خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
اول - مقدمه
پرونده «کدام مقاومت؟ کدام رهایی؟» تا اینجا تلاش کرد در قالب گفتوگوهایی با چند چهره فرهنگی و نگارش چند یادداشت و گزارش، نشان دهد تنها یک سویه مقاومت، ایستادگی در برابر دشمن خارجی و بیگانه است و بخشی از آن هم – چه بسا بخش مهمتر آن - ایستادگی و مقاومت و مبارزه و مطالبه در برابر نیروها و جریاناتی در داخل است که از یک سو علیرغم شعارهایشان نافی هرگونه مقاومت و ایستادگی بوده و هستند و از سوی دیگر به شیوهای گسترده امکانات مقاومت و ایستادگی را محدود و منحل میکنند. این نیروها هم لزوماً گرایش سیاسی و اعتقادی خاصی ندارند و اساساً هر گونه فریبخوردن در خصوص ظاهر و اسامی گرایشها و جناحها خودش به معنای اسیر شدن در دام تزویری است که منفعت را در حرف زدن از «الف» و در عین حال نفی عملگرایانه «الف» میبیند.
این گزارش که ششمین مطلب پرونده «کدام مقاومت؟ کدام رهایی؟» است، تلاش خواهد کرد با نگاهی به برخی از نمونههای مطالبهگری و مقاومت عمومی در جامعه ایرانی، نشان دهد که کدام جنس از مطالبهگریها و ایستادگیها در داخل واقعاً در خور نامیدهشدن با واژه «مقاومت» است. به عبارتی این گزارش تلاش میکند نشان دهند آیا برخلاف آنچه عموماً تصور میشود مقاومان و مبارزان در داخل جامعه ایرانی راه و اشکالی معقول و اصیل را برای ایستادگی در برابر کجیها و ناراستیهای موجود اتخاذ کردهاند یا نه! طبیعی است نمونههایی که در اینجا ذکر میشوند، صرفاً مشت نمونه خروار هستند و خوانندگان بصیر میتوانند دیگر نمونههایی که در اینجا ذکر نشده را هم در این راستا فهم کرده و چه بسا نمونههای بهتری را در ذهن بیاورند که به ذهن گزارشگر خطور نکرده است. از طرفی ارائه نقد به این مطالبات به معنای عدم حقانیت آنها در یک جامعه معقول و طبیعی نیست، بلکه بیشتر به معنای آن است که راه مطالبهگری و مقاومت با ساختارهای معیوب در جامعه کنونی ایرانی آنچیزی نیست که یک طبقه یا بخشی از یک طبقه تلاش میکنند آن را «مقاومت» واقعی جا بزنند! متعاقباً این گزارش تلاش خواهد کرد به بازشناسی یک اسلوب ناقص در تحلیل در فهم مسائل و پدیدههایی دامن بزند که طبق آن، مسائل واقعی و مهم پنهان میمانند و مسائلی غیرمهم و کاذب جای آنها را میگیرند. چنین فرایندی نتیجتاً مقاومت را در اشکال تخیلی و غیرحقیقیاش نمودار کرده و مانع از بروز مقاومت حقیقی در داخل میشود.
این گزارش تلاش خواهد کرد به بازشناسی یک اسلوب ناقص در تحلیل در فهم مسائل و پدیدههایی دامن بزند که طبق آن مسائل واقعی و مهمم پنهان میمانند و مسائلی غیرمهم و کاذب جای آنها را میگیرند. چنین فرایندی نتیجتاً مقاومت را در اشکال تخیلی و غیرحقیقیاش نمودار کرده و مانع از بروز مقاومت حقیقی در داخل میشود دوم - مقاومت به سبک بورژواها
از حدود دو سال پیش جامعه ایرانی درگیر مطالبهای مبنی بر «حضور زنان در استادیومهای ورزش فوتبال» شد و هزینه و زمان زیادی صرف این مطالبات و ایستادگی در برابر جریانی شد که به هر نحوی با این حضور مخالف بود. این مطالبه زمانی اشکال رادیکال پیدا کرد که تیمهای مهمان در ایران توانستند تماشاگران زن را با خود به ورزشگاه بیاورند، ولی از حضور زنان ایرانی در آن دیدارها ممانعت به عمل آمد. در این راستا مقاومتهایی صورت گرفت که یکی از نمادینترین آنها گریم دختران و تشبه یافتن به پسران و حضور دختران گریمشده در ورزشگاه بود. دو طرف جریان البته استدلالات مختلف و از نظر خودشان موجهی داشتند که میتوانست باعث ایجاد یک جبهه مبارزه متقابل را شکل دهد و داد؛ مناقشات و مقاومتهای گستردهای ایجاد شد و هنوز هم کم و بیش این مقاومتها به طور جسته و گریخته دیده میشود.
