خبرگزاری مهر - گروه استان ها: جادههای منتهی به مشهد این روزها میزبان خیل عظیم زائرانی است که با پای پیاده قدم در مسیر خورشید نهادهاند. از هرجایی که فکرش را بکنید آمدهاند؛ روستایی دور افتاده و لبِ مرزی در امامقلی درگز، قوچان، فاروج، چناران، بجنورد و ... با مرام و مسلک و سن و سالهای گوناگون. بینشان هم پیرمرد ۷۰، ۸۰ ساله پیدا میشود، هم بچههای شیرخواره و نوپا. همهشان را هم یک چیز به این مسیر کشانده است، «عشق به امام رضا (ع)».
بیشتر از چهار و پنج روز است که در راه هستند، گرما و سرمایِ مسیر را تحمل کردهاند، با تاولهای پایشان کنار آمدهاند و گرسنگی و تشنگی کشیدهاند فقط به این عشق که در پایان این مسیر قرار است چشمشان به گنبد طلایی امام هشتم بیفتد و میتوانند عقده دل باز کنند. پای صحبتهایشان که بنشینی تازه میفهمی هرکدام یک کولهبار درخواست و حاجت به در خانه حضرت آورده و مطمئن هستند که امام رئوف دست خالی آنها را برنمیگرداند و پایان این سفر با دلی خودش راهی خانه و دیار خودشان میشوند.
مرحمتی آقا...
مرضیه و غلامعلی ساکن یکی از روستاهای اطراف قوچان هستند و صد و چند کیلومتری را با دختر یک سالهشان پیاده آمدهاند مشهد برای عرض تسلیت و تشکر. غلامعلی به دخترشان که در کالسکه است اشاره میکند و میگوید: مرحمتی آقاست. اسمش هم مثل مادرشان، نجمه است. بعد هم بغضش میترکد و گریه نمیگذارد که داستان مرحمتیشان را برایمان تعریف کند. مرضیه خانم اما صحبتهای همسرش را اینطور پی میگیرد: ۷ سال از ازدواجمان میگذشت اما بچهدار نمیشدیم. در روستای ما اگر کسی سال اول و دوم ازدواجش بچهدار نشود، باید خودش را آماده کند که از دور و بریها و اهالی سرکوفت بشنود. سال پیش همین ایام شهادت، آقا طلبید و آمدیم مشهد. چشم من و غلامعلی که به گنبد افتاد، دل هردوتایمان شکست. شما نمیدانید سرکوفت شنیدن در محیط روستا چقدر سخت است؟ آن زمان حال عجیبی داشتم و شاید باور نکنید اما به دلم افتاده بود که آقا حاجتم را میدهند. همانجا نذر کردم که اگر بچهدار شوم، سال بعد با هیئتیهای روستا و بچه، با پای پیاده برای عرض تشکر بیایم پابوسشان.
صحبتمان که به اینجا میرسد بغض مرضیه هم میترکد و با همان حال خوشش ادامه داستان نجمهاش را برایمان تعریف میکند: قربان آقا بروم، یک ماه نشد که فهمیدم باردارم. انگار دنیا را به من داده بودند. با خودمان عهد کرده بودیم که اگر بچه پسر بود، نامش را غلامرضا بگذاریم و اگر مرحمتی امام هشتم دختر باشد، نام مادرشان، نجمه را رویش بگذاریم. نجمهمان هنوز یک سال ندارد، با اینکه همه منعمان کردند، اما دخترمان را با خودمان آوردیم که بشود کنیز آقا و خود آقا زندگیاش را بیمه کند.
جامانده اربعین
بهزاد روی کولهپشتیاش این نوشته را چسبانده: جا مانده اربعین. ۲۴ سال بیشتر ندارد و تک و تنها از چناران، پیاده راه افتاده تا مشهد. خودش میگوید دلم را به دریا زدم و آمدم و ادامه میدهد: شما که غریبه نیستید! خیلی دلم میخواست اربعین حرم امام حسین (ع) باشم، اما قسمت نشد. راستش اینقدر پول نداشتم که بلیط بخرم و تا لب مرز بروم. هیچکس را هم نداشتم که پولی به من قرض بدهد. همین که یک نفر از کربلا و اربعین و پیادهروی حرف میزد، میزدم زیر گریه و به خودم لعنت میفرستادم که معلوم نیست در این مدت چه کار کردهام که را لایق زیارت نیستم.
میپرسم چطور به جای پیادهروی اربعین سر از پیادهروی تا حرم امام رضا(ع) درآوردی که میگوید: خیلی اتفاقی شد. یک روز تلویزیون داشت کاروانهای پیادهای که به سمت حرم امام رضا(ع) میآمدند را نشان میداد و منم دلم هوایی شد. با خودم گفتم حرم امام حسین که نشد، امام هشتم که هست. دلم پر کشید برای حرم آقا. راستش خیلی وقت هم بود که مشهد نیامده بودم. همان کولهای که برای اربعین بسته بودم و هنوز کنار خانه مانده بود را برداشتم و پای پیاده راه افتادم سمت مشهد. وسط راه فهمیدم که فاصله حرم آقا تا چناران تقریباً اندازه نجف تا کربلاست و انگار قسمتم این بود که امسال به جای کربلا بیایم مشهد.
نظر شما