اگر که بسته راه کربلای تو
نمی رود برون زدل هوای تو
سپرده ام عنان به دست عشق تو
نهاده ام سر ادب به پای تو
به جام جان نریخت مهر دیگری
از آن دمی که دل شد آشنای تو
به زخم دل نهاده مرهم غمت
خریده ام به جان تو بلای تو
تو سروری و سربلندی ام زتو
خوشم از اینکه گشته ام گدای تو
زلطف و ذره پروری نظر فکن
به خوشه چین خرمن عطای تو
نوشته نام پاک تو به لوح دل
سرشته با سرشت من ولای تو
تو آفتاب و جلوه جمال حق
من عاشقی که گشته مبتلای تو
روا بود که در ره خدا و دین
تمام هستی ام شود فدای تو
به چشم دل کشیده سرمه یقین
به گوش جان شنیده ام نوای تو
جواد محدثی
نظر شما