اینکه از خود بپرسیم «آخر این مقاومتها چه شد؟» سوال بسیار خوب و مهمی است که از رهگذر آن میتوان اصیل یا حقیقی بودن این مقاومت را تا حدود زیادی سنجید؛ اما سوال دیگری هم قابل طرح است که با تعمق در آنها میتوان بهتر به کنه ماجرا بیشتر پی برد: «حضور در استادیوم فوتبال دغدغه و مطالبه واقعی چند درصد از زنان ایرانی است؟» این شاید مهمترین پرسش پیش روی مقاومتکنندگان این جبهه باشد؛ واقعاً چند درصد از زنان و دختران ایران (در کلیت کشور، و نه فقط در تهران) در شرایطی که تعداد دختران و زنان دارای سوءتغذیه، دارای بیماریهای جسمی و روانی ناشی از آزار جنسی، فاقد کمترین توان برای بازستانی حقوق از دسترفتهشان در محیط کار و خانواده و جامعه و… اصلاً کم نیست، تماشای بازی فوتبال در استادیوم را اولویت خود میدانند؟
آیا غیر از این است که این مسئله تنها دغدغه طبقهای محدود از یک جامعه کلانشهری در کشور است که اعضایش تقریباً هیچ درکی از مطالبات حقیقی عموم زنان غیرکلانشهرنشین، یا حتی کسانی که در طبقات فرودست شهرها و کلانشهرها جای میگیرند، ندارند؟ اگر اینطور است، پس این مقاومت برای حضور زنان در استادیوم چه معنایی دارد، جز خواهشهای منفعتجویانه توسط طبقاتی خاص و در عین حال فراموش کردن اساسترین نیازهای شمار کثیری از زنان و دختران مطرود و سرکوب شده در جامعه ایرانی که در آن طبقات خاص نمیگنجند؟ در این شرایط، وقتی مقاومتهای ادامهدار و دامنهدار بسیاری از فعالان جامعه مدنی در خصوص حضور خانمها در استادیوم فوتبال و سر و صداهای بلند آن در بسیاری از رسانهها و همچنین انفجار فضای مجازی در ایران به دلیل پوشش گسترده وقایع مرتبط با این موضوع را در کنار سکوت مرگبار این فعالان در خصوص اصلیترین نیازهای زنان سرکوب شده و به حاشیه رانده شده در ایران میگذاریم، به چه نتیجهای میتوانیم برسیم؟ جز اینکه با مقاومت بر سر موضوعی سطحی مواجهیم که مبارزان آن بیشتر درگیر روحیات منفعتطلبانه و لوس بورژوایی هستند، نه ایستادگی و مبارزه برای استقرار برابری با تأمین حیاتیترین، قانونیترین و انسانیترین نیازها برای همگان به طور عادلانه؟!
بدین ترتیب واضح است که این شکل از مقاومت، نمیتواند یک مقاومت اصیل برای محو نابرابری، اخلاق، حق و آزادی باشد؛ پیشفرضهای مخفی و نهفته در دل چنین مبارزه بورژوایی، در عین پایمال شدن حقوق طبقات فرودست، واجد این معنا است که «اگر زنانی در این جامعه هستند که سرشان را در سطلهای زباله میکنند تا برای سیر شدن، لقمه نانی بیابند، خب باشند! ما اینجا صرفاً خواستار حضور زنان در استادیوم هستیم!» کسانی که چنین پیشفرض پنهان و ناخودآگاهی دارند، نه تنها حق ندارند درباره حقوق زنان و آفتهای تفکیک جنسیتی و… حرفی به زبان برانند، بلکه حتی باید درباره انسانیت و شرافت انسانی هم تا ابد سکوت کنند. این اصلاً ربطی به این حقیقت ندارد که رفتن زنان به استادیوم خوب است یا بد؛ بلکه به این حقیقت ارتباط دارد که تا وقتی زنانی گرسنه، بیسرپناه، سرکوب و طرد شده و… در جامعه ایرانی هستند، مبارزه بر سر یک حق حاشیهای برای زنانی که نه گرسنهاند، نه بیسرپناه و طرد شده و… ناشی از ندیدن واقعیتی به عنوان «شرافت» است؛ وقتی هیچیک از این اصطلاحاً مبارزان یا مقاومان برای احقاق حقوق اولیه زنانی که از ابتداییترین امکانات برخودار نیستند، حتی یک توئیت یا پست اینستاگرامی منتشر نمیکند، اجازه ندارد خود را حامی حقوق زنان و البته مقاوم در برابر بانیان نابرابریهای موجود بداند.
