولایت نبودند، فرمان رهبری را اطاعت نمیکردند. فرمود: بدانید که شما دست خود را تکان دادید؛ یعنی از ریسمان دست کشیدید «وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ» آن دژ الهی که برای شما ساخته شده بود… (این دژ الهی همان شهر شرعی است) را با پذیرش احکام جاهلیت در هم شکستید. «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ امْتَنَ عَلَی جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا وَ یَأْوُونَ إِلَی کَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لَا یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً». تقریباً همۀ این فرمایش تفسیر این آیه است: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ» میفرماید این نعمتی که هیچ مخلوقی قدر و ارزش این نعمت را نمیداند، این نعمتی که شما را یکی کرد، به هم پیوست. چرا از هر چیزی ارزشمندتر است؟ «لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ» این نعمت از هر بهایی پربهاتر است. «وَ أَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ» و از هر شیء مهم و بااهمّیّتی پراهمّیّتتر است. «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً»
فرزند شیخ طوسی، (ابن الشّیخ رحمة الله علیهما) در أمالی روایتی از حمّاد سمندری نقل میکند، میگوید: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: إِنِّی أَدْخُلُ بِلَادَ الشِّرْکِ، وَ إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یَقُولُ: إِنْ مِتَّ ثَمَّ حُشِرْتَ مَعَهُمْ» به حضرت عرض کرد: من که به بلاد شرک میروم حالا برای کار یا تجارت میرفته بعضی افراد به من میگویند اگر آنجا از دنیا رفتی با آنها محشور میشوی. «قَالَ: فَقَالَ لِی: یَا حَمَّادُ، إِذَا کُنْتَ ثَمَّ تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟» حضرت میپرسد: اگر آنجا در آن بلاد شرک بودی امر ما را، ارتباط با ولایت ما را به یاد خواهی داشت و به سوی این ارتباط ولایتی دیگران را فرامیخوانی یا نه؟ «قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِذَا کُنْتَ فِی هَذِهِ الْمُدُنِ- مُدُنِ الْإِسْلَامِ- تَذْکُرُ أَمْرَنَا وَ تَدْعُو إِلَیْهِ؟» حضرت دوباره پرسید: اگر در شهرهای اسلامی بودی میتوانستی به یاد ما باشی و دیگران را به سوی ما فرا بخوانی؟ «قَالَ: قُلْتُ: لَا.» آنجا حکومت بنی امیّه و بنی عبّاس و حکّام جور مستبد که اینطور حکومت میکردند وجود داشته که اجازۀ چنین کاری را نمیدادند. «فَقَالَ لِی: إِنَّکَ إِنْ مِتَّ ثَمَّ حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَکَ، وَ سَعَی نُورُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ» حضرت در نهایت فرمود: تو که آنجا هستی در حقیقت به ما پیوستهای و همراه ما هستی. اینکه میفرماید اگر در مدن اسلام بودی اینطور میبودی، با اینکه این شهر مدینه است ولی این مدینه مدینهای است که اجازۀ چنین ارتباطی را به تو نمیدهد، امّا آنجا گرچه مدینةالاسلام عرفی نیست ولی چون اجازه و فرصتی برای تو پیدا میشود «حُشِرْتَ أُمَّةً وَحْدَکَ، وَ سَعَی نُورُکَ بَیْنَ یَدَیْکَ».
ما در آینده نمونههای فراوانی از احکام مترتّبه بر این شهر شرعی بیان خواهیم کرد. در روایات متعدّدی این مضمون را داریم مثلاً در مسئلۀ نکاح آمده است که: «لَا یَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِیُّ الْمُهَاجِرَةَ فَیُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة إِلَی الْأَعْرَابِ» آنقدر این مسئلۀ دارالهجره و دارالتعّرّب در فقه ما مهم است و جایگاه ویژهای دارد که در باب النّکاح بر این معنا تأکید میشود که اعرابی حق ندارد با مهاجره ازدواج کند، یعنی با زن شهرنشین ازدواج کرده -البتّه شهر شرعی- و او را بین اعراب ببرد و از این شهرنشینی شرعی او را جدا کند. در روایت دیگری آمده است که حدیث صحیحی است و سند آن کامل و تام است، عن الصادق علیه السلام: «لَا یَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِیِّ أَنْ یَنْکِحَ الْمُهَاجَرَةَ یَخْرُجُ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَیَتَعَرَّبُ بِهَا إِلَّا أَنْ یَکُونَ قَدْ عَرَف السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ». میفرماید اعرابی حق ندارد با مهاجره، با زن مهاجر -گفتیم مهاجر به معنی شهرنشین است منتها شهر شرعی- با زن شهرنشین شهر شرعی ازدواج کند و او را از شهر شرعی بیرون ببرد مگر آنکه وقتی این زن را به آنجا میبرد با سنّت، با قانون و با حجّت هم آشنا شده باشد و از شهر هم که بیرون میرود ارتباط خود را با سنّت و حجّت نگه داشته باشد.
