به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، محافظهکاری نسبت تنگاتنگی با منفعتطلبی دارد، اساسا آنچه انگیزه حفظ وضعیت موجود را برای محافظهکاران فراهم میکند منافعی است که این وضعیت برای آنان به همراه دارد. در گفتوگو پیش رو، مهدی چمران، رئیس اسبق شورای شهر تهران این نوع منفعتطلبی را در تقابل با روحیه و فرهنگ انقلابیگری توصیف کرده و مصادیقی از آن را در دوران بعد از انقلاب اسلامی پیگیری میکند. او میگوید علیرغم اینکه قرار بود ما خودمان را فدای انقلاب کنیم، عدهای با منفعتطلبی و اشرافیگری انقلاب در حال فدا کردن انقلاب برای منافع خودشان هستند. آنچه در ادامه میآید بخش نخست گفتوگو با مهدی چمران در پرونده «علیه محافظهکاری در سال چهلم» است؛ بخش دوم و ادامه این گفتوگو چند روز دیگر منتشر میشود.
آقای چمران در پروندهای که به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ترتیب داده شده، به بررسی فاصلهای میپردازیم که از یک سو با آرمانهای محوری انقلاب اسلامی و از سوی دیگر با روحیه انقلابی و انتقادی آن دوران، پیدا کردهایم. این پرونده با عنوان «علیه محافظهکاری در سال چهلم» قصد دارد از مجرای خوانش نوعی محافظهکاری منفعتطلبانه، با رویکردی انتقادی به تحلیل وضعیت امروز و نسبتش با آرمانهای انقلاب اسلامی بپردازد. در این راستا با توجه به اینکه شما مدتها از مدیران طراز اول شهر تهران بودهاید، فکر میکنید چه عواملی در ساختارهای مدیریتی ما موجب این فاصله گرفتن از آرمانها و روحیه انقلابیگری شدند؟
این بحث و موضوع بسیار پیچیده است و نیاز به یک آسیبشناسی عمیق دارد. اما اگر ما بخواهیم به این وضعیت نگاه بیندازیم بهترین راه سنجش آن با همان دوران انقلاب است. اول انقلاب یک روحیه کاملاً انقلابی بر کشور حاکم شد و این تحول هم یک تحول درونی بود و در مدت کوتاهی بوجود آمد. میشود گفت این تحول در خیلیها عمیق بود، بهخصوص کسانی که بعد از انقلاب به جنگ و جبهه رفتند، زندگی را رها کردند و بسیاری از آنها به درجه شهادت رسیدند. اینها کسانی بودند که تحول درونی آنها واقعا عمیق بود. مثلا ما شاهد بودیم که طرف دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا بود و درسش را رها میکرد و به جبهه میرفت و شهید میشد. یا مثلاً خود شهید آوینی و دیگران چنان تحولی را تجربه کرده بودند که تا آخر عمر شریفشان به مجاهده و ایثار و مقاومت پرداختند. اینها نشان میدهد که آن تحول چقدر عمیق بوده که توانسته آنها را اینگونه دگرگون کند و به آن سو بکشاند تا بدون هیچ چشمداشتی تا پایان جنگ خود را وقف کنند و جانفشانی کنند.
اما در همان زمان هم عدهای بودند که به گونهای دیگر رفتار میکردند؛ با تفکرات دیگری غیر از آنچه در انقلاب اسلامی وجود داشت، دنبال زراندوزی بودند و از شرایطی که پیش آمده بود، سوءاستفاده میکردند. همان موقع، برخیها دست به احتکار زده بودند و در خانههایشان سوپرمارکت داشتند! من یکی از اینها را دیده بودم که در زیرزمین خانهاش سوپر مارکت درست کرده بود و من وقتی شنیدم تعجب کردم. چندی بعد هم فوت کرد و آن همه جنسی که انبار کرده بود ماند و او نتوانست از آنها استفاده کند. این هم نشان میدهد که آن تحول برای بسیاری درونی نبود و نشد.
به هر حال آن روحیه انقلابی خیلی ارزشمند بود و در زمان جنگ هم ادامه داشت و ما را متاثر میکرد؛ مثلاً وقتی وقتی من از جبهه به تهران میآمدم و در خیابان ولیعصر که در آن زمان هم مغازهها بوتیکهای زیادی در آن وجود داشت، قدم میزدم عصبانی میشدم؛ یعنی فضای شهر و پایتخت با آن فضای معنوی و غیرمنفعتطلبانه جبههها اصلاً قابل قیاس نبود و این ناراحتکننده بود.
