به گزارش خبرگزاری مهر، نشست «تأملی بر آراء و نظرات مولانا جلالالدین محمد بلخی» با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش، یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.
در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی همچون منوچهر صدوقیسها و نوشآفرین انصاری برگزار شد، حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ مهدی محقق، رئیس هیات مدیره انجمن؛ اصغر دادبه، عضو هیات مدیره انجمن و توفیق سبحانی، عضو شورای علمی انجمن به ایراد سخنرانی پرداختند.
نو شدن جان و جهان
«حسن بلخاری» درابتدای این برنامه گفت: «اینکه مولوی در مثنوی میگوید: هرنفس نو می شود دنیا و ما / بیخبر از نو شدن اندر بقا، بیانگر یکی از نظریات خیلی مهم عرفانی دراندیشه و فرهنگ اسلامی ماست؛ این به زبان ساده به این معنا است که محال است در جهان ماده یک شی در دوزمان باقی باشد، از دیدگاه عرفای ما، ما هراخظه میمیریم و هرلحظه متولد می شویم، اینکه مولوی به نقل از پیامبراکرم(ص) میفرماید: صورت از بی صورتی آمد برون/ باز شد که انا الیه راجعون / صورت از بیصورتی آمد برون/باز شد که انا الیه راجعون/پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست/مصطفی فرمود دنیا ساعتیست/فکر ما تیریست از هو در هوا/در هوا کی پاید آید تا خدا/هر نفس نو میشود دنیا و ما/بیخبر از نو شدن اندر بقا/عمر همچون جوی نو نو میرسد/مستمری مینماید در جسد/ آن ز تیزی مستمر شکل آمدهست/چون شرر کش تیز جنبانی بدست/شاخ آتش را بجنبانی بساز/در نظر آتش نماید بس دراز/ ین درازی مدت از تیزی صنع/مینماید سرعتانگیزی صنع/ الب این سر اگر علامهایست/نک حسامالدین که سامی نامهایست، این ابیات بیانگر یکی از نظریات بسیار شگرف در جان و جهان عرفان اسلامی است که در جهان اعراض- یا حضرت پنجم از حضرات خمس به تعبیر ابن عربی یا جهان کون و فساد، نه فقط انسان و نفس انسان که تمامی اشیای عالم هرلحظه در موت و حیات اند.»
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی افزود: «درمیان فلسفه ها دیگر جهان به این صورت که مولوی در مثنوی بیان کرده و جناب ابن عربی در فتوحات و فصوص گفته است ، بی نظیر است. علت آن هم این است که فلاسفه معتقدند که حیات ما دراین هستی مادی، حیات عرضی است و جوهری نیست و براساس این قاعده که هیچ عرضی نیست که در دو زمان وجودداشته باشد، پس بنیاد جهان براین است که دائم در موت و حیاتیم و جالب این است که مولانا به سخنان پیامبراکرم(ص) دراین مسئله استناد می کند.»
بلخاری تاکید کرد: «با آنچه گفته شد باید به این مسئله توجه کرد که ما با یک شاعر و ناظم طرف نیستیم؛ با مولانایی مواجه هستیم که باحقایق عرفانی و فلسفی مواجهه شهودی مستقیم داشته است. بنابراین او اول و بالذات حکیم وعارف است و مواجهات شهودی و عینی با حقایق باطنی عالم دارد و سپس شاعر است، برخلاف افرادی که شعرشان بر حکمتشان غلبه دارد؛ مولانا جنبه حکمی اش بر شعرش غلبه دارد» وی در اثبات حکیم بودن مولانا به ابیاتی درباب امیرالمومنین علی(ع) اشاره کرد تا هم مثبت حکیم بودن مولانا و هم محبت او را بر اهل بیت عصمت و طهارت باشد.
او ادامه داد: «مولوی می گوید: خویش را تاویل کن نه اخبار را/مغز را بد گوی نه گلزار را/ای علی که جمله عقل و دیدهای/شمهای واگو از آنچ دیدهای...دراین ابیات مقام والای امیر المونین(ع) نزد مولوی هویداست؛ لذا او از یک سرچشمه لدنی نوشیده که این مسئله پاسخی است به کسانی که اورا تکفیر کرده و می کنند. شاید کمتر کسی این گونه درباره علی(ع) صحبت کرده باشد.» بلخاری اضافه کرد:« مولوی می گوید: راز بگشا ای علی مرتضی/ای پس سوء القضا حسن القضا/یا تو واگو آنچه عقلت یافتست/یا بگویم آنچه برمن تافتست..این سخنان مولانا فوق العاده است؛ اودر حقیقت بیان کند که آنچه من می گویم محصول عقلانیت خود من نیست ، بلکه تابش نوراز جان و ولایت حضرت امیر(ع) بر جان من است. بنابراین مولانا چنین تابشی برجان خود داشته ؛ و در این بیان او نه کذاب است و نه اهل اغراق.»