یکی از معیوبترین اشکال مقاومت و مطالبهگری در جامعه ایرانی آن است که طبقه یا طیفی از جامعه به شیوهای خود همهانگارانه و به شکلی تقلیلگرایانه همه مطالبات دارای اولویت اساسی و حیاتی را به کناری مینهند و آنچه خویش تمنا دارند را بسط و گسترش میدهند. نمونههای این نوع از اصطلاحاً مقاومت در میان جامعه مدنی ایرانی کم نیست و مثالهایی چون مطالبات گسترده در خصوص نامگذاری خیابان فلان به اسم بهمان، در خصوص پخش ربنای محمدرضا شجریان در لحظه افطار ماه رمضان، در خصوص اجرای بهمان مجری تلویزیونی در برنامه فلان و… از این جمله است از این منظر یکی از معیوبترین اشکال مقاومت و مطالبهگری در جامعه ایرانی آن است که طبقه یا طیفی از جامعه به شیوهای سولیپسیستی (خود همهانگارانه) و به شکلی تقلیلگرایانه همه مطالبات دارای اولویت اساسی و حیاتی را به کناری مینهند و آنچه خویش تمنا دارند را بسط و گسترش میدهند. نمونههای این نوع از اصطلاحاً مقاومت در میان جامعه مدنی ایرانی کم نیست و مثالهایی چون مطالبات گسترده در خصوص نامگذاری خیابان فلان به اسم بهمان شخص، در خصوص پخش ربنای محمدرضا شجریان در لحظه افطار ماه رمضان، در خصوص اجرای بهمان مجری تلویزیونی در برنامه فلان، مطالبه نمایش دادن مسابقات فوتبال در پارکها و سینماها و… را میتوان در همین راستا فهم و تحلیل کرد و به فقر اندیشه در عرصههای مقاومت داخلی در میان جامعه مدنی ایرانی پی برد. مقاومت برخلاف آنچه این اصطلاحاً فعالان جامعه مدنی تصور میکنند، تنها زمانی اَشکال حقیقیاش را تجربه میکند که اهدافش، واقعیترین و اساسیترین حقوق انسانی و قانونی باشد، نه تفریحات یا تفننهایی که اصولاً فرعیات زندگی محسوب میشوند و تحققشان با دستیابی به نیازهای اصلی زندگی از جمله آزادی و برابری اصیل، فرسنگها فاصله دارند.