به طور عینیتر، خاطراتی از این تقابل دارید؟
یک روز به آمل رفتیم. یعنی برادرم که در آن دوران در اوقاف فعالیت میکرد و معاونت امامزادهها و بقاع متبرکه را برعهده داشت، به من گفت در آمل امامزادهای است که میخواهند آن را بسازند بیا با هم برویم و آنجا را ببینیم. من تازه از جبهه آمده بودم و برادرم به من گفت یکی دو نفر از اساتید معماری دانشگاه تهران را هم با خودت بیاور و ساختن بقعه را از نظر معماری هم بررسی کنید. من هم به ۲ نفر از دوستانم زنگ زدم و با هم رفتیم و آنجا را دیدیم و در نماز جمعه آمل هم شرکت کردیم. هنگام ظهر ما را به روستایی در نزدیکی آمل بردند که خیلی زیبا بود و بالای یک کوه، خانهای بود که قرار بود آنجا ناهار بخوریم. من دیدم کشتاری کردهاند و غذای مفصلی جلوی ما گذاشتند که بر مبنای روحیه مهماننوازی، عادتشان بود و اتفاقا از آن غذا به همه اهالی روستا هم میدادند. برای من که تازه از جبهه آمده بودم و گاهی اوقات در آنجا مجبور بودیم نان و حلوا ارده بخوریم و به طور کلی غذاهای جبهه خیلی ساده و محدود بود، دیدن آن سفره و آن غذاهای مفصل، خیلی سنگین بود و راستش را بخواهید اصلا نتوانستم غذا بخورم؛ البته چیزی هم نگفتم ولی نتوانستم دست به غذا ببرم. یکی از آن دوستان من که خیلی آدم تیزی بود و هست، متوجه شد و پرسید جریان چیست؟ گفتم راستش دیروز آنجا بودم و آن فضا را دیدم، امروز اینجا آمدم و این فضا، نمیتوانم هضمش کنم. بعد یکی از آقایان میزبان آمد و گفت این رسم ما است که برای مهمان گوسفندی میکشیم و از غذای آن به همه اهالی روستا هم میدهیم. اتفاقاً خودشان هم از افرادی بودند که به جبهه و جنگ کمک میکردند و خیلی هم پولدار و اهل بریز و بپاش نبودند، ولی به هر حال برای ما چیزی که میدیدیم با آنچیزی که در یک فضای انقلابی در جبههها میدیدیم همخوانی نداشت و این آدم را ناراحت میکرد.
عرض کردم که حتی وقتی من به خیابانهای شهر میآمدم این تفاوت فضاها من را ناراحت میکرد و حالت خاصی به من دست میداد. بنابراین این شرایط، همان موقع هم در عدهای وجود داشت، ولی اکثریت جامعه ما آن حالت انقلابی و غیرمنفعتطلبانه را داشتند. البته هنوز هم آن روحیه انقلابی وجود دارد. اما بعداً اتفاقی که افتاد این بود که بعد از اتمام جنگ و دوران سازندگی، متأسفانه تلاش شد این روحیه عوض شود. حتی یادم هست که تلاش میشد خیلی از مسائل صورت نمایشی و شیک و تا حدی هم غربی به خود بگیرد. مثلا ما یک کنفرانس بین المللی برای بازسازی مناطق جنگزده برگزار کردیم و من چون طبق معمول، کاپشن به تن میکردم، از من میخواستند این کاپشن را نپوشم و مثلا کت و شلوار به تن کنم. نه اینکه حرفشان درست نباشد، ولی اینها از نظر ما اهمیتی نداشت، آنچه مهم بد کار کردن در یک فضای جدی و علمی بود تا بتوانیم مشکلات را حل کنیم.
