به گزارش خبرنگار مهر، یکی از بحثهای مهم در فلسفۀ اسلامی نسبت میان خدا و جهان است. ابنرشد هم به این بحث مهم وارد شده است. او در کتاب تهاف التهافت که جوابی است به کتاب تهافت الفلاسفه غزالی به این موضوع می پردازد. غزالی در کتاب خود دو مشکل مهم را در باب فیلسوفان اسلامی پررنگ می کند. مشکل اول کاربرد اشتباه ابزارهای فلسفی است. یعنی استدلالهای این فیلسوفان از معیارهای معتبر فلسفی که خود فلسفه مشخص می کند تبعیت نمیکنند. مشکل دیگر نیز این است که نتایج حاصل از کار فلسفی آنان با آموزههای اسلامی در تعارض قرار گرفته است. این در حالی است که فیلسوفان میخواهند اینگونه وانمود کنند که فلسفه موید آموزههای اسلامی است.
غزالی تقریرهای درست استدلالهای فلسفی را ارائه کرد و سعی نمود آنها را ابطلال نماید . او در این راستا از همان اصول فلسفیای استفاده کرد که مخالفانش به کار می گرفتند. او استدلال کرد که هرچند فیلسوفان میخواهند اثبات کنند که فلسفه صرفاً یک ابزار تحلیل پیشرفته از طبیعت واقعیت است که این ابزار در دسترس مسلمانان عادی نیست آنها تصوری از خدا، زندگی بعد از مرگ و خلقت را زیر نقاب این ایدۀ فلسفی ارائه کردهاند و ترویج نموده اند. غزالی در این راستا بسی به آرای فارابی و ابنسینا و بخصوص آثار ابنسینا توجه داشت. ابنرشد اما تصور می کرد هرچند سمت و سوی مخالفت غزالی این دو نفر هستند اما او با کل فلسفه به مخالفت پرداخته است. به این جهت در صدد دفاع از فلسفه برآمد.
یکی از نکات محوری حملۀ غزالی این بود که فیلسوفان تفسیر اشتباهی از نسبت میان خدا و جهان ارائه دادهاند. همانطور که میدانیم خداوند در قرآن بر خلق جهان اشاره می کند این در حالی است که فیلسوفان میخواهند نشان دهند جهان ازلی است. اگر خدا علت جهان است چرا او نباید بتواند آن را از نیستی به وجود آورد. اما به نظر ابنرشد میان عامل ازلی و عامل زمانی تفاوت وجود دارد. ما می توانیم قبل از انجام کاری منتظر بمانیم، ما میتوانیم در باب اعمال آیندهمان تردید داشته باشیم، اما این امور برای خدا معنا ندارد . به نظر ابنرشد برای خداوند شکافی میان خواستن و انجام دادن موجود نیست.
غزالی این جواب را ناشی از تنبلی ذهنی می داند. او به گونهای به خدا نگاه می کند گویی او عامل واقعی است و نه یک راز و رمز. به نظر ابنرشد مشکل غزالی این است که میان علم و ارادۀ خدا تمایزی ایجاد نکرده است.
از آنجا که خدا دانای کل است میان تصور وی و ساختن جهان شکافی نیست. او نیاز ندارد زمانی را داشته باشد تا جهان را خلق نماید. از سوی دیگر غزالی به عنوان یک اشعری نمیتواند ضرورت طبیعی را بپذیرد چون به نظر وی این امر با اراده و قدرت خداوند در تعارض قرار میگیرد.
ابنرشد اما تأکید می کند که این نظریه هرگونه معرفت از جهان را منکر می شود. بحثهای ابنرشد با غزالی بدان جا ختم میشوند که وی ناگزیر می شود گونهای معناشناسی را نیز ارائه کند تا علیه مثالهای غزالی قد علم نماید. همانطور که مشخص است این بحثها همه در ذیل موضوع مهم علم الهی مطرح می شوند. غزالی تأکید میکرد که خدا از هر حادثه و پدیده ای که خلق کرده علم جزیی دارد. این در حالی است که ابنسینا علم خدا را به کلیات محدود کرده بود چرا که به نظر وی علم خدا به جزییات تجرد و ازلیت خداوند را دچار خدشه می کند. اما به نظر ابنرشد علم خدا به جزییات او را در حد یک موجود مادی پایین می آورد. بدین جهت موضع وی در این زمینه به موضع ابنسینا نزدیک است. ابنرشد تأکید می کند که بهترین و مهمترین علم، علم به کلیات است و با اتخاذ این مشی ما مقام ذات اقدس الهی را تنزل ندادهایم.
نظر شما