به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر سخنرانی ویراسته شده رضا داوری اردکانی در آئین اهدای دهمین جایزه نیایش و اخلاق است که در ادامه میخوانید؛
مقدمهای برای ورود به بحث نسبت اخلاق و سیاست
سخن گفتن از اخلاق هم آسان است، هم بسیار دشوار. آسان است که بگوییم باید متخلّق به اخلاق حسنه بود و اخلاق اهمیت بسیار دارد. پژوهش در علم اخلاق و در آرا فیلسوفان و به طور کلی در عقل عملی نیز از عهده کسانی که ذوق فلسفه و اطلاعات لازم داشته باشند برمی آید، اما به این پرسشها که اخلاق چیست و از کجا میآید و اکنون کجاست و چه وضعی دارد و چگونه به آن میتوان رسید، به آسانی نمیتوان پاسخ داد. یعنی نبود اخلاق را میتوان درک کرد، اما اینکه از کجا آمده و اگر نیست کجا رفته است و چگونه بازمی گردد، یک مشکل بزرگ است. مردمی که اخلاق دارند، اخلاق داشتن برایشان مثل یک امر طبیعی است و از اخلاق نمیگویند یا کمتر میگویند اما هر جا و هر وقت اخلاق نیست، همه جا سخن از اخلاق است زیرا نبود اخلاق مایه خلل و فتور و نقصان در کارها و گردش چرخ زندگی میشود.
در زمان ما اخلاق پوشیده شده است و جایگاهی که باید داشته باشد ندارد. معمولاً میپنداریم اندیشه سکولاریسم اخلاق را به انزوا رانده است. این پندار، چندان بی جا هم نیست، اما سکولاریسم کجا بوده و چرا آمده و در کجا اقامت دارد؟ آیا سکولاریسم یک رأی و نظر است که میتوان آن را با اقامه برهان ردّ و ابطال کرد؟ و با این ردّ و ابطال از میان میرود. سکولاریسم البته صورت بحثی و نظری هم دارد اما آن را صرفاً بحثی نباید دانست.
سکولاریسم جزئی از وجود مردمان در تاریخ جدید است و با ردّ و اثبات آن اثر وجودیش چندان تغییر نمیکند. مراد این نیست که سکولاریسم آمده است که اخلاق را از زندگی بیرون کند بلکه با آن چیز دیگری آمده و به جای اخلاق نشسته و -یا نمی دانم چه بگویم- اخلاق را از یاد ما برده است، ولی چگونه آدمی به خصوص در این زمان اخلاق نداشته باشد. آدمیان همیشه نیازمند به اخلاقند، اما در این زمان تغییری روی داده است که وقتی به اخلاق رو میکنند سر راهشان به چیزهای دیگر برمی خورند و احیاناً میپذیرند که آنها جانشین اخلاق باشند.
اخلاق با تشخیص خیر و شر آغاز شده و صورتهای متفاوت آن با اختیار و تصمیم تحقق یافته است. در بیرون از تاریخ غربی و از ابتدا اخلاق جزئی از حکمت و معرفت و دین بوده است. اما در تاریخ غربی اخلاق از یونانیت آغاز شده و این اخلاق در دوره اسلامی ما و در قرون وسطی سیری خاص داشته و صورتی مخصوص پیدا کرده است. اخلاق جهان متجدد هم گرچه نسبتی با اخلاق دوره یونانی دارد از جهاتی با آن متفاوت است (البته در تاریخ اسلام و در دوره قرون وسطی نیز اخلاقهای کم و بیش متفاوت با اخلاق یونانی وجود داشته است).