مولانا و نظریه مومنانه موسیقی
بلخاری درادامه با اشاره به اهمیت مولوی در عرصه موسیقی گفت: «مولانا نظریه موسیقایی فیثاغوریان و اخوان الصفا را می دانسته؛ اینکه هر ریتم و آهنگ و ترنم موسیقایی که در عالم هست؛ بازتاب حرکت افلاک است. لذا بانگ و نوای موسیقی بازتاب جهش و حرکت افلاک است که درنزد یونیان معادل عقل بوده است. این را اخوان الصفا بازتولید کرده و بیان کردند که هرموسیقیای که در عالم ظاهر میشود، درحقیقت بازتاب ترنم فرشتگان است از عالم دیگر؛ بازتاب این ترنم است که موسیقی را خلق می کند، بنابراین انسان مبدع موسیقی نیست؛ اگرچه که می تواد مثلا مقلد موسیقی طبیعت باشد اما ریتم ها براساس مکاشفه و شهودی که در جان موسیقی دان و حذف فاصله بین او جان وجهان افلاک وفرشتگان رخ می دهد،آفریده می شود.» او ادامه داد:« مولوی دراین باره می گوید: ناله سرنا و تهدید دهل/ چیزکی ماند بدان ناقور کل /پس حکیمان گفته اند این لحنها /از دوار چرخ بگرفتیم ما /بانگ گردشهای چرخست این که خلق / می سرایندش به طنبور و به حلق» سپس نظریه خودرا بیان کرده و ادامه می دهد: مؤمنان گویند که آثار بهشت/ نغز گردانید هر آواز زشت/ ما همه اجزای آدم بوده ایم /در بهشت آن لحن ها بشنوده ایم /گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی /یادمان آمد از آنها اندکی»
بلخاری درپایان تاکید کرد: «درحقیقت مولوی نظریه مومنانه موسیقایی را اینگونه تاویل میکند که بانگ خوش اگر درجان تو رقت قلبی ایجاد کرد، بدان که ترنم فرشتگان بهشتی دراین عالم ظاهر شده است.»
بهره مثنوی از قرآن کریم
درادامه برنامه «مهدی محقق» به ایراد سخن پرداخت و گفت: «آنچه مسلم است این است که تشکل فکری مولانا در شهر بلخ بوده است چون این شهر در خراسان آن روز از مهمترین مراکز فکری بوده و در کنار بیت الحکمه بغداد از جمله مراکز مهم حکمی و فکری جهان بوده است، البته در متون تاریخی هم می خوانیم که دانشمندان زیادی دراین بلاد زیست میکرده اند؛ بنابراین بلخ جایگاه مهمی در ساحت تفکر در ایران داشتهاست.»
این استاد دانشگاه اضافه کرد:« مولانا علاوه براین که از قرآن کریم و گفتار پیامبر اکرم(ص) استفاده می کند از معارف ادیان مختلف هم در مثنوی خود استفاده کرده و بهره برده است.»
اهمیت نقد منصفانه
«اصغر دادبه» سومین سخنران این نشست بود. او سخنان خود را با محوریت نحوه نقادی امروز ما درباره تصوف آغاز کرد، گفت: «این روزها چون سخن ازنقد تصوف است؛ خواستم بیان کنم که نقد خیلی مهم است اما به شرط اینکه نقد، نقد واقعی و بیان محسنات و معایب یک پدیده باشد؛ اما اگر از پیش بنابر از بین بردن یا بزرگ کردن بیش از حد پدیده ای را داشته باشیم، نام این کار نقد نخواهد بود.»
اوادامه داد: «اگر تصوف نه عنوان یک جهان بینی که به صورت یک حزب درنظرگرفته شود، قطعا دچار انحراف خواهد شد، خود مولانا هم در چند موضع صوفی و تصوف را نه به عنوان یک نظریه فلسفی که به عنوان یک حزب یا پدیده اجتماعی که مورد حسن و سو استفاده قرارگرفته، مورد نقد قرار داده است.»
او تاکید کرد: «باهمه انتقاداتی که به جریان تصوف وارد است؛ درزمان حمله مغول اگر اینان نبودند، کشور از بین رفته بود. بنابراین مهم است که ما به همه زوایای یک قضیه توجه داشتیم.»
توجه به جان کلام مولانا
«توفیق سبحانی» به عنوان آخرین سخنران این جلسه در سخنان کوتاهی گفت: « منقول است که حسام الدین چلپی شافعی مذهب بود وروزی به مولانا گفت که میخواهم حنفی مذهب شوم، مولانا به او گفت که صلاح دراین است که در مذهب خود باقی بمانید وبراساس طریق ما مردم را برجاده عشق ارشاد کنی.» اواضافه کرد:«اگر گاهی برخی از اشعار مولانا را بخوانید شاید اورا مرتد بدانید اما حقیقت امر چیز دیگری است و باید درک درستی از بیانات واشعار او داشت و آنچه اهمیت دارد این است که باید به حقیقت کلام او پی برد.»
نظر شما