خبرگزاری فارس نوشت: ۱۵ سال پیش در ابتدای جوانی طی یک سانحه رانندگی از ناحیه گردن قطع نخاع شد. خودش میگوید دچار شدیدترین نوع معلولیت است و به تنهایی نمیتواند زندگی کند. درست مانند یک نوزاد که هیچکاری را خودش نمیتواند انجام دهد، تنها تفاوتش این است که تکلم دارد.
«سمانه احسانینیا» حالا ۳۵ سال دارد و از یک معلول آسایشگاهی به هنرمندی فعال و اجتماعی تبدیل شده است. اتفاقی که گفتنش در کلام ساده است اما در عمل، ارادهای پولادین نیاز دارد. او روز گذشته هفتمین نمایشگاه انفرادی نقاشیهای خود را با موفقیت برگزار کرد؛ نقاشیهایی زیبا و چشمنواز که همگی حاصل تلاش و خلاقیت احسانینیا با قرار گرفتن قلممو در دهانش است.
او این هنر را از ۷ سال پیش به صورت حرفهای آغاز کرده و اکنون به جایی رسیده است که از فروش آثارش، تا حد زیادی استقلال مالی پیدا کرده و حتی دستیاری دارد که حقوق او را خودش میپردازد. تابلوهای آخرین نمایشگاه احسانینیا که در گالری مهر هنر (واقع در تجریش، خیابان کبیری) به نمایش درآمد، از ۳ میلیون تومان به بالا قیمتگذاری شده بود و با استقبال خریداران مواجه شد.
احسانینیا فعالیتهایش را به نقاشی محدود نکرده و گویندگی و نویسندگی از دیگر فعالیتهایش است. همچنین عضو هیأتمدیره گروه تئاتر معلولان جسمی ـ حرکتی «بچههای باران» است. او در یک سال اخیر ساز هارمونیکا (ساز دهنی) را زیر نظر استاد رحیمینژاد آغاز کرده و تجربه هنری دیگری به تجربههایش اضافه شده است. گفتوگوی ما با این هنرمند توانیاب را در ادامه میخوانید.
*چندمین نمایشگاه نقاشی شماست که برگزارش می کنید؟
تا الان در ۱۶ تا نمایشگاه حضور داشتهام که ۹ تای آن گروهی بوده است و این نمایشگاه، هفتمین نمایشگاه انفرادی من محسوب میشود.
* نقاشیهای شما چه تکنیکی دارند؟ اکریلیک و رنگ روغن یا سبکهای دیگر هم کار میکنید؟
تکنیک نقاشیهای من آبرنگ و اکریلیک است و ترکیبی از سبکهای مختلف مانند رئال، سوررئال و امپرسیونیم در آن گنجانده شده است.
* اندازه نقاشیهای شما بزرگ است. توضیح دهید چگونه با دهان تان نقاشیهای به این بزرگی خلق میکنید؟ یعنی بوم را مقابل شما میگیرند یا...؟
این کارها به صورت ماژولار انجام شده، یعنی به صورت پازل کشیده شده است. یعنی بومهای کوچک به صورت جداگانه طراحی و نقاشی شدهاند، سپس کنار یکدیگر قرار گرفتهاند و تابلویی بزرگ را شکل دادهاند.
* شما در سال ۸۵ تصمیم گرفتید ادامه تحصیل بدهید و در سال ۸۶ این تصمیم با قبولی در رشته علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری محقق شد. یک سال بعد هم نقاشی را شروع کردید. مشوق شما برای نقاشی با دهان چه کسی بوده؟ به عبارت دیگر از چه کسی نقاشی با این شیوه را الهام گرفتید؟
به خاطر علاقه به فعالیتهای هنری و سابقه هنری که قبل از معلولیت داشتم ـ مانند بازیگری تئاتر، عکاسی و معرق ـ احساس کردم نیاز دارم یک شاخه هنری جدید را آغاز کنم. زمانی که در آسایشگاه بودم، به نمایشگاهی در مجموعه توانیابان مشهد دعوت شدم و آثار نقاشی هنرمندان معلول به نمایش گذاشته شده بود. کسانی که با پا و دست نقاشی کرده بودند. دیدن کارهای آنها به من خیلی انگیزه داد و احساس کردم اگر کسی معلولیت دارد و میتواند با پا نقاشی کند، من میتوان با دهان نقاشی کنم. کسی را ندیده بودم به این شکل نقاشی کند، شنیده بودم اما به هیچ وجه کسی را ندیده بودم که با دهان خالق اثر هنری باشد اما احساس کردم باید این کار را انجام دهم و شروع به نقاشیکردن با دهان کردم.