جلوه خاص اخلاق جدید را در فلسفه کانت و در اعلامیه حقوق بشر میتوان یافت. متأسفانه خانه این اخلاق دیگر آبادان نیست و سیاست که آنجا را تصرف کرده اخلاق را ملک خود تلقی میکند. روشن بگویم سیاست غالب در جهان وظیفه اخلاق را نیز خود به عهده گرفته و به جای تأمل در خیر و شر جهان موجود را به دو بخش خیر و شر تقسیم کرده و وجه و صورتی از سیاست و ایدئولوژی را مثال و صورت نوعی و ملاک حکم در مورد همه امور قرار داده است و مگر نه اینکه گاهی لیبرالیسم یا صورتی از آن در دنیای کنونی مثال خیر و ملاک اندیشه و گفتار و کردار نیک و فاشیسم و استالینیسم مثال شر و ملاک بداندیشی و بدگفتاری و بدکرداری تلقی شده است و میشود. متأسفانه این تقسیم ظاهری موجه دارد و اگر نداشت با اخلاق نمیتوانست نسبتی پیدا کند اما بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد ربطی به اخلاق ندارد و اگر داشته باشد تحویل اخلاق به ایدئولوژی است.
لیبرال دموکراسی ممکن است مزایایی داشته باشد اما ملاک خیر و شر نیست و کسانی که چنین میانگارند بدانند که پندارشان به تحقق و بهبود وضع لیبرال دموکراسی کمک نمیکند و راه فاشیسم را نمیبندد و چه بسا که با تلقی لیبرالیسم به عنوان ملاک و میزان خیر، راه آزادی و تصمیمهای اخلاقی بسته شود و این پندار به صورت وسیلهای برای زشت جلوه دادن هر گونه نقد سیاسی درآید و به ضد آزادی مبدّل شود. این تقسیم را اشخاص پیش نیاورده اند و نظر اشخاص نیست که اگر آنها را کسی قانع کند که دست از رأی خود بردارند، قضیه حل شود. اختصاص به منطقه جغرافیایی و فرهنگ خاص هم ندارد. در هر جا وقتی سیاست میزان حکم اخلاقی شود، اخلاق پوشیده میماند.
اگر در اروپا کسانی مثلاً نئولیبرالیسم را میزان و ملاک اخلاق میدانند، در جای دیگر ممکن است مثلاً شیوه ساده زیستی مثال خیر و تخلف یا ترک اولایی در شریعت مثال شرّ تلقی شود و با نظر به این موازین در مورد اشخاص و کارهایشان حکم کنند، در این صورت بسیاری خیرها از نظر میافتد و راه بعضی شرها گشوده میشود. به هرحال اقتضای فکر و عمل جهان کنونی مهجوری و غربت اخلاق است. مثال روشنی بزنم اشخاص با حسن نیت که شاید احساسات و عادات اخلاقی خوب هم داشته باشند حرفهای خوبی می-زنند و رفتارهای درستی را پیشنهاد میکنند اما با دقت در بعضی از این حرفها غربت اخلاق را میتوان دریافت.
ما هر روز اینجا و آنجا مثلاً میخوانیم و میشنویم که «گرانی ها حاصل فقدان نظارت است» یا «قوانین ضد اسیدپاشی بازدارنده نیست» و … گویندگان این قبیل سخنان، مسلماً حسن نیت دارند و سخنشان هم به اعتباری درست است، اما چه کنیم که در آنها امیدی به اخلاق نمیبینیم. مسلماً مجرمان و تبهکاران و متجاوزان به حقوق مردم باید مجازات شوند اما به صرف مجازات، جرم و تجاوز از میان نمیرود. در باب بازدارندگی قانون در جای دیگر باید بحث کرد. در اینجا به این اشاره اکتفا میشود که به صرف وضع قانون نمیتوان از کارهای زشتی مثل اسیدپاشی و گران فروشی جلوگیری کرد. وقتی در جامعه اخلاق قوت و نفوذ ندارد و بدکاران پناه و پشتیبان دارند و کار آنان چنانکه باید زشت تلقی نمیشود. مجازات اثری ندارد وانگهی قانونگذران در هنگام وضع قانون باید توجه داشته باشند که قانون چه مقامی در زندگی مردم و در روابط و کار و بار آنان دارد و اگر صرفاً ترساننده است و احترامی در نزد جامعه ندارد، آیا کافی است که برای جلوگیری از شیوع جرم و خلافکاری ترس از مجازات در جامعه ایجاد کرد.
