۱۶ اسفند ۱۳۸۵، ۱۲:۰۵

/ نگاهی به زندگی محرومان در آستانه سال نو /

یک سبد حسرت عید!

یک سبد حسرت عید!

خبرگزاری مهر - گروه اجتماعی : " آروزهای کوچک درون بقچه سیمی خاطراتمان را بر می داریم و بر دوش می کشیم. وای عجب سنگین است...! لحظه ها تلوتلو می خورد. شیشه های مردم برای عید پاک می شود. دلمان اما پاک نمی شود... بقچه های عید ما فقط حسرت دارد و بس!

حسرت بهار بر دلمان  لک می زند وقتی چهره بی خون مادر بیوه مان را می بینیم. او که در میان همه نداری هایش چشم به راه کمک های مردم دوخته...

همیشه همین طوری است. بغچه های مان دم عید و موقع باز شدن مدرسه ها پر می شود. آرزوهای مان اما می ماند... صدای خنده های کودکان دیگران در گوش مان جا می گیرد. گلیم های پوسیده خانه های کوچک مان اما دلشان می گیرد. مثل دل بهاره سه ساله ؛ دخترک همسایه ، او که بازی با گل و لای جوی آلوده کنار کوچه بن بست تنها اسباب بازی اش است.

دلمان از بهار رو بر می گرداند. خنده از لبانمان محو می شود.

اینجا حاشیه ای ترین نقطه تیرگی های بخشی ازشهر پر زرق و برقی به نام تهران است .

آنهایی که خانه ای برای تکاندن ندارند و در دل کوه ها و تپه ها در لانه هایی به نام خانه فاصله بین مرگ و زندگی را پر می کرده اند و هر سال با آمدن بهار یادشان می افتد که چقدر با خوشبختی ها فاصله دارن .

سنگ پراکنی به عابران پیاده ، تفریح عصرگاهی پسران جوان این منطقه و تمام مناطق شبیه آن است.

چند روز قبل از آمدن عید...

شکوفه ها جوانه می زنند. پسرکان این جا اما  سنگ می زنند. عابری می ایستد. پایش درد نمی گیرد ، دلش می شکند وقتی پسرک می گوید مادرش کلفتی خانه های بالا شهر را می کند ، سنگ می زند تا دردل از یاد ببرد که مادر در ازای شستن چرک های خانه های مردم از صبح تا شب فقط دو تا هزار تومانی می گیردو دیگر هیچ ...

بهار بر زمین و آسمان سفره برکت پهن می کند ، دل پریسا کوچولو اما چنگ می خورد در صدای داد و بیدادهای پدر که در برابر خواسته خرید عید مادر برای چهارخواهر و برادر قد و نیم قد دیگرش  پول می خواهد.

انگار آدم ها نگاه های لرزان پریسا و پریساها را در گوشه و کنار دادگاه های خانواده فراموش کرده اند ، جایی که کودکان از  آغوش بهار به آغوش بی پناهی و جدایی پدران  و مادران می روند .

اما دست های عید برای همه هم بخشنده نیست.

این جا نقطه ای دور دست در ده های  اطراف همه خاک های این مرزو بوم...

درخشش خفیف پشت دیوارهای کوتاه و چشمان نم دار پدر بزرگان پیر از دور دست ها پیداست.

مادربزرگی نابینا در حسرت سیبی قرمز برای نوه هایش اشک چشم می چلاند .ثانبه ها با لحظه های نزدیک به تحویل دادن پارسال به امسال عرق می ریزند از شرم نگاه خاموش آجیلی که در کاسه مادر بزرگ نیست.

تازیانه های زمخت بر شکوفه ها می تازند. دل بهار اما می گیرد. یک سبد حسرت نو ، یک پارچه سوغات نا امیدی ره آورد ذغال های رفته زمستان است.

انگار کسی پشت در نیست. پدر از خجالت فرزند ، فرزند از خجالت روی سرخ پدر دم بر نمی آورند .بهار می آید ، مثل همه بهار های گذشته ، پائیز اما انگار قصد رفتن ندارد از دل تمام آدم های بغچه دار سنگین بی پولی و حسرت ...کاش کسی پشت در باشد و فقرشان را باسیم های بغچه برای همیشه ببرد. کاش هفت سین عید امسال برای آنها سیاهی نداشته باشد...

قرار است فردا سبدهای عاطفه ، سیب های سرخ را به سفره های خالی این کودکان ببرند و چشمان خجالت زده پدران و مادران را برای چند روزی از چشمان پر خواهش فرزندان دور کنند.

پس تا دیر نشده سبد عیدانه ات را بردار تا یک بغل خنده به جای حسرت هدیه شان کنی!

کد خبر 457958

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha