۱۳ آذر ۱۳۹۷، ۹:۵۳

محمد قائم خانی بیان کرد:

چه روابطی تعیین کننده سرنوشت مسابقه های ادبی هستند

چه روابطی تعیین کننده سرنوشت مسابقه های ادبی هستند

محمد قائم‌خانی در یادداشتی انتقادی نگاهی به ادبیات و جوایز ادبی روزگار ما و آنچه ماحصل آن است پرداخته است.

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: محمدقائم خانی از نویسندگان و منتقدان جوان در یادداشتی تمثیلی به وضعیت امروز ادبیات ایران و جوایز ادبی حاکم بر آن و حاصلی که از آن به دست می‌آید نگاهی انداخته است. در ادامه این یادداشت را می‌خوانیم

صفر

برخی از انارها ظاهرشان را تا مدت ها خوب حفظ می کنند. شق و رق می ایستند و پوستشان زود خشک نمی‌شود. گلشان نمای زیبایی بهشان می بخشد و پوستشان زود به لک نمی افتد. ممکن است چنین اناری در شب چله به دستتان برسد که حتما تجربه خاصی برایتان خواهد بود. یا بازش خواهید کرد و از درخشش دانه هایش چشمتان روشن خواهد شد و شیرینی حیرت انگیز شان حوش‌کامتان خواهد کرد، یا به محض شکافتن درونش گردِ قارچ ها و کپک ها از سوراخ به بیرون پرتاب خواد شد و یا بوی بد پوسیدگی اش مشامتان را خواهد آزرد. بدی اش این است که برای بسیاری از آدم ها، تنها یک راه وجود دارد و آن به میان آمدن پای تجربه است. یعنی تا نشتری برنگیرند و خراشی بر انار نزنند، به درون میوه راهین دارند. هرچند انارخوران اهلِ چله نشین، گوهرِ دلخواهشان را با یک نگاه می یابند. این را داشته باشید که انار میوه ماست و به جان ما ایرانی ها ارتباط دارد. فعلا شما را با خیال انار و شب چله رها می کنم تا آخر کار دوباره بیایم سراغتان. سراغ جمعی که نشسته بر گرد سفره چله و چاقوی زخمی کردن انار را در دست گرفته.

یک

برای ما ایرانیانِ دهه هفتادی، پوپر درخشندگی خاصی داشت. از نبرد ایدئولوژی های مارکسیستی و اسلامی بر سر مسأله عدالت خسته بودیم. و هوسِ پیوستن به کاروان علم و پیشرفت را داشتیم. پوپر برای اولی جامعه باز را داشت و برای دومی ابطال گرایی را. فهمیدیم می توانیم همدیگر را نکشیم و با اعطای آزادی، حق هر کسی را به او ببخشیم. فهمیدیم جامعه سفره گسترده ای است که برای همه جا دارد و خوانی است که هرکه بر آن نشیند، نعمتش نصیب شود. این بود که از برابری و دین و اساسا هرچه آرمان بود بریدیم و به هوای آزادی، جامعه باز پوپر را کتاب بالین مان قرار دادیم. روشنفکری ما پی آن له له زد و نخبگان، آرزوی داشتن جامعه ای آزاد در سر پروراندند. ایران هم که خرابه ای بود با تجربه یک دهه جنگیدن و سازندگی ضرورت اول و آخرش. پس چه جای درنگ بود برای رفتن به سمت علم؟ ما باید می دانستیم که با منابع محدودی که داریم، چگونه در مسیر پیش برویم و این کار بدون دانش، خطرناک می نمود. پوپر اینجا هم به دادمان رسید، با ابطال گرایی. یعنی با آزمودن و به استقبال تجربه رفتن. پوپر با تجربه برابری را هم بهمان هدیه داد؛ برابری در آزادی. اگر همه آزاد باشند که با تجربه راه درست را انتخاب کنند، فرصت ها به صورتی مساوی بین همگان تقسیم خواهد شد و واقعیت، خودش را از طریق علم و در راهی درست، به ما خواهد نمایاند. اما جامعه به این راحتی با پوپر کنار نمی آمد. و ما تازه ادامه عنوان کتاب پوپر را فهمیدیدم؛ جامعه باز و دشمنانش. فهمیدیم که برای آزادی باید جنگید. و حتی خون ریخت. و نیز ایدئولوژی ها را آزمودیم که به تجربه تن نمی دادند و تیغ ابطال گرایی سرشان را نمی برید. پس باز هم جنگیدیم و این بار، خون ایدئولوژی را ریختیم.