در آغاز، به طور کاملا ساده به کمک دوستان و یاوران آسایشگاه، نقاشی را پیش گرفتم، اما زمانی که از آسایشگاه بیرون رفتم و تصمیم گرفتم زندگی مستقلی را شروع کنم، با استادان تقیزاده و حسینی آشنا شدم و آشنایی با آنها مسیری را برای من رقم زد که نقاش را به طور حرفهایتر و جدیتر پیش ببرم و نمایشگاههای بزرگی را داشته باشم. این شد که از سال ۸۷ نقاشی با دهان را شروع کردم و تا الان هم ادامه داشته و طی ۷ سال اخیر به طور حرفهای نقاشی را زیر نظر استاد تقیزاده ادامه دادم. تقریباً ۵ سال است که به طور مستقل زندگی میکنم، با برگزاری نمایشگاههای نقاشی و فروش آثارم سعی کردم زندگی جدیدم را پیش ببرم و امیدوارم بتوانم این فعالیت را جهانیتر ادامه دهم.
* این زندگی مستقل که اشاره کردید، یعنی استقلال مالی یا زندگی به تنهایی؟
استقلال مالی. چون به تنهایی نمیتوانم زندگی کنم، چون شدیدترین نوع معلولیت را دارم؛ مثل یک نوزاد که هیچکاری را خودش نمیتواند انجام دهد، فقط تکلم دارد. بنابراین همیشه باید یک نفر کنارم باشد، یا مادرم یا خواهرم یا دوستانم یا پرستار که البته به دلیل شرایط مالی، گرفتن پرستار برایم مقدور نیست و مادرم بسیاری از مواقع کارهای شخصی مرا انجام میدهند. اما یک دستیار دارم که صبحها میآید و کمک میکند برخی کارهایم را انجام دهم.
من از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم تا حدودی استقلال مالی داشته باشم و با برگزاری نمایشگاه و فروش آثار نقاشی، این تصمیم میسر شد. یقینا برای اینکه بتوانم پرستار دائم بگیرم و منزل و خودروی مستقل داشته باشم تا رفتوآمدم راحتتر باشد، باید بتوانم این استقلال مالی را قویتر کنم تا کمتر به خودم و خانوادهام فشار بیاید.
البته یک جنبه برپایی نمایشگاه، درآمدزایی است و جنبه دیگرش نشاندادن توانمندی انسان و شور و عشقی است که در کارهایم موج میزند و حس خوب و امیدبخشی را به مخاطبم انتقال میدهد. کار گویندگی و سخنرانی را هم در برنامههایم دارم تا از طریق آنها به هموطنانم و همه افراد جهان امید را انتقال دهم، چون در میان دنبالکنندگان صفحهام، مخاطبانی خارج از ایران دارم که فارسی نمیدانند اما از نوع کار و زندگیام الهام میگیرند. وقتی آدم میتواند با قلم و لبخندش انرژیبخش باشد، چرا این کار را نکند؟ من با تمام وجود هر جا بتوانم خدمتی بکنم، آن را انجام میدهم.
* این خدمتی که گفتید، برای افراد مشابه خودتان چه مصادیقی دارد؟ چه کمکی میتوانید بکنید؟
من معلولیت را فقط برای آدمهای نشسته روی ویلچر نمیدانم؛ خیلی آدمهایی را دیدهام و میشناسم که جسم سالمی دارند اما روحشان معلول است، به همین دلیل به آنها مشورت میدهم. از یک جایی به بعد احساس میکنم وظیفهای را که خداوند بر دوشم گذاشته است، کشف کردم. چون همه انسانها آمدهاند کاری انجام دهند و مأمور به وظیفه هستند. من وظیفه خودم را انگیزه و امیددادن به آدمها میدانم، چون بازتاب کارها و سبک زندگیام باعث شده است زندگی خیلی از آدمها تغییر کند و بارها در صفحه شخصیام این را به من گوشزد کردهاند. آنها میگویند نواختن موسیقی توسط من، نقاشیکردنم، سخنرانیهایم، دلنوشتههایم و ... دیگران را به زندگی امیدوارتر کرده و بارها اظهار کردهاند شکرگزارتر از قبل شدهاند.
«انسان بودن» میتواند کار سادهای باشد، خیلیها در این دنیا شاید دنبال این هستند که بتوانند انسانی را پیدا کنند. همه ما انسانیم، فقط باید کمی به این فکر کنیم که نسبت به آدمهای پیرامونمان مسئول هستیم. اگر به لطف حق و محبت خداوند امیدوار باشیم، اگر حاضر باشیم ببخشیم و خشم نداشته باشیم و آرامش را در جود خودمان جاری کنیم، و آدمها را همانطور که هستند، بدون توقع بپذیریم و به درگاه خداوند شکرگزار باشیم، مطمئناً در زندگی آدمها هم میتوانیم اثرگذار باشیم و طعم زیبای انسانیت را بچشیم.
* خودتان چطور با مسأله معلولیت کنار آمدید؟ چون افرادی که ابتدا سالم بودهاند و در اثر حواث دچار معلولیت میشوند، کنار آمدن با این مسأله برایشان دشوارتر است...
طبیعتاً کسی که سالها روی پای خودش راه رفته، تلاش کرده و موفقیتهای زیادی را در دوران ایستادن روی پای خودش داشته است، کنار آمدن با شرایطی که با زندگی قبلش تفاوت دارد، میتواند سخت باشد. اما آنچه که برای من پیش آمد این بود که وقتی که این اتفاق افتاد و من به خاطر شرایطم مجبور شدم سالهایی را در آسایشگاه معلولان فیاضبخش مشهد زندگی کنم، دیدن سبک زندگی افرادی که شرایط مشابهی با من داشتند، مرا خیلی به فکر فرو برد که آیا میشود با این شرایط زندگی کرد؟ با خودم گفتم اگر این همه آدم میتوانند، حتما من هم میتوانم فقط باید راهحلش را پیدا کنم. چون این باور را داشتم که آدم اگر بخواهد کاری را انجام دهد، راهحلش را پیدا میکند ولی اگر نخواهد، بهانهاش را پیدا میکند.
من دو راه پیش رویم بود؛ یا باید مرگ را انتخاب میکردم و آن را انتظار میکشیدم. یعنی روی تخت دراز میکشیدم و هیچ کاری نمیکردم و چشم به در میدوختم تا فرشته مرگ بیاید و مرا با خودش ببرد. یا انتخاب دوم را که تلاش میکردم با همه وجودم برای رویاهایم میجنگیدم و سعی میکردم خالق زندگی جدیدم باشم و به سمت خواستههایم بروم و زندگی جدیدم را بسازم. یقیناً مسیر دوم را انتخاب کردم، طبیعتا مسیر سختتری بود اما احساس بهتری به من میداد. یعنی تصمیم گرفتم زندگی کنم و البته مفید زندگی کنم، نه اینکه فقط زنده باشم.
برای به دست آوردن این زندگی جدید باید تلاش زیادی میکردم؛ باید با ترسها، نگرانیها و اتفاقی که برایم افتاده بود، مبارزه میکردم و یاد میگرفتم خودم را بپذیرم و دوست داشته باشم و شرایط کنونی را برای خودم آسانتر کنم. این شد که شروع کردم به درسخواندن و آفرینش یک هنر در زندگیام و آن چیزی نبود جز نقاشی که به من یاد داد معلولیت معنایی ندارد و جسم فقط ۳ درصد ماجرا است و روح ۹۷ درصد وجود ما را در بر گرفته است. یقیناً در این مسیر حضور خانواده و حمایت و همراهی آنها برای من قوت قلب بود تا بتوانم کارهایی را که میخواهم انجام دهم، بهتر و سریعتر پیش ببرم.
* پس خدا در مسیر شما خانواده و آدمهای خوبی را قرار داده است؟
اگر ما خوب زندگی کنیم، خداوند هم آدمهای خوبی را کنار زندگی ما قرار خواهد داد. مطمئناً به خاطر اینکه فرکانس درونی خودم را مثبت کردم، آدمهای مثبت و عزیزی را توانستم کنار خودم حفظ کنم و آنها کمکم کردند به این مرحله برسند و با همه وجود من هم سعی خواهم کرد به هر کسی که بتوانم کمک کنم.
مطمئنم و باور دارم اگر قدمی برای کسی یا گروهی بردارم، بازتابش هزاران برابر به زندگی من برگشته است و توانستهام کارهایم را بهتر انجام دهم و خدا را سپاسگزارم که در این مسیر انسانهای بزرگ و شریفی را کنار من قرار داده است و دستها و پاهای من شدند تا بتوانم اهدافم را به بهترین شکل پیش ببرم و انجامشان بدهم و اثرگذار باشم تا خداوند از من راضی باشد.
* درباره جمله معروف و تکراری «معلولیت محدودیت نیست» چه نظری دارید؟
کلمه معلولیت از ناتوانی میآید و این زمانی اتفاق میافتد که آدمها حاضر نباشند کاری انجام دهند. به نظر من جوهره زندگی خوب، کار کردن است. خواستن فقط توانستن نیست، توانایی در وجود همه ما هست. نمیتوانیم بگوییم معلولیت، محدودیت نیست، بالاخره محدودیتها و موانعی را ایجاد میکند اما به نظر من معلولیت، مانع پیشرفت و زندگی نیست.
معلولیت میتواند باعث شود که آدم راههای جدید را برای خلق یک زندگی متفاوت کشف کند. همانطور که من موفقیتهای زیادی را در ۲۰ سال قبل از معلولیتم داشتم، در این ۱۵ سال هم موفقیتهای بیشمار و چه بسا بیشتری توانستم به دست آوردم، یقیناً معلولیت مانع من نشد، شاید کمک کرد یک کاشف جدید باشم، در دنیای جدید با سبک زندگی جدید. اگر حاضر باشیم کار و تلاش کنیم و وقتمان را با کارهایی که دوست داریم، پر کنیم، هیچوقت دچار افسردگی و کرختی نمیشویم.
* وقتی خسته میشوید یا کم میآورید، چه کار میکنید؟
سعی میکنم چشمهایم را ببندم و به رویاهایم فکر کنم، به چیزهایی که دوست دارم دوباره در زندگیام بسازم. تصویرسازیهای مثبت و شیرین در ذهنم، از آن حال بد خودم را خارج کنم. کتاب بخوانم، موسیقی گوش کنم، با دوستانم بیرون بروم. یعنی سعی میکنم فضای زندگی را تغییر دهم تا خستگی و فشار، به من آسیبی نرساند و حالم را بد نکند.
امیدم را حفظ میکنم، چون امید مانند نقاشیهایم پر از رنگ و شور زندگی است. زندگی زمانی میتواند شکل میگیرد که اجازه دهیم زیباییهایی که خداوند آفریده، در زندگی نمود پیدا کند. زندگی یک هدیه بزرگ از جانب پروداگار است، خداوند جهان را بر عشق بنا کرده و عاشقانه ما را دوست دارد، چرا چشمهایمان را ببندیم و این همه عشق و زیبایی را نبینیم؟
* دوست داشتید کدام هنر را تجربه کنید اما به دلیل معلولیت نمیتوانید؟
هیچوقت به توانستن و نتوانستن فکر نکردهام، بلکه به این فکر کردم که چه چیزی را دوست دارم و چطور میتوانم آن را انجام دهم. مثلاً موسیقی را خیلی دوست داشتم و سراغ سازی رفتم (هارمونیکا) که بتوانم آن را بدون دست بنوازم. بنابراین برای انجام هر کاری، راهحلی وجود دارد و اگر آدم بخواهد کاری را انجام دهد، حتماً راه حلش را پیدا میکند.
*بزرگترین آرزوی سمانه احسانی نیا چیست؟
بزرگترین آرزویم این است که به عنوان یک هنرمند ایرانی بتوانم در گالریهای کشورهای بزرگ دنیا هنرم را ارائه دهم تا هم نام کشورم بیشتر شنیده شود و هم بتوانم عشق، امید و نوری که در قلبم میدرخشد، به همه مردم دنیا هدیه دهم.
نظر شما