خبرگزاری مهر، گروه استانها - سمانه سادات فقیه سبزواری: «یا امام رضای غریب، یا شاه غریبان ... یا ابوالفضل العباس، آبروی من پهلوون جلوی این مردم حفظ کن...» صدای مردی است که از حنجره بلندگوی دستی کهنه در گوشهای از بازار روز خود را پهلوان معرفی میکند و مردم را از گوشه و کنار به سمت خود میکشاند.
صدای پهلوان با صدای زنگ ورزش باستانی در هم میآمیزد و مردم به سمت مکانی که صدای پهلوان از آنجا به گوش میرسد، حرکت میکنند در نخستین نگاه قفس فلزی یک میمون کوچک که با قلادهای مسی رنگ بسته شده توجهت را جلب میکند.
خودرو پژو نقرهای رنگ که پلاک آن به یکی از شهرستانها مربوط میشود در وسط میدان معرکه دیده میشود و دو مرد بلند قامت با جثه درشت در آن نشستهاند و مردی حدود ۴۰ ساله لاغر اندام با شلوار کردی مشکی وسط میدان راه میرود و از حنجره بلندگوی دستی فریاد میزند که اینجا برای پهلوان از میدان جنگ کمتر نیست و باید عنایت پروردگار را به پهلوانی که قرار است مار کبری و افعی هفت سر را به مبارزه بطلبد تماشا کنید.
ساعتی نمیگذرد که بطری ۱.۵ لیتری که در آن مایع بی رنگی شبیه آب پر شده بود را از صندوق عقب خودرو بیرون میآورد و به مردم نشان میدهد و میگوید: این مایع شفاف... عرق ارباب جنها است که پهلوان توانسته در نبردی او را از پای در بیاورد و عرقش را بگیرد.
با بیان این کلمات از سوی مرد میانسال، به سرعت داستانهای شاهنامه از ذهنت عبور میکند، افسانههایی که فردوسی برای مردم ایران از قرنها پیش به یادگار گذاشته است.
شمار بسیاری زن و مرد و کودک اطراف مرد معرکهگیر حلقه زدهاند و منتظر هستند که ببینند قرار است چه اتفاقی بیفتد که مرد معرکهگیر چند جعبه چوبی بزرگ و کوچک را به سختی از صندوق عقب ماشین بیرون آورده و روی زمین میگذارد.
صدای زنگ ورزش باستانی از ضبط صوت از حنجره بلندگوی کهنه دستی بار دیگر پخش میشود و کمی فضای میدان معرکه گیری با معنویت آمیخته میشود و با فریادهای «یا مرتضی علی» مرد، فضای معرکه گیری گرمتر میشود.
مرد معرکه گیر، بطری که مدعی است عرق ارباب جنها در آن قرار دارد را اطراف میدان به صورت دایره وار میریزد و از مردم میخواهد یک قدم جلو بیایند و اطراف حلقه جمع شوند تا از شر مار و افعیهای سمی در امان بمانند.
مردم که گویا کمی حرفهای مرد معرکه گیر را باور کردهاند دور حریم حلقهای که مشخص شده میایستند که ناگهان یک گربه خانگی از بین جمعیت از روی پای کودکی رد میشود و کودک که ترسیده است جیغ میکشد.
مردم که گویا کمی حرفهای مرد معرکه گیر را باور کردهاند دور حریم حلقهای که مشخص شده میایستند
شاید این هم ترفندی از مجموعه ترفندهای معرکهگیر و دوستانش باشد که بازار معرکهگیری گرمتر شود ولی اینجور که به نظر میرسد مردم بین ترس و تردید ماندهاند. در این لحظه باید پرده جدیدی از این نمایش به مردم نشان داده شود که تماشاچیان را میخکوب کند.
۱۰۰ صلوات بفرستید و به آقا امام رضا، شاه غریبان هدیه کنید تا مار کبری عروس مارها رام شود و حمله نکند؛ در این لحظه با حالتی مضطرب و با احتیاط درب جعبه چوبی کوچک را باز میکند و لحظهای تأمل میکند و با حالتی ناشی از ترس و دلهره کمی با فاصله میایستد و در مقابل چشمان حیرت زده مردم، قسمت میانی بدن نرم مار و بعد از دقایقی دم و سپس سر مار از صندوقچه بیرون میآید و با عشوه سر بلند میکند زبانش را بیرون میآورد.
زن جوانی که تا لحظاتی پیش آرام ایستاده بودند، سریع کودکانشان را به آغوش کشیدند و قدمی به عقب رفت؛ شاید میترسید که مار کبری صدمهای به کودک دلبندش بزند و جایی امنتر از آغوش مادر نبود.
پیرمردی که کلاه لبه داری بر سر و کت و شلوار مشکی رنگ با خطهای سفید بر تن دارد با دیدن این صحنهها لبخند میزند و سیگار باریکی از جعبه در میآورد و چاق میکند. در حالی که عصایش را عمود دستانش کرده به زن جوان میگوید: دخترم نترس اینها همه «تیئاتر» است و این زبان بسته بیخطر است و نیش ندارد.
در این هنگام مرد معرکه گیر پرده دیگری از نمایش را به اجرا میگذارد و با کف دست روی سر مار میزند و مار را داخل جعبه میکند و در آن را محکم میبندد و رو به مردم میگوید: «این میمون هم تخمه میخورد و هم آدامس میجود» و از جمعیت طلب آدامس میکند.
میمون که زنجیر قلادهاش به سقف قفس فلزی قفل شده ایستاده و با نگاه به مرد معرکه گیر که پاکت تخمه در دست دارد ابراز شادمانی میکند و بالا و پایین میپرد از میان جمعیت مردی که مقداری موز خریداری کرده یک موز به مرد معرکه گیر میدهد که به میمون در زنجیر بدهد.
پهلوان که حالا بازار معرکه را به خوبی گرم کرده یک زنجیر فلزی محکم را چند دور به بازوان پهلوان میبندد و قفل میکند
مرد بلند قد، کم مو و با ریش بلند که بازوان درشت ورزیدهای دارد به دعوت مرد معرکه گیر از ماشین بیرون میآید و با فریاد «یا مرتضی علی» به نشانه احترام خاک میدان معرکه را میبوسد و سپس رو به مردم دستانش را بلند میکند و رجز میخواند که قرار است زنجیری به بازو ببندد و آن را پاره کند.
پهلوان که حالا بازار معرکه را به خوبی گرم کرده یک زنجیر فلزی محکم را چند دور به بازوان پهلوان میبندد و قفل میکند و برای شروع کار پهلوان دور میدان میچرخد و از جمعیت پول جمع میکند و میگوید هرکس از روی مرام خود کمک کند و اسکناسهای مختلف هزار تومانی، ۵ هزار تومانی و ۱۰ هزار تومانی در کوتاه زمانی در کیسه مرد معرکهگیر پر میشود.
حالا نوبت پاره کردن زنجیر است که مرد پهلوان باید قدرتش را به مردم نمایش بگذارد... معرکه با فریادهای یا علی پهلوان و همراهی مردم گرمتر میشود، مرد معرکه گیر از جمعیت میخواهد پهلوان را همراهی کنند و «یا علی» بگویند.
پهلوان سر بر آسمان بلند کرده و به بازوان خود فشار میآورد که زنجیرها را پاره کند، گویا زنجیرها محکمتر از تصور است و به آسانی پاره نمیشود و رخ پهلوان برافروخته و نفس مردم در سینه حبس و بین مردم سکوتی خاص حاکم شده است.