دو

ادبیات اما چند سال زودتر رو به سوی آزادی گزارده بود. هوشنگ گلشیری از همان دهه پنجاه علم مبارزه با چپ هایی که بر فضای ادبیات سیطره داشتند را برداشته و صدایی به گوش ها رسانده بود. شرایط دهه پنجاه اجازه عرض اندام زیاد به او نمی داد اما بحران پیش آمده در انتهای دهه، و درگیری چپ ها با مسلمانان بعد از انقلاب، شرایط را برای شنیده شدن صدای جدید فراهم کرد. چپ ها ساکت شدند و مسلمان ها درگیر تبلیغ و شورآفرینی شدند تا پایه ادبیات داستانی آینده ایران بر مبنای کارهای گلشیری و در گفتمان آزادی گذاشته شود. وقتی دهه هفتاد رسید، گلشیری پس از پیروزی بر ایدئولوژی، با قدرت وارد فضای فکری شد و ادبیاتی سیاست زدایی شده و معطوف به فرم را پایه گذاری کرد. جوایز ادبی شکل گرفت و نشرهای تازه راه افتاد تا به زعم روشنفکران، ادبیات محض بدون آنکه در بند ایدئولوژی ها گرفتار آید، گسترش پیدا کند. در این مقطع هم هم و غم ما مبارزه برای آزادی بود. سانسور، به دشمن شماره یک ادبیات آزاد تبدیل شد و ما مبارزه با سانسور را به وظیفه اول ادبیات تبدیل کردیم. جنگی بین فرم و محتوا راه انداختیم و به از طرفداران ادبیات محض، به جنگ سانسور رفتیم تا داستان را از چنگال اخلاق و دین نجات دهیم. سلاح ما در این مبارزه، شالوده شکنی و قاعده گریزی بود تا دستان هنرمندان آوانگارد بتواند نویسنده و مخاطب را از سلطه ایدئولوژی حاکم آزاد کند.

سه

برگردم به سفره چله. مردان و زنانی را تصور کنید که دورتادور نشسته اند و تیغ در دست دارند. اولی نیش بر پوست زیبای انار می کشد که کپک در هوا پراکنده می شود و نامیدش می کند. دوستان می خندند و شوخی می کنند و خود، تیغ را پیش می برند. از انار نفر دوم بوی گند پوسیدگی بلند می شود. او هم مسخره می شود و پکر، دیگران را می نگرد. نفر سوم... او چندان مسخره نمی شود. همراهان بیشتر سکوت می کنند. صدای پای خطری شنیده می شود. انار چهارم. همه نگاه ها به اوست. انار او هم مأمن قارچ ها شده... همه ساکت و لرزان، پاقو را با پوست انار آشنا می کنند. کپک، قارچ، پوسیدگی... تنها چیزی که عایدشان شده این است که پوسیدگی انارها عیان شده و دیگر قابل کتمان نیست... ابطال گرایی پوپر، پوست علم جدید را شکافت اما جای دانه های شیرین، بوی ترشیدگی از آن برخاست. علم نه تنها مسائل عملی ما را حل نکرد، تهی بودن نظام شناختی ایران معاصر را هم به همه نمایاند. جامعه باز انارِ ایران جدید را شکافت و داخل پوسیده آن را نمایش داد. آوانگاردیسم نشتری بر ادبیات مدرن ایران زد تا کپک نهیلیسم در جامعه پراکنده شود. از همه تجدد، برای ما سوال ماند و شک و ناکارآمدی. و ما باز به فکر فرو رفتیم تا بفهمیم مشکل ما از کجا بوده است؟ مگر آزادی اکسیری نبود که همه چیز را سامان می بخشد؟ چرا حتی یکی از خصائص سازنده ایدئولوژی های دهه پنجاه را نداشت؟ مگر دوره مرگ ایدئولوژی نرسیده بود؟