در اواخر جنگ از طرف دانشگاه به من گفتند شما زیاد به جنگ میروید و نباید بروید. من گفتم اگر نمیخواهید استعفا میدهم. بعد دیدم برای چنین چیزی نباید استعفا بدهم و گفتم اگر میخواهید حکم مرا لغو کنید که همین کار را هم کردند
یا مثلا در اواخر جنگ از طرف دانشگاه به من گفتند شما زیاد به جنگ میروید و نباید بروید. من گفتم اگر نمیخواهید استعفا میدهم. بعد دیدم برای چنین چیزی نباید استعفا بدهم و گفتم اگر میخواهید حکم مرا لغو کنید که همین کار را هم کردند. حکم ما را رئیس دانشکده بودیم، با هماهنگی آقای نخستوزیر لغو کردند و ما بعد از آن فقط درس میدادم و بیشتر وقتم را در کارهای علمی و نظامی صرف میکردم. به نوعی احساس میکردم که گرایش به آن سمت زیاد شده است و در بسیاری از موراد حفظ روحیه انقلابی اصلاً ممنوع شده بود! مثلا اگر میخواستیم مسافرت خارجی برویم میگفتند نباید ساده بروید و حتما باید لباس خاصی بپوشید. حالا شاید حرفشان درست هم بود، ولی این روحیه کمکم حاکم شد به این صورت بعد از جنگ ما شاهد شیوع یک نوع دنیاطلبی بودیم؛ یعنی یک عده دنبال دنیا افتادند! دنبال دنیا افتادن هم عدالت را زیر پا میگذارد. چون میخواهند خانه و اتومبیل فلان داشته باشند، زندگی و درآمد بیشتری داشته باشند و میافتند دنبال آلاف و اولوف دنیا، کما اینکه میبینیم عدهای افتادهاند.
این مسئله را اگر به عنوان یک مسئله فرهنگی درک کنیم، به نظر میرسد نوعی نفی فرهنگی بود که بعد از انقلاب اسلامی قرار بود نهادینه و تثبیت شود. چرا در دل جمهوری اسلامی روحیه و فرهنگ انقلابی نفی شد؟
این مسئله فرهنگی در قالب تهاجم فرهنگی از درون و بیرون شکل گرفت. تهاجم فرهنگیای بسیار قدرتمندی که حتی خدا و پیامبر(ص) و ائمه(ع) ما را هم هدف قرار داده بود، چه برسد به روحیات و عناصر موجود در انقلاب اسلامی را. مهاجمان فرهنگی که به نظر من هم داخلی بودند و هم خارجی، شروع کردن به زدن همه ارزشهای ما از خدا بگیرید تا پایین. نتیجه همه این حملاتی که به تفکرات و ایدئولوژی ما شد توجه همه، اعم از مردم عادی و مسئولان را به زندگانی دنیوی معطوف کرد و آنها را از حالت انقلابی خارج کرد. در این شرایط مردم و مسئولان از قناعت، ایثار، گذشت، فداکاری و... دور میشوند و به خودخواهی، خودپسندی، تکبر، غرور و اشرافیگری میرسند و اینها سبب میشود دنبال راحتطلبی و منفعتطلبی و دنیاطلبی بروند.
بههرحال باید پذیرفت که داشتن زندگی انقلابی، کار سختتری است از داشتن زندگی اشرافی. در یک زندگی انقلابی آدمی باید از خیلی چیزها که میل باطنیاش است، بگذرد و دنبال وسوسههای شیطانی خود نرود و متأسفانه این اتفاق در جامعه ما افتاد و گسترش و تعمیم پیدا کرد. یعنی در بین مردم روحیه منفعتطلبانه و دنیاطلبی رواج پیدا کرد و ما امروز میبینیم مردم هم این روحیه را دارند و مثلا روحیه ایثارگری و گذشت کمتر در جامعه دیده میشود؛ مگر در شرایطی خاص که به شدت اوج میگیرد.