معرکهگیر از مردم میخواهد که یا علی گویان؛ پهلوان را همراهی کنند و در میان سر و صداهای جمعیت از مردی که در حال تماشا کردن است اگر بپرسی که آیا زنجیر پاره میشود یا نه؟ میگوید این زنجیر از اولش هم پاره بوده و اینها نمایش است و من فقط به خاطر هیجان و جذابیتش آمدهام و با لبخندی نگاهش را به سمت میدان معرکه گیری میدوزد.
پهلوان که با وجود سرمای خشک زمستان خیس عرق شده یا علی بلندی گفت و ناگهان زنجیر پاره شد و مردم با صدای بلند صلوات فرستادند و با خوشحالی یکدیگر را تماشا میکردند و منتظر پرده بعدی این نمایش هیجان انگیز بودند.
پهلوان دیگری که تا کنون در ماشین نشسته بود بیرون آمد و قرار شد که با طنابی محکم ماشین را به خود ببندد و حرکت کند هنوز معرکه گرم بود و مردم منتظر دیدن صحنهای هیجانی بودند.
مردی که نقش واسطه را بازی میکرد یکبار دیگر کیسهای را بین جمعیت چرخاند و مقداری پول جمع کرد و طناب را به بازوان پهلوان دومی بست و پهلوان ماشین را چند قدمی با خود کشاند.
معرکه تمام شد و معرکهگیر در حال جمع کردن وسایل است ولی چیزی که جذابیت این نمایش را برای همه بیشتر میکرد تنوع پردههای آن بود و معرکه گیری که در کار خود تبحر داشت.
کمی جلوتر میروم و در تلاشی که با معرکه گیر و پهلوانان سر سخن را باز کنم که پیرمرد کلاهی هم با من همراه میشود.
مرد معرکهگیر که حسین نام دارد خود را اهل یکی از شهرهای غربی کشور معرفی میکند و میگوید: در کارخانهای مشغول بودم ولی پس از مدت زمانی عذر بسیاری از کارگران را خواستند و من هم یکی از آنان بودم پس از آن برای کار به چند جا مراجعه کردم ولی چندان موفقیتی حاصل نشد تا اینکه یک روز در یکی از شهرستانها معرکه گیری را دیدم و در کنار او مشغول کار شدم و پس از یادگرفتن فوت و فن این کار برای خودم تیمی مستقل درست کردم و راهی شهرستانها شدم.
این گونه برنامهها برای همه جذاب است بخصوص اکنون که دیگر کمتر چنین صحنههایی در جامعه دیده میشود و ما هم برای اینکه مشکلی برایمان پیش نیاید معمولاً بازار روزهایی شهرستانها را انتخاب میکنیم و به اجرای برنامه میپردازیم اینها بخشی از سخنان حسین است که به صراحت عنوان میکند.
دوران پوریای ولی گذشت و اینها همه نقش است و نقشهای برای گذران زندگی سخت
زندگی این روزها سخت است، برای کسب لقمه نانی مجبوری هزاران فرقه بلد باشی. باور کنید کسی دوست ندارد خانه و زندگیاش را رها کند و آواره شهرستانها شود ولی زندگی سخت است و این آخرین کلامی است که حسین میگوید و به همراه پهلوانان برای اجرای نمایش پهلوانی دیگری عازم شهرستانی دیگر میشوند.
پیرمرد کلاهی که هنوز لبخند خاصی بر لب دارد آهسته میگوید: «دوران پوریای ولی گذشت و اینها همه نقش است و نقشهای برای گذران زندگی سخت».
پهلوانان در قدیم به جوانمردی معروف بودند و در هر شهر و هر محلی نام آنان حرمت داشت و با گرو گذاشتن موی سبیلی؛ زندانی آزاد میکردند ولی پهلوانان معرکهگیر نه برای جوانمردی و نه با علاقه به این راه قدم گذاشتهاند و جوانمردی پهوانان جای خود را با لقمه نانی عوض کرده و پهلوانی مرده است.
نظر شما