سوم - انهدام مقاومت به سبک اختهها
یکی دیگر از عیوب و نقصانهای موجود در فرایند مطالبهگری و مقاومت در جامعه ایرانی تقلیل امر کلی و جمعی به امور فردی و اخلاقی و خصوصی است. مطالبهگران جامعه ایرانی که توهم مقاومت و مبارزه را در اشکال معیوب آن - که یکی از نمونههایش در بالا آمد - یدک میکشند این است که باز به شیوهای تقلیلگرایانه، آگاهانه یا ناخودآگاه به دنبال فروکاستن پدیدهها و رویدادهایی با ابعاد پررنگ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، به پدیدهها و رویدادهای شخصی، اخلاقی و فردی هستند. در این اسلوب تلاش میشود ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پدیدهها که باید در فضایی طبقاتی دیده و فهم شوند، به صرف رویدادهایی شخصی و از این نظر طبیعی و غیرسیاسی تأویل شوند. این رویکرد باعث میشود این مسائل و پدیدهها به اموری فراتر از داوریهای طبقاتی و سیاسی تبدیل شده و نتیجتاً امکانات مقاومت و مطالبه در داخل کاملاً از بین برود. بگذارید با یک مثال، بحث را شفافتر کنیم؛
چندی پیش رامبد جوان به همراه همسرش برای به دنیا آوردن بچهشان به کانادا رفتند! اتفاقی که مشابه آن پیشتر هم توسط سلبریتیهای دیگری رخ داده بود و اسامی آنها هم در روزنامه فرهیختگان منتشر شد. حتی اتفاقاتی مشابه توسط برخی دولتمردان و چهرههای سیاسی هم رخ میدهد و اینها دیگر برای مردم ایران چیز جدید و اعجابآوری نیست. این مسئله اگر به صورت یک کنش غیرطبقاتی و فارق از مناسبات اقتصاد سیاسیای که این نوع کنشها را حمایت میکند فهمیده شود، چیز سادهای به نظر میرسد و ممکن است اینگونه تاویل شود: «یک پدر و مادر تصمیم گرفتند تا فرزند دلبندشان را در یکی از جوامع توسعهیافته جهان اول به دنیا بیاورند!». این تأویل همان چیزی بود که بسیاری از ایرانیان آن را پذیرفتهاند و با آن آرام و رام شدهاند و در خویش هیچ حسی از مقاومت در برابر این کنشها نیافتهاند. آیا این تاویل از قضیه درست است؟
در راستای یک فهم طبقاتی و سیاسی از قضیه، تصمیم سلبریتیها که در یک فضای نمایشی (در رسانهها) و با یک رویکرد منفعتطلبانه، مدام از ایران و ایرانی تعریف میکنند و از حب وطن و خاک و کشور میگویند و نان چربشان از بیت المال را با تزویری شعارگونه فراهم میکنند، اما برای تولد فرزندشان نیمی از کره زمین را طی کرده و بچههایشان را در دورترین فاصله از آن آب و خاک و وطن به دنیا میآورند تا بچهشان شناسنامهای غیروطنی داشته باشد، صرفاً انتخابی شخصی و خصوصی و… تأویل نمیشود، بلکه اتفاقاً باید مورد داوری و قضاوت سفت و سختی قرار گیرد. این رویکرد مزورانه و منفعتطلبانه (شعار دادن دروغین از وطن پرستی) برای پر شدن جیب، و بعد از آن خرج همان پولها برای زاییدن بچه در دورترین فاصله از وطن، نه تنها کاری ناشایست و غیراخلاقی است، بلکه واجد ابعاد پررنگ اقتصادی و سیاسی است که مقاومت جمعی و اجتماعی را ایجاب و ضروری میکند. در این شرایط رفیق گرمابه و گلستان رامبد جوان حق ندارد، بگوید فقط به والدین یک بچه مربوط است که «محتویات رحمشان را کجا خالی کنند!». نخیر، جناب ژوله، خالی کردن محتویات فلان چیز در بهمانجا به مردم مربوط نمیبود، اگر و تنها اگر رفقای شما پول این تخلیه را بدون تزویر و شعار و با زور بازو، آنهم از منابعی غیروابسته به پول نفت و اموال عمومی این مردم درآورده بودند.
در این راستا فروکاستن این مسائل به اموری صرفاً اخلاقی، فرعی و طبیعی در راستای یک اختگی فرهنگی و سیاسی گام برمیدارد که هرگونه داوری و موضعگیری بر سر حق و باطل را طرد و تکفیر میکند. این اختگی حامی سکوت و گزاره مشکوک «دیگران را قضاوت نکنید!» در برابر مزوران و مفسدان و بیشرافتها است؛ این اختگی سازمانیافته از ما میخواهد در برابر کسانی که منفعتطلبانه و مزورانه یک چیزی میگویند و چیزی کاملاً متضادش را عمل میکنند موضعی نگیریم، به آنها لبخند بزنیم و در نهایت ما را عادت میدهند که اگر در نمایشگاه کتاب بین ما و آنها «توری» کشیدند، فقط تلاش کنیم از آنها «امضا» بگیریم، نه چیزهای دیگری مانند «پاسخ»!