باید پذیرفت که داشتن زندگی انقلابی، کار سختتری است از داشتن زندگی اشرافی. در یک زندگی انقلابی آدمی باید از خیلی چیزها که میل باطنیاش است، بگذرد و دنبال وسوسههای شیطانی خود نرود و متأسفانه این اتفاق در جامعه ما افتاد و گسترش و تعمیم پیدا کرد. یعنی در بین مردم روحیه منفعتطلبانه و دنیاطلبی رواج پیدا کرد
البته آن روحیه انقلابی هم در بسترهای خاص خود وجود دارد و اتفاقا بهشدت هم تشدید شده است؛ یعنی مثلا جوانان متدین و انقلابی ما قطعاً از اول انقلاب بیشتر و معتقدتر شدهاند. یعنی با اینکه اینها آن موقع را ندیدهاند و درک نکردهاند ولی کاملا روحیه انقلابی و مومنانه دارند و نباید اینها را نادیده گرفت. ولی با این حال، از سوی دیگر میبینیم که عدهای آمدهاند و یک روحیه مصرفی و و فرنگی و دنیاطلبانه را رواج دادهاند. مثلا الآن نزدیک کریسمس است، شما ببنیدی چه کارهایی میکنند! رواج این روحیات یعنی کنار گذاشتن روحیه اعتقادی، اسلامی، مکتبی، انقلابی، ازخودگذشتگی، ایثار، خودسازی و کشورسازی.
این روحیه که به قول شما میتوان آن را محافظهکاری هم نامید، بیشترین آسیب را اتفاقا به کشورسازی میزند. مثلاً هویدا میگفت مگر ما بیکاریم، بیاییم تلاش کنیم و بسازیم و تولید کنیم، پول داریم از خارج وارد میکنیم! برای چه بیاییم تلاش کنیم؟ پول داریم، نفت داریم، میفروشیم و هر چه احتیاج داری از خارج وارد میکنیم. زمانی ما را از دانشگاه دستگیر و سرباز صفر کردند و به ژاندارمری تحویل دادند تا ما را به بندر لنگه و بندر بوشهر و بندرعباس بفرستد؛ یعنی ما را تبعید کردند. هویدا برای بازدید به بندرلنگه آمد و گفت شما برای چه اینجا ماندهاید، اینجا که جای زندگی نیست؟! گفت بروید یک جای درست و درمان زندگی کنید! یعنی به جای اینکه نخست وزیر کشور سربازان و کارگران را تشویق و ترغیب کند که کار کنند و آنجا را آباد کنند، میگفت اینجا که جای زندگی نیست، نه آبادی و نه آبادانی دارد، بروید یک جای خوب زندگی کنید! این روحیهای است که جامعه را به جایی نمیرساند. بر مبنای این دیدگاه همیشه باید یک فرد پولدار باشد که پولها را خرج کند و دیگران هم از او بهره ببرند و خودش هم تبدیل به یک نوکر شود. متأسفانه این رویکرد در طول این سالها و دههها رشد کرد و این چیزی نیست جز همان اشرافیگری یا بهتر بگویم گاو شیرده بودن.
علاوه بر این روحیه، یک روحیه فرهنگی ضد دین و مکتب، یک روحیه سکولار و پلورال هم در کنارش قرار گرفت و یک عدهای از تئوریسینها هم آمدند و اینها را تئوریزه کردند؛ کسانی که پیشتر ما آنها را متخصص و شارح نهجالبلاغه و سخنرانان بزرگ مکتبی و مذهبی میشناختیم به این تئوریها دامن زدند و ریشههای اعتقادات دینی و مکتبی را در بین مردم سست کردند و تا اندازهای هم توفیق داشتند.
از طرف دیگر رسانههای بیگانه هم فضاهای غیرمذهبی و غیر مکتبی و ضد دین را بیشتر و بیشتر برجسته کردند؛ مجموعه اینها سبب میشود که عده زیادی، هر کسی که دستش به جایی میرسد با خودش میگوید من به اینجا رسیدهام و چند صباحی اینجا هستم، باید بار خودم و پشت خودم را ببندم و وضعیت چیزی میشود که امروز مشاهده میکنید. متاسفانه این چیزی که میگویم را از خیلیها شنیدهام؛ از کسانی که در جاهای مختلفی مدیر بودند. میگویند مگر من چند سال اینجا هستم! باید وقتی بیرون رفتم پشت خودم را بسته باشم.
این همان منفعتطلبی محافظهکارانهای نیست که شدیداً با آرمانخواهی و فضای کلی انقلاب اسلامی فاصله دارد و متاسفانه در عرصههای مختلفی جریان پیدا کرده؟ یعنی نه تنها در حوزه اقتصاد این اندیشه وجود دارد، بلکه در عرصههای سیاست و فرهنگ و... هم دیده میشود!