چهار

این طور شده که مجبور شدیم به نزاع ها دقیق تر نگاه کنیم. به خصوص بعد از بحران های دهه هفتاد و شکست ایده ها، به فکر فرو رفتیم تا مسیر آمده را واقع بینانه بشناسیم. اینجا بود که موازی با جریان آزادی، تفکرات معطوف به قدرت را هم شناختیم که آرام آرام در کنار همه گفتمان ها شکل گرفت و خودش را بسط داد. یکی از مهمترین هایش، فوکو بود که خود قدرت را عریان در برابر ما می نمایاند و دیگران را چونان بازیچه های اراده هایی عظیم، بازخوانی می کرد. با او هیومونی را نشاختیم و از ایده سیطره و تسلط و استبداد، به خود سیطره و تسلط و استبداد رسیدیم. با فوکو فهمیدیم که آزادی هم می تواند تبدیل به ایدئولوژی شود. و همین طور علم نیز. و دین. برابری که جایش معلوم است. با فوکو ذره بینی به دست آوردیم که به جای حرف ها و تیترها، جریان قدرت را ببینیم و تصمیمات را معطوف به جنگ های قدرت بازبشناسیم. هرچند فوکو باعث شد افراط دهه های پیش به تفریطی از نوع دهه هشتاد و نود تبدیل شود، اما این حسن را داشت که تیغی بسیار بران و بزرگ به دستان ما داد تا همه پرده ها را کنار بزنیم و همه را عریان، ببینیم. و مهمترین چیزی که فوکو برای ما عریان کرد، ذهنیت بود. چه بسا ذهن هایی که می پندارند مستقل اند، اما دنباله رو این و آن هستند؛ دوست باشد یا دشمن. چه بسا ذهن ها که از نزدیک شدن به چیزی می ترسند و اصلا نمی بینندش. چه بسا ذهن ها که تحت تأثیر هژومونی حاکم بر حوزه های مختلف، امکان اندیشیدن خارج از جوی که جریان های قدرت ساخته اند را ندارند. چه بسا ذهن ها شیفته چیزی هستند و هرچیز دیگری را وسیله قرار می دهند تا به آن برسند. چه بسا ذهن ها که از عقده حقارت، قیصریه ای را به آتش می کشند و به دستمالی هم نمی رسند. چه بسا ذهن ها که چپ را راست می بینند و بالا را پایین. تیغ فوکو ما را قادر می سازد که پس پشت این ذهن ها را هم ببینیم. 

پنج

با فوکو خیلی چیزها را می توان دید چون او دیگر نه حریمی باقی می گذارد و نه رختی بر تن. او همه را عریان می کند تا چشم ها فریب هیچ چیزی را در این عالم نخورند. یکی از شگفتی هایی که چشم ها پس از جادوی او می بینند، «ملک طلق»هاست. مثلا شما می دانستید که دموکراسی در این کشور، ملک طلقی دارد؟ حصارش را جماعتی کشیده اند و با پلیس و تفنگ از حصارشان محافظت می کنند. و یا «طبقه» در این کشور ملک طلق عده خاصی است. طبقه، بله. طبقات اجتماعی ملک طلق باندی است که البته در درون خود پنج شش دسته هستند اما به احدالناسی اجازه نمی دهند از بیرون، درباره آن حرف بزنند. نزدیک صد سال است که مالک «طبقات اجتماعی» هستند و از قضا دیگر هیچ طبقه ای به رسمیت نمی شناسدشان. ملک طلق ها در این کشور زیاد است. ملک طلق هایی که برج و بارو دارند و برای نزدیک شدن به آن ها باید از کوره راه ها رفت و از کمین های زیاد جان سالم به در برد. آخرش هم که برسی به قلعه، هیچ کس در را برایتان باز نمی کند. یکی از ملک طلق های مهم در ایران، «داستان کوتاه» است.