همچنین، فهم طبقاتی از موضوع، آدمی را بر آن میدارد که بپرسیم چرا و چگونه و با چه معیاری چهرههایی مانند اینها که عملاً مروجان تزویرند، توانستند اموال، سرمایهها و امکانات عمومی و رسانهای را در اختیار بگیرند؟ بپرسیم چگونه دیگرانی جز اینها که بنا بر سابقهشان، اعتقادات بسیار اصیلتر درباره میهنپرستی، انسانیت، دین و… داشتهاند و دارند، نمیتوانند اینگونه به سرمایهها و اموال عمومی و رسانهای این کشور دسترسی داشته باشند؟ فهم طبقاتی و اجتماعی و سیاسی از این موضوع، آدمی را بر آن میدارد تا سکوت نکند، بگوید، مقاومت کند و حتی اگر مجبور باشد تاوان این سکوت نکردن و مقاومت را هم بپردازد!
بر مبنای تسلط منطق اختگی و فروکاستن امور شدیداً جمعی و سیاسی، به پدیدهها و تصمیمهایی صرفاً شخصی و خصوصی است که مزوران در هر جایگاهی میتوانند با شعارهای توخالیشان از اموال و امکانات عمومی و رسانهای برخوردار شوند و در عین حال منافع شخصی و طبقاتی خودشان را دنبال کنند؛ در نهایت هم، این شرایط چنان عادی و طبیعی به نظر برسد که اگر کسانی این کار را نکنند، «بیعرضه» قلمداد شوند! این همان چیزی است که در کشور ما و فضای عمومی جامعه ایرانی فراگیر شده و در همین زمینه است که مع الاسف با عادیسازی گسترده فرهنگ مزورانه مبتنی بر ریا و نفاق مواجهایم.
بله، همانطور که همه شاهد بودیم در لابهلای تفاسیر متعدد از سفر سلبریتیها به کانادا برای زاییدن بچه، بسامد حرفهای برآمده از این منطق سیاستزدایانه و اخته زیاد بوده است. تعداد زیادی از مردم میگفتند «اگر شما هم پولش را داشتید این کار را میکردید!» یا مثلاً گفته میشد «تصمیم اینکه پدر یا مادری بچهاش را در کجا به دنیا بیاورد، با خودش است و نباید در این خصوص داوری کرد!» این گزارهها یک فرض پنهان را در خویش دارند: «اینکه تصمیمات برخورداران از منابع و سرمایههای عمومی اعم از پول و رسانه و تریبون و… هیچ وجه طبقاتی ندارد و فهم این پدیدهها با منطق اقتصاد سیاسی و جامعه طبقاتی، غیرمنطقی و ناشایست است». با تسلط چنین باورهایی آنچه تلاش میشود از بین برود، نفس «مقاومت» جمعی از سوی نابرخورداران، فرودستان و آدمهای عادی و معمولیای خواهد بود که به هر دلیلی (از جمله خودداری از تزویر) ناتوان از دستیابی به امکانات و سرمایههای عمومی بودهاند.
انحلال این مقاومت و عادیکردن این منطق تزویر و «زرنگی»، نتیجهای جز سوق دادن تودهها به نوعی منش سودجویانه بهرهمند از رفتارهای مزورانه و ریاکارانه نخواهد بود.این بیتقصیر دانستن، نشاندهنده همان عادی و طبیعی شدن نفاق، تزویر دروغ و در یک کلام «بیشرافتی» است از سوی دیگر انحلال این مقاومت و عادیکردن این منطق تزویر و «زرنگی»، نتیجهای جز سوق دادن تودهها به نوعی منش سودجویانه و رفتارهای مزورانه و ریاکارانه نخواهد بود. در راستای این تحلیل، همه ما آدمهای بسیاری را دیدهایم که در توجیه رفتار سلبریتیهای عاشق زایشگاههای آنور آبی، و در عین حال عاشق شعار وطنپرستی میگفتند، «اینها تقصیری ندارند، چون اگر در تلویزیون و رسانه این حرفها را نزنند نمیتواند زندگی کنند، کار کنند و نان بخورند!» این بیتقصیر دانستن، نشاندهنده همان عادی و طبیعی شدن نفاق، تزویر دروغ و در یک کلام «بیشرافتی» است که امروز به شکلی عجیب و غریب جامعه ایرانی را با خود درگیر کرده است. از این مرحله تا محو و انهدام مقاومت و مبارزه برای احقاق حق، فقط یک گام باقی است و آن یک گام هم زمانی برداشته میشود که این سوژههای توجیهگر، خود را با کسانی که باید در برابرشان مقاومت میکردند، اینهمان میکنند و از راه آنان میروند؛ اتفاقی که به غایت قریب و در حال تحقق است.
نظر شما