همینطور است. ما آمدیم خودمان را برای انقلاب فدا کنیم، نه اینکه انقلاب را فدای خودمان کنیم. شهید دکتر چمران یک دست نگاشته زیبایی دارد که وقتی ایامی که وارد ایران میشود، این را نوشته است. شاید این سومین دست نگاشتهای است که نوشته بودند؛ اولین دستنوشته را به مادرمان در فرودگاه نوشتند، دومی را بر سر مزار شهدای بهشتزهرا نوشتند و این هم سومی بود که در آن میگوید «من آمدم همهچیزم را فدای انقلاب کنم، ولی چیزی ندارم، مالی ندارم و درویش و بیچیزم، قلبم را هم که نثار انقلاب کردهام و جانم هم که چیزی نیست که بخواهم بدهم!» بعد در همان نوشته با خدا راز و نیاز میکند و میگوید آرزو دارم که وقتی چشم از جهان فرو میبندم همهچیزم را برای انقلاب داده باشم و هیچچیز نداشته باشم! که همینطور هم شد و دعایش مستجاب شد. زمانی که به شهادت رسید فقط ۳۵ هزار تومان پول داشت که مجموعه حقوقهایش بود که در طول چند ماه در بانک جمع شده بود. ما هنوز هم آن را نگه داشتهایم. چون ایشان بهعنوان نماینده مجلس شورای اسلامی در بانک ملی شعبه پاستور در باجه مجلس شورای اسلامی حسابی برایش باز کرده بودند و چون رفته بود جبهه، حقوق ماهانه نمایندگی مجلسش را نگرفته بود؛ ماهی ۷ هزار تومان حقوق میگرفت که در طول پنج ماه شده بود ۳۵ هزار تومان.
ما آمدیم خودمان را برای انقلاب فدا کنیم، نه اینکه انقلاب را فدای خودمان کنیم.
ما این را نگه داشتهایم تا هم برای خود من و هم برای همه نمایندگان مجلس ما درس باشد؛ کسانی که میآیند نماینده میشوند و میگویند ما پیش از نمایندگی ماهی ۲۰ میلیون تومان درآمد داشتیم و الآن حقوق مجلس برای ما کم است! میگویند حق ما چه میشود؟! ما باید حق فلان و بهمان بگیریم و... که واقعاً تعجبآور است. در حالی که ما آمدیم همهچیزمان را برای انقلاب بدهیم، نه اینکه از انقلاب چیزی بخواهیم و حتی بدتر همه چیزمان را از انقلاب به دست آوریم! اگر انقلاب اسلامی پیروز شد، به دلیل این روحیه بود، نه چیزی که امروز داریم میبینیم.
شهید چمران در یک دستنگاشته دیگری میگوید هیچ منطقی قبول نمیکند که دشمن بیاید سرزمین ما را تسخیر کند، وقتی که ما حاضریم برای کشورمان خون و جانمان را بدهیم! این یک اصل است. اگر ما اینطور نباشیم، میشویم مثل کویت که بعد از حمله عراق بسیاری از سران کشور و سرمایهدارهایشان حاضر نشدند مال و جانشان را برای کشورشان بدهند. حتی حاضر نبودند وقت بگذارند، چه برسد به فداکاری و جانفشانی! ما دیدیم که طی آن حمله، در عرض یک روز همهشان کویت را خالی کردند و با هلیکوپتر و هواپیما و اتومبیل شخصی و... تلاش کردند از مرزها خارج شوند. برخی از تجار و مردمشان هم به مرز آبادان آمدند و با کلی پول و طلا در خودروهایشان میخواستند وارد ایران شوند و وارد هم شدند. نتیجه هم این شد که صدام در یک روز همه آنجا را گرفت. در حالی که سلاح هم داشتند و میتوانستند بجنگند ولی آن انگیزه را نداشتند و حاضر نبودند حتی یک زخم بردارند. این فرق میکرد با کسانی که آماده بودند به جبهه بروند و با رشادت و صلابت تمام مقابل دشمن بایستند و بجنگند و هیچ بیمی از شهادت هم نداشته باشند. حتی بسیاری از اینها آرزو میکردند که شهید بشوند؛ یعنی وقتی خدمت امام(ره) میآمدند میگفتند دعا کنید ما شهید شویم! فیلمهایش هنوز هم وجود دارد، که امام میفرمودند هر چه صلاح شما باشد، خدا نصیبتان کند.
