خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_مهدی جمشیدی*: «یکی از مهمترین آفتهای همهی انقلابها، ارتجاع است. ارتجاع [...] یعنی این حرکتی که انقلاب شروع کرده بود و ملّت داشتند در این مسیر با نیروی انقلابی و با سرعت حرکت میکردند، در یک جاهایی سست بشوند، بعد متوقّف بشوند، بعد برگردند [به دورهی پیشاانقلاب ...]. ارتجاع وقتی اتّفاق میافتد، معنایش این است که همان آدمهای انقلابیِ سابق، سرِ کارند، امّا [آنها] خط [... و] راه [انقلاب] را عوض کردهاند؛ [چنانکه] کأنّه، انقلاب شده بود برای اینکه آنها بروند و ما بیاییم سرِ کار!»(رهبرِ انقلاب، در دیدارِ مردمِ آذربایجانِ شرقی، ۲۹ بهمن ۱۳۹۶).
گفته شده آنچه که تمایزبخشِ اعتدالگرایی از غیرِ آن است، ابتناء آن بر «واقعگرایی» است و واقعگرایی، در نقطه مقابلِ «آرمانگرایی» قرار دارد. بر این پایه، در دوره پیش از استقرارِ نیروهای اعتدالگرا، قدرت در اختیار کسانی بود که به واقعیّتهای داخلی و جهانی، بیاعتنا بودند و نمیتوانستند فارغ از آرمانپردازی، به واقعیّتها بنگرند و خواستهها و برنامههای خود را با واقعیّتها مطابق سازند، اما از پیِ این وضع، اعتدالگرایان به قدرت دست یافتند که در میانِ دوگانه «واقعیّت/ آرمان»، جانبِ واقعیّت را میگیرند و اگر هم بنا به ملاحظهای، درباره آرمانها اندیشه کنند، آنها را در چارچوبِ واقعیّتها طلب میکنند. همین تحلیل را میتوان با ادبیاتِ مفهومیِ «رئالیسم/ ایدهآلیسم» نیز بیان کرد:
«به لحاظِ محتوایی، اعتدالگرایی از چند ویژگی برخوردار است که مهمترین آنها واقعبینی است؛ یعنی تصمیمگیری بر اساسِ واقعیّتهای داخلی و بینالمللی. شاید واژه اعتدالگرایی برای فاصله گرفتن از دورانِ گذشته انتخاب شده است؛ زیرا رویکردهای گذشتهی ما تا حدّ زیادی بر اساسِ ایدهآلیسم بنا شده بود، به این ترتیب که تعریفِ ما از جهان با واقعیّتهای بیرونی، کمتر تطابق داشت.»(محمود سریعالقلم، «چارهای جز اعتدالگرایی نداریم»، روزنامهی ایران، ویژهنامهی نوروزی سال ۱۳۹۳، ص ۲۲).
اگرچه واقعبینی، تعبیرِ نیکو و موجهی است، اما تلقیِ خاصِ اعتدالگرایان از آن، محلّ اشکال است. نیروهای اعتدالگرا، واقعیّتها را در واقعیّتهای منفی و نامطلوب خلاصه میکنند، بهطوریکه غرضِ آنها از واقعبینی، «سیاهنمایی» و «منفیبافی» است. آنها «ظرفیّتها» و «مقدورات» را نمیبینند و بر طبلِ «نشدن» و «نتوانستن» میکوبند، اما زیرکانه بر این رویکردِ خود، نام «واقعبینی» مینهند، حال آنکه واقعبینی به معنی دیدنِ «قوّتها» و «ضعفها» در کنارِ یکدیگر است. نیروهای اعتدالگرا برای اینکه «وابستگی به غرب» را موجه سازند و استعدادها و امکاناتِ وطنی و بومی را سرکوب کنند، واقعیّتهای مثبت و مطلوب را نمیبینند و یا آنها را اندک و کوچک میپندارند. بنابراین، واقعبینی در اندیشهی آنها عبارت است از اینکه «ما نمیتوانیم» و از «ظرفیّت» و «بضاعتِ» لازم برای تغییر دادنِ واقعیّتهای نامطلوب برخوردار نیستیم، از اینرو، باید نظمِ جهانیِ غربمدار را همانگونه که هست، بپذیریم و تصوّر نکنیم که میتوانیم در برابرِ تحمیلات و اقتضائاتِ آن، مقاومت نماییم و راه متفاوتی در پیش گیریم.
تحلیلگرانِ حامیِ نیروهای اعتدالگرا، از مقاماتِ نظامِ جمهوریِ اسلامیِ ایران انتقاد میکنند که یا از واقعیّتهای داخلی و جهانی غافل هستند و یا مواضع و تلقیهایشان را با واقعیّتها هماهنگ نمیسازند: «بسیاری [از مقاماتِ سیاسی در ایران] حاضر نیستند دیدگاههایشان را با واقعیّتِ بینالمللی و داخل، منطبق کنند.»(همان، ص ۲۴). در چارچوبِ واژگانِ اینان، میتوان گفت مقاماتِ سیاسیِ ایران، «ایدهآلیست» هستند؛ یعنی در دامِ «آرمانها»یی گرفتار هستند که از «واقعیّتها» حکایت نمیکنند. وقتی «واقعیّت» به راهی میرود و «آرمان» به راهی دیگر، روشن است که باید واقعیّت را ترجیح داد و اصیل شمرد و به آرمان اجازه نداد تا از حصار و حریمِ واقعیّت، پا فراتر نهد؛ هر آنچه که با واقعیّت مطابق نباشد، «خیال» است و اینکه «خیالبافی»، «آرمانگرایی» خوانده شود، چیزی را تغییر نمیدهد. از جمله ریشههای شکلگیریِ چنین وضعیّتی، حاکمیّت یافتنِ اندیشههای منقضی شده بر ذهنیّتهاست: «تلّقی ما از جهان، تلّقیِ قدیمی و متعلّق به نیم قرنِ گذشته است. بعضیها در کشور ما نزدیک به سی سال است که کتابهای جدید نخواندهاند و جهان را رصد نکردهاند.»(همان، ص ۲۳). به بیانِ دیگر، واقعیّتهای کنونی با واقعیّتهای چندین دههی پیش، تفاوت دارند و نمیتوان از منظرها و زاویههای قدیمی، به تحوّلاتِ نو نگریست و آنها را به درستی فهمید. اندیشههای دهههای چهل و پنجاه شمسی، دیگر امروز کارآمد و معرِّفِ واقعیّتهای کنونی نیستند، اما نسلی از انقلاب که به آن دورهی تاریخی، تعلّقِ خاطر دارد و با تحوّلاتِ زمانه پیش نیامده، اصرار دارد که همچنان در همان فضا به سَر بَرد و مواجههی خود را با واقعیّتها، در چنین چارچوبِ تاریخگذشتهای صورتبندی کند.
از چنین گذشتهای باید به سرعت عبور کرد و مفروضاتِ آن را به فراموشی سپرد و دورانِ تازهای را آغاز کرد: «تقابل با دنیا نمیتواند راه موفقی باشد؛ راه [موفق]، تعاملِ سازنده با دنیاست. [...] با دنیا میخواهیم حرف بزنیم.»(حسن روحانی، در مراسم تجلیل از اعضای هیأتِ علمیِ نمونهی کشوری، پایگاه اطلاعرسانیِ ریاستجمهوری، شناسهی خبر: ۷۷۲۲۵، ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳). و از جمله رفتارهای تقابلی و چالشیِ ما با دنیا که حاصلِ انقلاب است، سر دادنِ شعارهای سلبی و نفیی است که باید بهطورِ کلّی از فرهنگِ سیاسیِ ما حذف شود: «ما دلمان میخواهد برای همه، شعارِ زنده باد باشد. إنشاءالله روزی، [واژهی] مرگ از همهی شعارها جمع شود.»(همو، در همایشِ تجلیل از فعّالانِ ستادهای انتخاباتی، روزنامهی شرق، شمارهی ۲۸۷۳ ، ۴ خرداد ۱۳۹۶، ص ۲). در حقیقت، عدّهای این اندیشه را در جامعه رواج میدهند که مشکلات و تنشهای ما با ایالاتِ متحدهی آمریکا - که او را مهمترین دشمنِ خود میدانستیم - با «مذاکره»، حلّشدنی است، و این امر نشانهی آن است که ما از ابتدا «اشتباه» کردیم که راه دشمنی با آمریکا را در پیش گرفتیم(محمدتقی مصباحیزدی، در دیدار با مربّیان و مسئولانِ حلقهی صالحینِ بسیج، پایگاه اطلاعرسانیِ آثار، ۱۸ آذر ۱۳۹۵). و دامنهی این خطا، حتّی امام خمینی را نیز دربرمیگیرد، بلکه باید گفت متهمِ اصلی، خود ایشان بود که از آغاز، مسیرِ تنش و تقابل و اصطکاک را در پیش گرفت و ما را با غرب، دست به گریبان کرد و موجب گردید که فرصتهای دستیابی به توسعهی اقتصادی را به سببِ منازعاتِ ایدئولوژیک یا جهان و بلندپروازیهای پیامبرانهی فراملّی، بسوزانیم. بهعبارتِ دیگر، جریانِ فکری و فرهنگیِ در کشور به سمتوسویی هدایت میشود که چنین به مردم القاء کنند که اگر امام خمینی، مسیرِ مذاکره با امریکا را درپیش گرفته بود، ما متحمّلِ هزینههای مادّی و انسانیِ فراوان نمیشدیم(محمدتقی مصباحیزدی، در دیدار با جمعی از اعضای حزبِ مؤتلفهی اسلامی، ۲۲ اسفند ۱۳۹۵). البته نباید غفلت کرد که «شاید عدّهای به زبان، چیزِ دیگری بگویند، اما تَه دلشان، اعتقاد به آمریکا باشد.»(همو، در دیدار با جمعی از مدیرانِ ارشدِ ناجا، پایگاه اطلاعرسانیِ آثار، ۲۵ تیر ۱۳۹۶). بهعبارتِ دیگر، مسأله این است که اظهارِ نفرّت و انزجار نسبت به دولتهای غربی، تنشزا و مخرّب است و هم روابطِ بینالمللی ما را مخدوش و متزلزل میسازد، هم امکانِ تحصیلِ منافعِ اقتصادی از ناحیهی این قبیلِ ارتباطات را از میان میبرد. بنابراین، باید «تنشها و تضادهای ایدئولوژیک» را از «مناسباتِ خارجی» بیرون راند تا بتوان سهمی از «منافعِ اقتصادیِ» برخاسته از فضای جهانی را به خود اختصاص داد:
«[مسأله این است که] اولویّت با قدرتِ ملّی است و یا ثروتِ ملّی؟ [... به بیانِ دیگر،] آیا میخواهیم فضای ایران در روابطِ بینالملل، همچنان فضای امنیتی باشد، یا [...] میخواهیم [از فضای امنیتی عبور کنیم و] به فضای سیاسی و سپس فضای اقتصادی برسیم؟! [...] اگر [... در زمینهی] سرمایهگذاریِ خارجی [...] با مشکل مواجهیم، به این دلیل است که جهان، فضای کشورِ ما را امنیتی میبیند [و از اینرو، مخاطرهی سرمایهگذاری را در آن، زیاد میداند. بر این اساس،] ما [به سببِ تکیه بر چنین راهبردی،] همواره هزینهی بسیار بالایی از لحاظِ اقتصادی پرداخت میکنیم.»(حسن روحانی، «ثروت ملّی یا قدرتِ ملّی؟!»، فصلنامهی راهبرد، شمارهی سیونهم، بهار ۱۳۸۵، ص ۱۰).