در حقیقت زندگی بادیهنشینی خود به خود زندگی رها بودن از قانون است، زندگی بیقانونی، زندگی خارج از نظام است. بعضی افراد میگویند ما میخواهیم خارج از نظام باشیم؛ در این نظام زندگی میکنند ولی میگویند ما میخواهیم خارج از نظام زندگی کنیم، یعنی در حقیقت ما میخواهیم اعرابی شویم با اینکه در شهر زندگی میکنیم. ممکن است کسی در خارج از شهر زندگی کند امّا همچنان مهاجر باشد. این روایت میفرماید: «إِلَّا أَنْ یَکُونَ قَدْ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ»
حکومت توسیعی و تضییقی
ما در لسان روایات دو نوع حکومت میبینیم؛ یکی حکومت تضییقی است و یک نوع حکومت توسیعی. همان شهر عرفی را اینجا شارع با اعمال حکومت میگوید به گفتۀ من آن شهر عرفی شهر نیست در جای دیگر میگوید آن شهر عرفی که عرف شهر نمیداند من میگویم این شهر است. این میشود حکومت شرعی، و لذا در آن صورت است که ما میگوئیم از نظر شرع معنای مخصوصی برای واژۀ شهر تعریف شده است، بر مبنای همین تعریفی که ما بیان کردیم که شهر شرعی آن شهری است که از این سه خصوصیت برخوردار باشد؛ ۱- بودن مردم، ۲- بودن حاکم، ۳- بودن یک قانون شرعی که حاکم این مردم را بر طبق این قانون نظم بخشد و سامان دهد. اگر بتوانید هر دو این قانون و حاکم را تحت عنوان دولت بیاورید میشود تعریف شهر شرعی اینگونه میشود که: مردمی باشند و یک دولت شرعی، مردم به این دولت شرعی پیوسته هستند و در چارچوب و قوانین دولت شهری به زندگی خود سامان بخشند.
پیوستن به نظام چیست؟ وقتی کسی ولو اینکه فرد است هر جا که باشد در چارچوب این نظام عمل کند، به این نظام شرعی پیوسته است و خود را شهروند شهر شرعی قرار داده است. در حال حاضر، کسانی که در ایران زندگی میکنند ولی از فرهنگ غرب تبعیّت میکنند را متعرّب میدانیم. شهروند شرعی، این کسی که در شهر ما زندگی میکند احکامی دارد ولی همۀ ارزشهایی که زندگی او را سامان میدهد و همۀ قوانین و سنّتها و آداب و رسومی که مربوط به او است زندگی وی را جهت میدهد و این غیر از این چیزی است که در نظام ما است. این شهروند ما از لحاظ شرعی یک شهروند شرعی به شمار نمیآید البتّه شهروند عرفی است و احکام شهروند عرفی بر او بار میشود. این مفاهیم مفاهیمی است که کم مطرح شده و چون کم مطرح شده ذهنها با آن آشنا نیست و الّا عین مطالبی است که در شرع آمده است؛ ما برای شهروند و شهر تعریفی داریم که این تعریف، تعریف شرعی است و همۀ احکام شرعی بر این تعریف شهر مترتّب نیست. بعضی از احکام شهری، بعضی از احکام شرعی بر شهر با این تعریف بار میشود. شهر با تعریف عرفی را هم خواهیم گفت و آن هم احکام فقهی و شرعی خاصّ خود را دارد. احکام شهروندی شهر عرفی احکام خاصّی است که إنشاءالله بعد از اینکه شهر عرفی را بیان کردیم آن را بیان خواهیم کرد.
ما میگوئیم اینجا یک حکومت شرعی وجود دارد، حکومت به معنای ورود، منظور حکومت اصولی نیست بلکه حکومت به معنای فقهی و عرفی آن منظور است. میگوئیم این دلیل بر آن دلیل حاکم است، حاکم بر آن دلیل یعنی چه؟ یعنی موضوع آن دلیل را تضییق یا توسعه میدهد و بر مبنای این توسعه و تضییق احکام شرعی بر او بار میشود. میگویند: «لَا رِبَا بَینَ الوَالِدِ وَ وَلَدِه» مگر این ربا نیست؟ ربای عرفی است، امّا شرع میگوید من این را ربا حساب نمیکنم و لذا احکام ربا بر آن بار نمیشود. یا اگر گفت: «لَا رِبَا بَینَ المُسلِمِ وَ الکَافِر» این را هم ربا نمیگویند. ربا است، فرقی ندارد و مثل رباهای دیگر است، امّا شارع میگوید من عنوان ربا بودن را از این مورد سلب کردم. عین همین مطلب در شرع آمده است. گفته است من آن را شهر حساب نمیکنم ولی اینجا را شهر حساب میکنم.
برای مثال یک انسان بادیهنشینی که تنها زندگی میکند مثل ابوذر غفاری که تنهایی به ربذه میرود. ابوذرِ غفاریِ ساکنِ ربذهِ در اصطلاح شهر شرعی، شهرنشین است اگر چه در ربذه است. ما این را میخواهیم بگوییم که این، شهر اصطلاح شرعی است و بعداً بحث شهر عرفی را بیان میکنیم. چون در ارتکاز همۀ ما وقتی میگوئیم شهر ذهن ما به شهر عرفی منتقل میشود. ما شهر عرفی داریم و شهر عرفی را هم قبول داریم به این معنا نیست که ما شهر عرفی را قبول نداریم. شهر عرفی را قبول داریم، احکام شهر عرفی را قبول داریم منتها میگوئیم دو اصطلاح است و میخواهیم این دو اصطلاح را از هم تفکیک کنیم تا احکام فقهی مترتّب بر هر یک را از یکدیگر جدا کنیم.
نظر شما