بنابراین ما امروز شاهد روحیهای منفعتطلب هستیم که میخواهد از انقلاب و ارزشهای دینی و فرهنگی اسلام و انقلاب اسلامی بگیرد و پشت خود را ببندد و برود!
یا مثلاً دوستان دیگری را دیدهام که مدام تلاش میکردند وزیر و نماینده بشوند، یکبار به یکی از اینها که از دوستان ماست گفتم چرا این کار را میکنید؟ گفت عمرم دارد تمام میشود، سنم دارد به ۵۰ سالگی میرسد ولی هنوز به جایی نرسیدهام! اینها فکر نمیکنند که هر کسی باید در هر کجا که هست وظیفه خود را انجام دهد، نه اینکه حتماً به مقام و پستی برسد! وقتی با این دیدی که برخی از دوستان دارند بخواهیم نگاه کنیم، بله بعدش به اختلاس هم ختم خواهد شد! چون گویی اینها نیامدهاند خدمت کنند، بلکه آمدهاند به جایی برسند و بار خودشان را ببندند. انقلاب اسلامی و آرمانهای انقلاب را کسانی رشد و تحقق میدهند که با نگاه خدمت آمده باشند و مانند شهدا حتی حاضر باشند جانشان را برای انقلاب و دین بدهند، نه اینکه بخواهند انقلاب اسلامی را فدا کنند تا خودشان به جایی برسند.
فارغ از اینکه چنین رویکرد منفعتطلبانهای تا حدی در مدیریت جامعه ایجاد شده است، نکته عجیب این است که بسیاری از این رویکردها و منفعتطلبیها به عنوان حقوقی که باید و لازم است به مدیران و مسئولان اختصاص یابد، توجیه میشود و خود این منفعتطلبی و محافظهکاری را نهادینه میکند.
به همین دلیل است که کسانی که میخواهند بیایند و به مقام برسند و از آن مقام چیزی عاید خود یا خانوادهشان بشود، برای خود حق قائل میشوند و میگویند من شهردار یا فرماندار یا استاندار، یا نماینده مجلس و... بودهام و حالا باید به خاطر من فلان قانون را نادیده بگیرید یا فلان امتیاز را به من بدهید. من خودم دیدهام که میگویم، مثلاً گفته میشود حالا ما میخواهیم یک نیمطبقه یا دو اتاق روی پشتبام خانه خود اضافه بسازیم، شما چرا میگویید نه!
پرسش ما این است که چه کسی یا کدام قانونی این حق را برای شما ایجاد کرده است؟ چه کسی این حق را به شما داده که وقتی میخواهید، حقوق بگیرید، نجومی حقوق بگیرید؟ هیچ کسی در جمهوری اسلامی این حق را ایجاد نکرده است. حتی در کشورهای غیراسلامی هم اینطور نیست، چرا باید در کشور ما که دینی و مذهبی و مکتبی است اینگونه باشد؟ من خانه لنین را در شوروی دیدهام، یک اتاق درازی بود که یک بخش خیلی کوچکی داشت که با چوب جدا کرده بودند و یک تخت خیلی ساده و یک صندلی چوبی داشت. آنطرف هم یک میز بود و چند تا صندلی، که دفتر کار کسی بود که در روسیه انقلاب کبیر را راه انداخته بود، ولی زندگیاش اینطور ساده بود. اتفاقاً همین سادگی سبب میشود که آنها موفق شوند، چون مردمشان میدیدند یک آدم سادهزیست رهبری جنیش و انقلاب را به دوش گرفته از او پیروی میکردند و تبعیت داشتند.
حالا ما که اعتقادات مکتبی و مذهبی داریم و سرلوحه ما باید حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد - که هیچکسی را نمیتوانیم مثال بزنیم که از پیامبر(ص) و علی(ع) سادهزیستتر باشد – چرا باید دچار چنین وضعیتی شویم؟ حضرت امیر(ع) کفششان را خودشان وصله میزدند و لباس و غذایشان در سطح پایینترین افراد جامعه آن زمان بوده است. ما که چنین الگو و امامی داریم که هیچکس به مقامات ایشان نمیرسد، حالا ما بیاییم بگوییم که بنده وزیر و وکیل و رئیسجمهور و فلان شدهام و طبیعی یا موجه است که فلان حق را داشته باشم! یا دیگر خوب نیست در یک خانه معمولی و آپارتمانی زندگی کنم و باید خانه ویلایی چند میلیاردی داشته باشم! اینها چیزهایی است که ما را به انحراف میکشاند و متأسفانه امروز پیش آمده است و بین ما و آرمانها و جامعه مطلوب انقلابی فاصله انداخته است.