«قدرتِ ملّی» از «وضعِ سیاسی و ایدئولوژیک» حکایت میکند و «ثروتِ ملّی» از «وضعِ اقتصادی». ما تاکنونِ جانبِ قدرتِ ملّی را گرفتهایم و ثروتِ ملّی را فدای مقاصد و ضرورتهای آن کردهایم، اما از این پس، باید معادله را به نفعِ ثروتِ ملّی دگرگون کنیم و بکوشیم فارغ از جنجالها و ماجراجوییهایی که روابطِ خارجیِ ما را تخریب میکنند، در پیِ افزایش دادن به ثروتِ ملّیِ خویش باشیم. «توسعهی اقتصادی» هنگامی پدید میآید که «رونقِ اقتصادی» برقرار باشد، و رونقِ اقتصادی نیز وابسته به «سرمایهگذاریِ خارجی» است و سرمایهگذاریِ خارجی آنگاه صورت میگیرد که «تنشها و تضادهای ایدئولوژیک و سیاسی»، از روابطِ ما با دولتهای غربی زدوده شوند. در غیرِ این صورت، هرگز در «انزوا» و با وجودِ «گسسته بودن از جهان» و «خودبسندگی به نامِ استقلال»، به توسعهی اقتصادی دست نخواهیم یافت. اگر «توسعهی اقتصادی» برای ما اصالت دارد، باید مانعِ «ارزشهای انقلابی» را از سرِ راه آن برداریم و در شرایطِ مسلّطِ جهانی، هضم شویم.
باید باورهایمان را مرور کنیم و ببینیم آیا «دین» در نظرِ ما اصالت دارد یا «اقتصاد»؟! امام خمینی- رحمهالله علیه - همواره تأکید میکرد که ما برای اقتصاد، قیام نکردیم، بلکه حتّی عدالت نیز، هدفِ نهاییِ ما نیست، چراکه هیچ امری در عرضِ رواجِ دینِ خدا در عالَم قرار نمیگیرد. این تلقی با ادعای برخیِ مسئولان که هدفِ خود را به رفعِ تحریمها و ایجادِ رونقِ اقتصادی منحصر کردهاند و نباید نسبت به آخرتِ مردم، دغدغه داشت، سازگار نیست. اگر هزینهی برداشته شدنِ تحریمها و دستیابی به رونقِ اقتصادی، تضعیف گردیدنِ ارزشهای اسلامی باشد، این پرسش مطرح میشود که پس اصلِ انقلاب، برای چه هدفی صورت گرفت؟!(محمدتقی مصباحیزدی، در دیدار با مربّیان و مسئولانِ حلقهی صالحینِ بسیج، پایگاه اطلاعرسانیِ آثار، ۱۸ آذر ۱۳۹۵). چنین راهبردی با ماهیّتِ انقلابِ اسلامی مطابقت ندارد؛ چراکه در میانِ مقاصدِ متنوّعِ انقلاب، مقصدِ اَعلی نه مادّیّات، بلکه معنویّات بود: «مقصدِ اَعلی [در نهضت] عبارت از این است که [...] حکومتِ اسلامیِ عدلی مبتنی بر قواعدِ اسلامی حاصل بشود.»(روحالله خمینی، صحیفهی امام، جلد ۵، ص ۲۴، ۲۷ آبان ۱۳۵۷). به بیانِ صریحتر، راهبردِ کلّیِ نیروهای اعتدالگرا نشان میدهد که آنها از زاویهی مادّیگریِ اخلاقی، مسألهها را فهم و تحلیل میکنند؛ به این معنی که برای زندگیِ مادّی نسبت به زندگیِ معنوی، اصالت قائل هستند و حاضرند برای تمتّعِ دنیایی و مادّیِ هر چه بیشتر، وجوه و شعائرِ ارزشیِ انقلاب را کمرنگ و رقیق کنند تا شاید دولتهای غربی به رحم آیند و مساعدت کنند(محمدتقی مصباحیزدی، در دیدار با جمعی از مدیرانِ ارشدِ ناجا، پایگاه اطلاعرسانیِ آثار، ۲۵ تیر ۱۳۹۶).
برخلافِ این نظر، ما بر این باوریم که تمدّنِ غرب، با وجودِ اینکه مدعیِ «توسعهیافتهگی» است، اما نهتنها «حرکتِ تکاملی» نداشته، بلکه انسانِ غربی را دچارِ «انحطاط» و «حیوانیّت» کرده است. دولتهای غربی، خود را «پیشرفته» و جوامعِ دیگر را «عقبمانده» میانگارند، در حالی که ملاکِ «پیشرفت» و «پسرفت» در نوعِ انسان، «تکاملِ معنوی و روحیِ خودِ انسان» است، نه «پیچیدهتر شدنِ جهاتِ مادّی و ابزاریِ زندگیاش». چنانکه انسان در «جهاتِ مادّی» پیشرفت کند، اما در «جهاتِ معنوی»، پسرفت نماید، در واقع، پیشرفت نکرده است، چون ملاک و مبنای «انسانیّتِ» انسان، بُعدِ «الهی» و «ملکوتیِ» وجود و زندگیاش است، بهطوریکه اگر انسان در این زمینه، سیرِ تکاملی را تجربه کند، میتوان گفت که پیشرفت کرده و اعتلاء و ترقّی یافته است. در غیرِ این صورت، خلاصه و منحصر کردنِ زندگی در لایههای مادّی و حیوانی، انسان را حتّی از بهایم نیز، حقیر و پَستتر میکند. البته این حُکم، خاصِ مغربزمین نیست، بلکه جریانهای سکولارِ وطنی که غایتِ آمالشان، وصول به تجدُّد و ایجادِ «دولتِ توسعهگرا» و یا «دولتِ توسعهگرای دموکراتیک» است، چنین حُکمی دارند. از اینرو، روشن است که اگر اینان به قدرت دست یابند و زمامِ سیاست را در دست گیرند، نهتنها خود را، بلکه جامعه را به سوی «جهنم» سوق خواهند داد؛ زیرا انسان را از معنویّات و ذکّرِ خدای متعال، دور میسازند و دغدغهی مادّیّات و لذایذِ حیوانی را بر او مسلّط میگردانند، حال آنکه نخستین و مهمترین وظیفهی دولتِ اسلامی، حفظِ دین است، [و] بعد از آن، نوبت به وظایفِ ناظر به مسائلِ دیگر میرسد؛ البته در اینجا منظور از تقدّم، اهمیّتِ یکی نسبت به دیگری است و به اصطلاح، سخن دربارهی تقدّمِ رُتبی است، نه زمانی(همو، بزرگترین فریضه، ص ۱۴۵).
این نوع نگاه، از همان تلقیِ سکولاریستیِ نیروهای اعتدالگرا از دین برمیخیزد که مسئولیّتِ خود را در دستیابی به ترقّیِ مادّی و اقتصادی خلاصه میکنند و ارزشها را از حوزهی وظایفِ خویش، بیرون میشمارند: «از نظرِ آنها، اسلام همان نماز و روزه است، و مسئولان نیز نباید دغدغهی آخرتِ مردم را داشته باشند، بلکه تنها باید به فکرِ [دستیابیِ به] توسعه باشند، آن هم به سبک و روشی که آمریکا میگوید.»( همو، در دیدار با جمعی از روحانیون، پایگاه اطلاعرسانیِ آثار، ۱۹ مرداد ۱۳۹۶).
