به گزارش خبرنگار مهر، رمان «اگر باران دریا بود» نوشته شاهین شجریکهن از سوی انتشارات روزنه منتشر شد. این رمان که روایتی شخصی و متکی به رفتوبرگشتهای زمانی است، در ۲۸۸ صفحه داستان مردی را بازگو میکند که پس از سالها سرگشتگی و گذر از یک ماجرای عاشقانه بدفرجام، به شهر کودکیاش برگشته و خاطرات سالهای رفته را در ذهنش مرور میکند. داستان با شرح جزئیات زندگی سنتی و فضا و مناسبات خانوادههای شمالی در دهههای پنجاه و شصت پیش میرود و بافت دراماتیک جذابی دارد.
«اگر باران دریا بود» نخستین رمان منتشرشده شجریکهن و بخش نخست از سهگانهای است که بهزودی جلدهای بعدیاش نیز در دسترس مخاطبان قرار خواهد گرفت. شاهین شجریکهن، متولد ۱۳۶۰ در بندرانزلی، نویسنده و روزنامهنگار است که دوستداران سینما نقدها و یادداشتهای سینماییاش را در دهسال گذشته در ماهنامه «فیلم» خواندهاند. او اکنون دبیر تحریریه ماهنامه «فیلم» است و علاوه بر مطالب ژورنالیستی و رمان، مجموعه شعری نیز آمادهی انتشار دارد که بهزودی از سوی انتشارات مروارید روانه بازار خواهد شد.
اگر باران دریا بود نوشته شاهین شجریکهن به دبیری فاضل ترکمن و با طرح جلدی از هادی عادلخانی در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۵۵ هزار تومان از سوی انتشارات روزنه منتشر شده است.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «ننه وقتی شوهر اولش سرش را زمین گذاشت هنوز جوان بود و برورویی داشت. به سیسالگی نرسیده یازده شکم زاییده بود، اما پابهپای مردها نشا میکاشت و تور میانداخت و مرغابی و غاز میگرفت. شبهایی که ماه بالای آسمان بود دام میبافت و صبحهای زود چاه را لایروبی میکرد یا علفهای هرز را با داس میچید. لتکای باریک و بلندی داشت که با آن برای ماهیگیری به دریا میزد یا توی مرداب بار جابهجا میکرد. کرایهی بار را اغلب با تخم مرغ یا برنج میپرداختند، ننه هم همین را میخواست. بچههایش توی خانه منتظر بودند و چشمشان به دستمال ننه بود که هر شب شامشان از تویش درمیآمد.
- شما نمیدونین قحطی چیه... گشنگی نکشیدین... سال قحطی توی همین غازیان خانوادههایی بودن که برگ درخت میجوشوندن زایجان... اگه تخم مرغ گیرشون میومد پوستشم با هاون میکوبیدن که پودر بشه، با نخودچی قاطی میکردن، مشتمشت میریختن تو حلق بچههاشون میگفتن قوت داره یه گوشهی دلشونو میگیره... قزاقها نزدیک روگا کمین میکردن زن و بچه میدزدیدن... جنگ که تموم شد ما تازه فهمیدیم نون و نعمت چیه... شما نمیدونین قزاق کیه... شوشکه به روتون نکشیدن که بچه بندازین زایجان...»
نظر شما