جرم و تخلف در زمره امور استثنایی و سرپیچی از قانون است. سرپیچی از قانون مجازات دارد. شاید تشدید مجازات در شرایط بحرانی هم وجهی داشته باشد، اما بهتر است به جای افزودن بر حجم قوانین، به فکر وضعی بود که جرم و گناه و تخلف در جامعه زشت و ناپسند باشد و زشتکاران و مجرمان پناهی در میان گروههایی از مردم نداشته باشند. باید فکری کرد که زشتی زشت از نظرها نیفتد و مردمان وجود زشتی را به عنوان امر عادی نپذیرند که ناگزیر با قانون به مقابله اش برخیزند و بالاخره از عهده هم برنیایند. اگر وضعی پیش آید که مردم بدی و جرم و گناه را عادی تلقی کنند، با هیچ قانونی از بدی و شر و جرم جلوگیری نمیتوان کرد.
در جامعهای که صلاح و اخلاق رنگ باخته است چه بسا که امر به معروف و نهی از منکر نیز با ارتکاب منکر صورت گیرد و فی المثل اظهار نظر سیاسی را با توهین به صاحبنظر و بدنام کردنش پاسخ میگویند. جامعه فاسد با وضع قانون اصلاح نمیشود. چنانکه جامعه صالح، چندان نیازی به وضع قوانین ندارد. امروز رسم شده است که به قول حافظ همه به جای غمخواری خویش، غم روزگار می-خورند و درد ایدئولوژی دارند و برای دفاع از ایدئولوژی که البته اخلاق را هم به خود میبندد، هر خلاف و تجاوز و گناهی در نظرشان مباح میشود.
در این وضع وظیفه اهل نظر و تفکر این است که ببینند این اخلاق رو نهان کرده و از یاد رفته را کجا میتوان جست و یافت. قول کانت شاید درست باشد که نیروی اخلاق در دل ماست. ما از آن روز که عهد را پذیرفتیم، دوستدار خیر و نگران شر شدیم ولی در سراسر تاریخ و در میان همه امم و ملل این دوستداری و نگرانی یکسان نبوده است. اکنون آدمی به خود چنان نگاه میکند که گویی با وسایلی که میسازد میتواند بر هر مشکلی فائق آمد. آدمی عظمت و کرامت دارد اما میتواند چندان دچار غفلت و غرور و جهل شود که خود را همه دان و همه توان بداند تا آنجا که جهان را با بی خردی خود نابود کند. به این آیه کریمه توجه کنیم:
«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین» درک اندکی از معنای این آیه را که پنجاه سال برایم معما بود، مدیون دوست فقید گرانمایه ام مرحوم آقای دکتر احمد احمدی هستم که گفت اسفل سافلین حال است یعنی آدمی را که در بهترین تقویم آفریدیم، وقتی در سرازیری بود آزاد گذاشتیم (رها کردیم) تا سراسر دایره وجود را بپیماید. آدمی همیشه در مقام قرب نیست. دوری و غربت هم دارد. مهم احساس غربت است. آیا ما اکنون در اقوال و افعال خود اندیشه میکنیم و از خود میپرسیم به کدام سمت و سو میرویم و چه کرده ایم و چه میکنیم. اخلاق صرف درس نیست. درد است. آدمی از درد و از آزادی و اختیار میگریزد.
جمله عالم ز اختیار و هست خود / میگریزد در سر سرمست خود
ولی گاهی به جایی میرسد که اگر میخواهد آدمی بماند و به زندگی ادامه دهد باید درد را به جان بخرد و بیازماید. درد دوری از وطن حقیقی و وفاداری به عهد قدیم و صبر:
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان / بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
نظر شما