اینها همهچیز را برای خودشان میخواهند و فکرهایشان را هم کردهاند و مسیرها و پاسپورتهایشان آماده است. حتی برخیشان در خارج از کشور برای خودشان زندگی درست کردهاند؛ مثل آن رئیس بانکی که اختلاس و فرار کرد و رفت و الان در آنجا زندگی میکند و فکر میکند که آدم موفقی است! اگر زندگی و موفقیت این است که موفقتر از اینها یزید و معاویه بودند
ما امروز با یک دوگانگی مواجه هستیم؛ دوگانگی بین نسل انقلابی امروز، و نسل انقلابی دیروز ما. اینها خیلی از هم فاصله دارند که حالا نمیخواهم از کسی اسم بیاورم ولی آنچه دیروز از مختصات انقلابیگری بود، امروز رها شده است. نسل دیروز انقلابی ما مانند مرحوم لاجوردی که با آن همه دبدبه و کبکبه با دوچرخه در شهر رفت و آمد میکردند؛ یا یکی دیگر از انقلابیون قدیم که امروز را نمیدانم به علت کهولت سن هنوز دوچرخه سوار میشوند یا نه، ولی منزلشان در امیریه بود و تا همین چند سال پیش با دوچرخه به محل کارشان که در خیابان شهید استاد نجاتاللهی بود میرفتند. تا به حال هم کسی از آنها و استفاده از دوچرخه در حمل و نقل عکس و فیلم نگرفته است؛ در حالی مه اینها هم مسئول بودند و مسئولیتهای مهم هم داشتند. یا مثلا بسیاری دیگر از انقلابیون که هنوز هم با همین سادگی زندگی میکنند. ولی ار طرف دیگر کسانی را امروز میبینیم که تا میرسند مهلت نمیدهند، میخواهند چپاول کنند و انقلاب را فدای خودشان و منافعشان کنند.
اینها همهچیز را برای خودشان میخواهند و فکرهایشان را هم کردهاند و مسیرها و پاسپورتهایشان آماده است. حتی برخیشان در خارج از کشور برای خودشان زندگی درست کردهاند؛ مثل آن رئیس بانکی که اختلاس و فرار کرد و رفت و الان در آنجا زندگی میکند و فکر میکند که آدم موفقی است! اگر زندگی و موفقیت این است که موفقتر از اینها یزید و معاویه بودند. ولی آیا موفقیت واقعاً این است؟ یا موفقیت آن است که ما یک کشور آباد، آزاد، توانمند و نیرومند را بسازیم؟ و در عین حال اگر به خانه خودمان رفتیم، روی تشک معمولی بخوابیم و برایمان مهم نباشد چه غذایی میخوریم، یا چه خودرویی سوار هستیم؟ من فکر میکنم این لذت دارد، نه اینکه در پر قو زندگی کنیم، ولی یک اختلاف طبقاتی شدید را در جامعه ایجاد بکنیم. خودمان لای پر قو بخوابیم و یکی دیگر روی کارتن بخوابد. دیدن کارتنخواب در خیابان همه آن لذتها را از بین میبرد و اگر کسی میتواند با وجود آنها، خودش از این زندگی لذت ببرد، قطعا و یقینا از انسانیت به دور است و نمیتوان نام انسان را بر او گذاشت.
حتی دنیای غرب که یک جهان غیردینی است هم این را نمیپذیرند، حتی لیبرالیسم و کاپیتالیسم هم معتقد است، اگر خودش میخواهد در این شهر راحت زندگی کند، به تنهایی نمیتواند این کار را بکند و فقط موقعی میتواند راحت باشد که این راحتی به نوعی بین همه توزیع شده باشد؛ یعنی یک عدالت اجتماعی نسبی به وجود آمده باشد و ما خودمان باید این عدالت اجتماعی را به وجود بیاوریم وگرنه هر چقدر به طور شخصی در ثروت و ناز و نعمت باشیم، زندگی راحتی نخواهیم داشت.
پایان بخش اول - ادامه دارد...
نظر شما