چنین راهبردی، با اساسِ «تفکّرِ توحیدی و الهی» ناسازگار است. موحدِ حقیقی کسی است که از عمقِ جانِ خویش، معتقد و مؤمن به ربوبیّتِ خدای متعال است و در راه این اعتقاد و ایمان، استقامت میورزد و اجازه نمیدهد مصائب و تنگناها، او را به غیرِ خدا متوجّه گردانند. از طرفِ دیگر، سه دهه پیش و در زمانی که کسانی مدعی بودند «شعارهای تندِ» نیروهای انقلابی، غرب را در مقابلِ ما قرار داده و ما دچارِ «انزوا» شدهایم و اکنون باید مسیرِ «واقعگرایی» را در پیش گیریم، امام خمینی تصریح کرد که علّتِ رویاروییِ غرب با ما، «دشمنی دیرینهاش با اسلام» است و ما هر طور که رفتار کنیم، غرب به حقوق و حیثیّتِ ملّتِ ما احترام نخواهد نهاد:
«آنان که [... اینگونه] تحلیل میکنند که باید در سیاست و اصول و دیپلماسیِ خود، تجدیدنظر نماییم [...]، و معتقدند که شعارهای تند یا جنگ، سببِ بدبینیِ غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً، انزوای کشور شده است، و اگر ما واقعگرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخوردِ متقابلِ انسانی میکنند و احترامِ متقابل به ملّتِ ما و اسلام و مسلمین میگذارند؛ [تأمّل کنند که] این [توطئه،] یک نمونه است که خدا میخواست انتشارِ کتابِ کفرآمیزِ آیاتِ شیطانی در این زمان اتفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریّت، چهرهی واقعیِ خود را در دشمنی دیرینهاش با اسلام، بَرملا سازد.»(روحالله خمینی، صحیفهی امام، جلد ۲۱، ص ۲۹۱، تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۷).
اینکه تصوّر کنیم با عقبنشینی از ارزشهای بنیادیمان، غرب از مواجههی خصمانهی خویش دست خواهید کشید و به ما احترام خواهد نهاد و ما را به عنوانِ یک قدرتِ اسلامی به رسمیّت خواهد شناخت، باطل و خلافِ واقع است. واقعیّت این است که قرار گرفتن در چنین مسیری، به معنیِ انتخابِ زندگیِ ذلیلانه در سایهی غرب است و این رفتار، حتّی اندکی از حجم زیادهخواهیها و زورگوییهای آن را تقلیل نخواهد داد.
نکتهی دیگر اینکه ایدئولوژیِ انقلابی، پیشبرنده بوده است، نه بازدارنده؛ چنانکه امام خمینی تصریح میکند انقلابِ اسلامی، انقلابی کامیاب و سرافراز است، نه شکستخورده و شرمنده:
«انقلابِ اسلامیِ ایران در اکثرِ اهداف و زمینهها، موفق بوده است و به یاریِ خداوندِ بزرگ، در هیچ زمینهای مغلوب و شکستخورده نیستیم؛ حتّی در جنگ، پیروزی از آنِ ملّت ما گردید و دشمنان در تحمیلِ آن همه خسارات، چیزی به دست نیاوردند.»(همان، ص ۲۸۳).
شعارهای انقلابِ اسلامی، بلندپروازنه و آرمانی بوده، اما موهوم و خیالی نبوده است، چون در نهایت، با مَحَکِ عمل سنجیده شده و واقعگرایی و کارآمدیِ خود را نشان داده است، و این گفته با مطالعهی کارنامهی انقلاب، روشن میشود:
«به لطفِ خداوندِ بزرگ، ملّتِ ما توانسته است در اکثرِ زمینههایی که شعار داده است، به موفقیت نایل شود: [چنانکه] ما شعارِ سرنگونیِ رژیمِ شاه را در عمل نظاره کردهایم؛ ما شعارِ آزادی و استقلال را به عملِ خود زینت بخشیدهایم؛ ما شعارِ مرگ بر امریکا را در عملِ جوانانِ پُرشور و قهرمان و مسلمان در تسخیرِ لانهی فساد و جاسوسیِ امریکا، تماشا کردهایم. ما همهی شعارهایمان را با عمل، مَحک زدهایم.»(همان، ص ۲۸۵).
و بدیهیست که در جهانِ تجدُّد زده که مبتنی بر طاغوتیگری است، آرمانهای انقلاب جز از طریقِ «مبارزه» و «نزاع» و «مقاومت» به دست نمیآید؛ چون تحققِ این آرمانها، غرب را تهدید میکند و سلطهطلبیها و زیادهخواهیهایش را به زنجیر میکِشد. پس حرکتِ در مسیرِ انقلاب، «بیخطر» و «هموار» و «بیهزینه» نیست، بلکه به دلیلِ مخالفتها و سنگاندازیها و خباثتهای جریانِ تجدُّد، باید پرداختِ «بهای بسیار گران» را پذیرفت:
«مردمِ شریفِ ایران [...] باید بدانند که اگر بخواهند بدونِ گرایش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتی، روی پای خویش بایستند، باید بهای بسیار گرانِ استقلال و آزادی را بپردازند. تجربهی انقلابِ اسلامی در ایران، با خونبهای هزاران شهید و مجروح [...] و هزاران گونه تهدید و فشارِ اقتصادی و جانی به دست آمده است.»(همو، صحیفهی امام، جلد ۲۰، ص ۳۲۴، ۶ مرداد ۱۳۶۶).
از اینرو، باید مقاومت کرد و تاب آورد و از معارضهجوییها و تهدیدپراکنیها نهراسید، بلکه همانندِ گذشته که با تکیه بر نصرتِ الهی، شجاعانه گام برداشتیم، اکنون نیز قاطعانه و مصمّم، آرمانهای انقلاب را بجوییم و از نیمهی راه بازنگردیم. هر چند مسیری که تاکنون در آن گام نهادیم، هرگز هموار و آسان نبوده، و کسی نیز با ما همراهی نکرده، اما طعمِ انجامِ «وظیفه»، کامِ ما را شیرین کرده و از نگرانیها و دلهرههای ناشی از محاسبات و معادلاتِ مادّیِ محض، رهانده است:
«همانگونه که در تنهایی و غربت و بدون کمک و رضایتِ احدی از کشورها و سازمانها و تشکیلاتِ جهانی، انقلاب را به پیروزی رساندیم، و همانگونه که در جنگ نیز مظلومانهتر از انقلاب جنگیدیم و بدونِ کمکِ حتّی یک کشورِ خارجی، متجاوزان را شکست دادیم، به یاری خدا، باقیماندهی راه پُر نشیبوفراز را با اتکای به خدا، تنها خواهیم پیمود و به وظیفهی خویش عمل خواهیم کرد؛ یا دستِ یکدیگر را در شادیِ پیروزیِ جهانِ اسلام در کلّ گیتی میفشاریم و یا همه به حیاتِ ابدی و شهادت روی میآوریم و از مرگِ شرافتمندانه استقبال میکنیم، ولی در هر حال، پیروزی و موفقیت با ما است.»(روحالله خمینی، صحیفهی امام، جلد ۲۰، ص ۳۲۵-۳۲۶، ۶ مرداد ۱۳۶۶).
از منظری دیگر، ارتباطِ مهار نشده و غیرِ منضبط با غرب، استقلالِ فرهنگیِ ما را تهدید خواهد کرد؛ زیرا مرزهای ما را نسبت به اغیارِ فرهنگی و جهانهای فرهنگیِ بیگانه، سست خواهد کرد و هویّتِ مستقل و متمایزِ ما را خواهد زدود:
«وظیفهی مرزبندیِ صحیح و صریح با جبههی دشمن، [از جمله وظایفِ دولتِ اسلامی] است [... چنانکه] آیهی شریفه میفرماید: قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذ قالوا لِقَومِهِم اِنّا بُرَءآؤُا مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُمُ العَداوَةُ وَالبَغضآءُ ابداً حَتّی تُؤمِنوا بِاللهِ وَحدَه. [... البته] مرزبندی [با بیگانگان] به معنای این نیست که ما رابطهمان را [با آنها] قطع بکنیم؛ [... بلکه به این معنی است که مراقب باشیم] مرزها[یمان با دیگران] مخلوط [نشود]، مثلِ مرزِ جغرافیایی [... که بر اساسِ آن،] هر رفتوآمدی منضبط خواهد بود. [...] در مرزهای عقیدتی هم همین جور است. [...] استقلال، [به منزلهی] مرزی است برای کشور. این کسانیکه سعی میکنند اهمیّتِ استقلالِ یک ملّت را به عنوانِ [گریزناپذیریِ] جهانی شدن و [ضرورتِ] حلّ شدن [در آن] و منطبق شدن با [معیارهای] جامعهی جهانی، از بین ببرند و [یا] کمرنگ کنند [...]، هیچ خدمتی نمیکنند به این کشور. [... با دنیا] ارتباط داشته باشید، منتها معلوم باشد با چه کسی ارتباط دارید؟ چرا ارتباط دارید؟ چه جور ارتباطی دارید؟»(آیتالله خامنهای، در دیدارِ اعضای مجلسِ خبرگانِ رهبری، ۱۵ اسفند ۱۳۹۲).
افزون بر این و گذشته از حساسیّتها و ملاحظاتِ اعتقادی و فرهنگی، سازگاری و مدارا با ایالاتِ متحدهی آمریکا، نهتنها گِرهی نخواهد گشود، بلکه ما را دچارِ بحران و فروبستگی خواهد کرد: «سازش با آمریکا، مشکلاتِ کشور را به هیچ وجه حلّ نمیکند؛ نه مشکلاتِ اقتصادی را، نه مشکلاتِ سیاسی را، نه مشکلاتِ امنیّتی را، نه مشکلاتِ اخلاقی را، بلکه بدتر خواهد کرد.»(همو، در دیدارِ دانشآموزان و دانشجویان، ۱۲ آبان ۱۳۹۵).
البته ناگفته نماند آنچه که در این تحلیل از آن به عنوانِ «جهان» یاد میشود، چیزی جز «غرب» نیست؛ «جهان» و «نهادهای جهانی» و «فرهنگِ جهانی»، همگی در «غرب» منحصر شدهاند. دولتهای غربی، تمامِ سازمانهی بینالمللیِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و امنیتی را در اختیارِ خود گرفتهاند، بهطوریکه خروجیهای این سازمانها، در نهایت چیزی میشود که منافعِ همین دولتها را منعکس میکند. آنها زیرکانه و خودخواهانه، تنها منافعِ خود را دنبال میکنند و هر آنچه که مطابق با منافعشان باشد، به دروغ، مطالبهی «جامعهی جهانی» مینامند. در واقع، «جامعهی جهانی» فریبی بیش نیست؛ چون هیچ «اجماع» و «اتفاقنظر»ی در میان نیست، مگر منافعِ مشترکِ چند دولتِ غربی، و بیش از همهی آنها ایالاتِ متحدهی امریکا. به این ترتیب، اصطلاحِ «جامعهی جهانی» هموارکنندهی خطِ منفعتطلبی و سلطهگریِ قدرتهای غربی است. آن گاه که امری به عنوانِ خواستهی جامعهی جهانی معرفی شود، روشن است که طرفِ مقابل، مجبور به تمکین و تسلیم است، حال آنکه چند قدرتِ غربی، از ضعف یا ترسِ دولتهای دیگر بهره میبرند و خواستههای زیادهطلبانهی خود را به همگان تعمیم میدهند. برخلافِ تصوّرِ خاماندیشانهای که از آن سخن رفت، نهادهای بینالمللی به سویی میروند که «منافعِ غرب»، هر چه بیشتر تثبیت شود و سایرِ دولتها و ملّتها، همچنان محروم و در حاشیه بمانند و چارهای جز همنوایی و دنبالهروی نداشته باشند.
*عضو هیأتِ علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
نظر شما