شش

داستان کوتاه صاحبانی دارد خشن که نیروهای نظامی ویژه ای برای حفاظت از آن به کار گرفته اند. نیروهایی با سلاح های گوناگون که یکی از مهیب ترین آنها، «جوایز ادبی» است. پلیس های قلعه داستان کوتاه با جایزه های ادبی از آن محافظت می کنند تا اندک کسانی هم که از کوره راه ها گذشته اند و با کمین ها زمینگیر نشده اند را عقب برانند. برخی جایزه ها به دست خود مالکان داستان کوتاه است که دیدن انحصار ایجاد شده در آنها کار سختی نیست. تنها کسانی جایزه می گیرند که «خودی» باشند و سرسپردگی شان به مالکان، قطعی. اما دیدن انحصاری که این مالکان در جوایز ادبی دیگر (چه حکومتی و چه غیرحکومتی) ایجاد کرده اند، کار هر کسی نیست. باید تیغ فوکو در دستت باشد و به سراغ اذهان دست‌اندرکارانِ جایزه ها، به خصوص داوران بروی تا بفهمی که چطور داستان کوتاه، ملک طلق آدم های خاص است و حتی مخالفان ایشان جرأت ندارند تا جایزه های معتبر را به دیگرانی بیرون از قلعه بدهند. باید بتوانی اذهان شیفته و واله بودن میان قلعه را ببینی تا بفهمی که چطور جایزه ها تقسیم می شود. باید اذهانِ مرعوب از قلعه و پلیس هایش را عریان کنی تا بدانی هژمونی آن جماعت خاص بر ادبیات از کجا آمده است. باید اذهانِ دنباله رو، اذهان ترسو، ذهن های متصلب و بدون خلاقیت را بشناسی تا مجموعه های مهم آدم های مستقل را ببینی که در همان مراحل اولیه بررسی کنار گذاشته می شوند. اگر می شد آنها که بیرون قلعه اند تیغ فوکو در دست بگیرند و دست اندرکاران جایزه ها را عریان کنند، معلوم می شد که چه روابطی تعیین کننده سرنوشت مسابقه های ادبی هستند. اما هرکسی دست به قبضه شمشیر فوکو ببرد، چون اول کسی که باید عریان کند، خود و اطرافیان خود است.

هفت

این همه بازی با پوپر و گلشیری و فوکو کردیم که چه؟ برگردم به یلدای اول کار. واقعش این است که همه این اسمان ریسما نبافی ها برای این بود که بفهمید دارم از چه انارهایی و چه چاقوهایی و از آنها مهمتر چه آدم هایی صحبت می کنم. لحظه آخر مجلس را در نظر بگیرید که آخرین نفر هم انارش را می شکافد و جز بوی ترشیدگی دوباره، چیزی نصیب جمع نمی شود. چه حالی دارند آن افراد؟ و از آن مهمتر، چه کاری می کنند؟ می توانند بروند دنبال انارهای تازه. می توانند ببینند چه شد که انارها همه پوسیده از آب درآمد. تا بعدش دست به زانو بگذارند برای رفتن به دنبال انارهای شیرین. ولی می توانند دلشان را به انارهای پوسیده خوش بکنند. میتوانند شروع مکیدن انارهای ترش و خوردن انارهای گندیده بکنند. می توانند قارچ و کپک بخورند و البته همدیگر را متهم کنند که بی دقتی آنها باعث شده انار شیرینی به مجلس نیاید. کافی است یکی این کار را بکند تا همه به دنبال او یلدا را این چنین به شادخواری بگذرانند! چند دقیقه که بگذرد، به این لجن خواری عادت می کنند. همان طور که ما کرده ایم. سال هاست که ما اهالی ادبیات، انارهای پوسیده را حریصانه می مکیم و شب چله ها را شکم گرسنه بر بالین می گذاریم. یکی مان هم بلند شود برای آوردن انار شیرین، راه بازگشتش را می‌بندیم. آخر سفره یلدای ادبیات، ملک مطلق ماست.

کد خبر 4475505

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha