حسینعلی رمضانی، استاد دانشگاه امام حسین(ع) و پژوهشگر در یادداشتی به تقریر و تحلیلی کوتاه بر یک بند از نامه دکتر رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در خصوص رابطه علم و دین نگاشته است:
بخشی از متن نامه استاد داوری اردکانی را که به نوعی موجب حرکت جامعه فلسفی – علمی اعم از دانشگاه و حوزه را به همراه داشته است با این عنوان «… علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمیتوان متّصف کرد…» مورد تحلیل قرار داده و سعی خواهیم نمود در قالب چند سطر، نکاتی را بیان داشته و از زاویهای منطقی و البته تبیینی به رابطه علم و دین و علم دینی نظر افکنیم.
وقتی متن و یا نامهای مکتوب از شخص یا شخصیتی با محتوایی خاص خطاب به یک مجموعه علمی ارسال میشود، جریانهای موجود با نوع نگاههای متعدد خود به آن توجه کرده و هر کس از ظن خود به تجزیه و تحلیل محتوایی آن پرداخته و به برداشتها و تفاسیر مختلفی نائل میآیند و گاه نیز به قضاوت میرسند.
باب هرمنوتیک باز شده و پس از کلنجار رفتن با آن متن چه بسا مراد نویسنده در هالهای از ابهام قرار گرفته و درنهایت از موضع صواب دور شده و در نگاه افراطی و به دور از سنت علمی، میل به تکفیر نویسنده در جریان سازیهای علمی – سیاسی یا همان علم سیاستزده، در برخی افراد ایجاد شود و نگاه به نوشته معطوف به نویسنده شود و فرد در چرخه بازی قدرت علمی حاکم، که مستخدم سیستم قدرت بوده و از هویت علمی بدون سوگیری فاصله داشته است، محکوم به خیلی از اموری شود که مراد نویسنده آن نبوده و نیست.
و اما غرض از نگارش این مطلب، فارغ از هرگونه جهتگیری؛ بررسی و تحلیل بخشی از متن نامه داوری اردکانی مبنی بر تفاوت ذاتی علم و دین و عدم تجانس این دو باهم است که مورد تحلیل قرار می دهیم.
اگر مراد از سخن استاد، در تعریف و تحدید علم به معنای علوم تجربی و حسی در کلید واژهScince باشد و مفهومی را که استخدام نموده است از چیستی، چرایی و چگونگی علم در سیر تفکری مادی غرب و فلسفه هیولایی به دنبال ذات شیء و پدیدهها و مادهالمواد بوده است، معطوف نماید، چه بسا چهار ابرعلم غرب امروز از کیهانشناسی (Cosmology) حیات شناسی (Biology) انسان شناسی(Antropology) و نشان یا سمبل شناسی (Seemology) در نظر استاد قرار گرفته باشد، ارتباط وثیقی از لحاظ تناسب و تجانس با دین حاصل نشود؛ هرچند در این باب نیز إن قُلتهایی وجود دارد.
با نگرشی ساده در سیر تحول نگاه انسان به روابط حاکم بر پدیدهها و قواعد فیمابین این روابط که انسان بهعنوان فاعل شناسا و از طریق ابزاری به نام منطق(Logic) با قرار دادن آن در قوه مصوره و در ادامه در قوه مفهومی به تولید گزارههایی از جنس نظریههای علمی نائل شده و با کشف (Discover) این قواعد در سه علم فیزیک، زیست و شیمی به تصرف در طبیعت پرداخته و به تکنولوژیها نوین و برتر دست یازیده، نشان از جدایی از عالم و یا عوالم دیگر و باورمندی او نسبت به مخلوق بودن دارد.
او جدا از ساحت وحی خود را تعریف مینماید و انسان منقطع از آسمان و محکوم به زندگی بر روی زمین را در ذهنها تداعی میکند. این سیر از نگاه فلسفه یونانی شروعشده و تا عصر حاضر در ساحت لایههای معرفتی تا زبانشناسی و تحلیل زبانی به فلاسفه امروز به ارث رسیده است.
فلسفهای از جنس ماده که محدود در زمان و مکان است و علمی که بر پایه دایره زمان و مکان شکل گیرد، چارهای جزء کمیتپذیری و حاکمیت نگاه پوزیتویستی ندارد و تعیین هندسه و عدد امری محتوم برای علم روز است.
آری علم امروز بابی برای دین باز نکرده است؛ چراکه در نظام موضوعات علمی و نقشه علم جهان(Map of Scince) راهی را برای ابعاد معنایی انسان نگشوده است. این علم هیچگاه متصف به دین نمیشود؛ چراکه از جغرافیای فکری فلسفه مادی برآمده و رسیدن به ظرف مفاهیم در لایه معنابخشی کلمات و مفاهیم نیز از آبشخور فلسفه بیکنها و یا آگوست کنتها بوده و رسیدن به گزارهها و خبر از پدیدهها در حوزه پدیدارشناسی در لایه کشف حقایق و قواعد حاکم بر آنها، معطوف شدن به نظریهای طبیعتمحور همانند نظریه مهبانگ اخترفیزیک (Big Bang) و زیستی داروینیستی(Transformism) و در شیمی به جدول مندلیفی خواهد رسید و لاغیر.
سؤال از ارتباط علم و دین در اینجا اصلا بیمعناست. دین در زبان حاکم علمی جامعه آکادمیک، دین مسیح با آن تاریخچه نسبتا مشئوم به ارتباط نامأنوس با علم را مدنظر دارد. رابطهای از جنس دین سیاستزده و کلیسایی که بر پایه گزارههای علمی بطلمیوسی و یا معادلات هندسی فیثاغورثی بنانهاده شده و گزارههای دین مسیح مملو از تحریف، خرافه و همافزای حوزه دینی رفتار سردمداران دین در سنت اشرافی گیری، انحصار بهشت و جهنم، واسط خدا و خلق دانستن روحانیت، فروش برات نامه و در برابر انقلابات علمی مثل دیدگاه گالیله و کوپرنیک قد علم کردن و با رویکرد تفتیش عقاید به تکفیر علمای عصر دستزده است، تعریف میشود.
و این نگاه و رابطه علم و دین درنهایت عصر به اصطلاح طلایی رنسانسی را رقم میزند که به قول اندیشمند مادی غرب، انسان از ساحت دین و خرافه عبور کرده و از وادی فلسفیدن، عقلانیت و خرد خود بنیاد به وادی علم و تجربه پا نهاده است.
علم حاکم در حوزه هستیشناسی خود را محکوم به هستی این دنیایی میداند، در حوزه انسانشناسی، انسان را جزئی از فرآیند تکاملی آمیب اولیه تا نسل انسانهای کنونی از جنس کرومونیوم و نآندرتالها در نگاه داروینیستی تحدید کرده و در حوزه معرفتشناسی خود را در باب معرفت حسی و عقل و خرد خود بنیاد در ماده قیاس خام طبیعت شکل داده است.
باز سؤال طرح میشود، علم امروز در هستی چه جایگاهی برای عوالم دیگر، در انسان چه رابطهای با خالق و درنهایت در معرفت و ابواب کسب حقیقت به وحی و در لایه تشکیکی به شهود و الهام چگونه مینگرد و آیا صرفا با دو رویآورد نهیلیستی و یا لاأدری به آن نظر دارد؟
و پاسخ اولیه، صریح و صحیح به سؤال فوق که از زبان علم حاکم برمیآید و برآمده از مقدمات فلسفی است در نگاه افراطی عدم وجود عوالم و معرفتهای وحیانی است و در نگاه مفتضحتر به لاأدری و «نمیتوانم درک کنم چون ابزار معرفتی آن را ندارم» ختم شده است.
علم برای بروز و ظهور باید سه مرحله اساسی پژوهش، آموزش و ترویج را طی نماید. علم در دو کلان حوزه علوم دقیقه و علوم انسانی قابل تقسیم است که در سه مرحله و فرآیند تولید، توزیع و تکثیر کاملاً باهم تمایز دارند.
علوم دقیقهای که با رویکرد کمیگرایانه باید به دنبال کسب حقایق بوده و نتیجه حاصله نیز چیزی جز محصول و کالا نخواهد بود. در علوم انسانی نیز برای کسب قواعد حاکم بر روابط بینالافراد و بینالاجتماع رویکردها عموما کیفی بوده و نتایج حاصل منجر به تغییر رفتار در انسانها خواهد شد.
اما غلبه نگاه طبیعتگرایانه و مادی بر ساحتهای طبیعی و انسانی؛ فرد عالم را به تفکر وا میدارد که چرا چنین است؟ پژوهش کمّی، آموزش کمّی و ترویج هم کمّیگرایانه است. در روش پژوهش به آزمایشگاه توجه دارد و در ساحت آموزش و ترویج علوم مکتسبه از شیوهها و ابزارهای نوین سمعی و بصری بهره میگیرد. بهصورت یک «هژمونی علمی مکانیکی سخت» بر ساحتهای پژوهشی، آموزشی و ترویجی و عرصههای عمومی و خصوصی آحاد انسانی در سبک زندگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی چنبره زده است! و به نظر بنده مراد استاد داوری اردکانی این معنا از علم است.
در نگاهی خاکستری و نه سیاه و سفید به محتوای پیام، برداشتی و تفسیری از زاویه دید حقیر ایجاد میشود که بعید مینماید، اما تذکر آن خالی از لطف نیست؛ موضوع ارزش و دانش و نرماتیو دانستن گزارههای دینی است. موضوعی که معالاسف در نزد خیلی از علمای مرعوب فلسفه غرب و لسان آنها بیانشده و بر آن پافشاری مینمایند. رویکردی که در آن دین را مقدّس فرض کرده و با تمام احترامی که برای آن قائل هستند بر روی طاقچهها قرار میدهند و شعار«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» سر میدهند و ماده اولیه قضیه آن بر ایمانی و قلبی دانستن گزارههای دین و نیز دانی و فانی دانستن ماهیت طبیعت که کار عالم طبیعی است، فرض شده است. نتیجه حاصله اخراج دین از ساحتهای مختلف اجتماع بشری و به انزوا کشاندن آن در عرصههای خصوصی خواهد بود. دین در این نگاه با علم هیچ سنخیتی در نظام موضوعات، غایت و فرآیند و روش پیدا نمیکند.
از زاویه دیگر با نگاه صوفیمآبانه به انسان و حکمت خالده حسین نصر به رابطه انسان با طبیعت مواجه میشویم که باز باید تذکر داده شود که نگاه تکوینی صرف داشتن به گزارههای دینی و خارج از تشریع فردی و اجتماعی تعریف نمودن انسان و هستی، عالم مادی با نگاه فلسفه طبیعتگرا از ابعاد دیگر گزارههای دینی غافل میشود. غفلت از عقلانی بودن گزارهها، منجر به نادیده گرفتن فقهالاقتصاد، فقهالسیاسه و فقهالاجتماع خواهد شد و انسان تعریف شده نصر در وادی دل گرفتار آمده و توصیف او از عالم و حکیم بزرگ جهان اسلام را که حکمت متعالیه از برآمده از اندیشه جامع صدرالتألهین بوده را در حد یک صوفی تنزل میدهد.
با کمی تأمل در این دیدگاه نیز میتوان جای پای محدود کردن دین و جداانگاری ماهیت دین و علم با یکدیگر را تشخیص داد و اما نظر و پاسخ بنده در خصوص نسبت رابطه علم و دین چیست؟ دین که مجموعهای از گزارههای اخلاقی، احکامی و کلامی؛ سه باب معرفتی را توأمان در برگرفته است. آیات و روایات قلب، بصر و عقل و سمع را باهم خطاب قرار دادهاند.
آیاتی که از منبع غیب و توسط فرشته وحی بر قلب نازنین حضرت رسول (ص) جاریشده و در ادامه در گفتار و سیره رفتاری ائمه معصومین(ع) بهعنوان مفسرین عینی وحی بیان داشته شده است، حاوی و حاکی واقعیتهایی است از جنس وجودی که هم در چیستی و چرایی و چه بسا در چگونگی و روش میتواند بهمثابه علم عمل نماید.
دین؛ جامع و کامل و علم مادی بهعنوان جزئی از آن فرض میشود؛ مبنی بر اینکه علم صرفا به بعد کالبدی طبیعت و انسان توجه دارد. قرآن تاکید بر نفوذ به اقطار زمین و آسمان داشته و تسخیر بر بحر و برّ و سطوح مختلف موجودات از جمادات، نباتات و حیوانات در علوم طبیعی و دقیقه را برای انسان فرض نموده است. در حوزه روابط انسان هم، توجه را به سنن اجتماعی حاکم بر اقوام و افراد در سیر تاریخ و بیان قصص دارد. اینجا و در لسان آیات و روایات، علم جزئی از کلان منظومه دین محسوب میشود.
قواعد از سوی حضرت حق باری تعالی در بین پدیدهها قرار داده شده و باب کسب و کشف این قواعد نیز در انسانها به ودیعه نهاده شده است. اینجا انسان میتواند بر آن قواعد اشراف یافته و از آن برای بهتر زیستن بهره گیرد. خدا هیچ منعی بر کسب آن علوم ندارد «العلم لایحلّ مَنعه».
نظام موضوعات دینی جامع و مانع است چرا که در این نظام موضوعات علاوه بر بعد کالبدی طبیعت و انسان، به ابعاد معنایی و روحانی آن نیز نظر دارد. برای نمونه انسان در علم پزشکی معاصر، دچار سنت غیرحسنه درمان محوری است در حالی که در رویکرد طب الاسلام، معطوف به سلامت محوری است. در نگاه درمانمحور بر شکست قواعد شیمی و رسیدن به مواد شیمیایی و زیستی جدید که مصنوع دست بشر است برای درمان روی میآورد و در نگاه سلامتمحور بر روش طبیعی و تکوینی تاکید شده است و نتایج هر دو دیدگاه را میتوان با نگاه به برخی از اطلاعات و نیز آمارها به دست آورد.
در علم روانشناسی(Psychology) غرب با نگاه فرویدی به روان قائل میشود در حالی که وجود نفس و ذومراتب بودن آن را نادیده انگاشته است. در خصوص ارتباط با طبیعت در سلسله مراتب وجودی ما شاهد به تسخیر درآوردن بیقیدوشرط و بدون توجه به آسیبها و پیامدهای زیستی، شیمی (ازجمله مهندسی ژنتیک) و فیزیکی(اعم از ماده و انرژی و نور، صدا و حرکت) هستیم. در حالی که در نگاه دینی، دخل و تصرف در طبیعت باید با حفظ نظام تکوین و بدون آسیب زدنهای مرسوم علمی – تکنولوژیکی همراه باشد.
دین در روش و چگونگی نیز به موسّع دانستن ابزار معرفتی انسان در کسب معارف اشاره دارد. وقتی نظام موضوعات شما بعدی را در حوزه غیب باز میکند، ابزار معرفتی به نام قلب و شهود و اخلاقیات پا به عرصه و ساحت روش میگذارد بهنحویکه علم را نور میداند و برای کسب و ساطع شدن آن بر قلب، باید با تزکیه و رعایت فضایل و رذایل عمل کرد. دین برای کسب حقیقت در معنای عام آن بهعنوان حکمت، علاوه بر تعلیم و مقدّم بر آن بر تزکیه توجه دارد و این امر مغفول شده رویکردهای روشی غرب است. هرچند در غرب نیز در سنت روشی خبر از رویکردهای اثباتگرایانه به سمت تفسیر، تفهّمی و گفتمانی به گوش میرسد و نشان از توجه به ابعاد دیگر وجودی انسان در حوزه معرفتشناسی دارد.
در چرایی و غایت علم آنچه از فلسفه موجود میتوان برداشت نمود، این است که علم در گستره زمان صفر(T0) تا زمان صد(T100) در حیطه ماده و غایت مادی تعریف میشود و هیچ راهی را قبل از ورود به این عالم و بعد از خروج از آن باز نکرده است؛ بنابراین تمام توشه انسان در دایره این عالم تعریف میشود.
اما غایت و چرایی علم دینی، فراتر از دایره زمان و مکان است و قبل و بعد این عالم از خلقت، سیر تکامل و فرجام را برای انسان و طبیعت بیان داشته است. سیر کمالی که در لسان دین برای طبیعت به تکوین و برای انسان به تشریع یاد کرده است؛ بنابراین رابطه اوّلی و منطقی بین علم و دین الزاما تباینی و حتی من وجه و تساوی نیست. رابطه این دو رابطه عموم و خصوص مطلق است و علم در ساحت دین تعریف میشود و حکمت که جمع علم و اخلاق است و بر تزکیه و تربیت توأم با تعلیم تاکید مینماید.
حاصل کلام این است که با قائل شدن به عوالم دیگر، علم و ابزار و روش علمی معنایی جدید به خود میگیرد. رابطهای تقدمی و تأخری که برآمده از تراتب حقیقت و بالتبع تراتب هستی و در ادامه اشرفیت و مقدمیت کسب معارف مطرح میشود. تشکیک هستی، تشکیک نظام معرفتی را در رابطهای طولی به ارمغان خواهد آورد و تکاثر معرفت علمی امروزی نشان از نگاه عرضی و پلورالیستی دارد و فرق است بین این دو دیدگاه معرفتی.
نظر شما