به گزارش خبرگزاری مهر، کارگاه تحلیل گفتمان با حضور علی اصغر سلطانی، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) به همت اداره امور پژوهشی اداره کل پژوهش با حضور اعضای هیأت علمی آموزش و پژوهش دفتر تبلیغات اسلامی و پژوهشگران پژوهشکده اسلام تمدنی برگزار شد.
سلطانی در ابتدای جلسه گفت: تحلیل گفتمان حوزه گستردهای است و از زوایای متفاوتی مورد بحث بوده است. بنابراین توضیح اینکه گفتمان و تحلیل گفتمان چیست، کار چندان سادهای به نظر نمیآید. اما اگر بخواهیم تعریفی کلی از تحلیل گفتمان ارائه بدهیم، شاید بتوانیم بگوییم شیوهای برای حل مسئله پژوهشی از طریق ساختشکنی و واسازی و تجزیه و تحلیل متن است، البته این تعریف خیلی کلی است و بستگی زیادی به این دارد که با چه رویکردی به مسئله نگاه کنیم. اگر بخواهیم یک دستهبندی کلی ارائه بدهیم، شاید بشود سه نوع نظریه گفتمانی را از هم متمایز کرد. مدل اول همان تحلیل گفتمان نقش گرا و کاربردشناسی زبان است. دسته دوم تحلیل گفتمان انتقادی یا گفتمان شناسی انتقادی است. دسته سوم نظریههای پساساختگرای گفتمان (نظریه لاکلا و موف) است.
وی تصریح کرد: در رویکردهای مبتنی بر زبانشناسی و کاربردشناسی زبان تحلیلها در سطح خرد زبانی است و به تحلیلهای کلان سیاسی - اجتماعی پرداخته نمیشود. برعکس در تحلیل گفتمان حوزههای علوم سیاسی – اجتماعی، تحلیلها در سطح کلان صورت میگیرد و تحلیل خرد نادید گرفته میشود. یعنی آنها وارد ساختهای ریز زبانی نمیشوند که بتوانند براساس آنها تحلیلهای کلانشان را ابتناء کنند. هر دو این رویکردها با مسائلی مواجهند. چراکه تحلیل کلان بدون تحلیل خرد چندان نمیتواند بر مباحث دقیق استوار باشد و مبتنی بر دادههای قابل بررسی نیست. از سوی دیگر تحلیلهای زبانشناختی خرد هم مشکلاتی دارد چراکه خیلی ریز به مسئله نگاه میکند و نگاه کلان را نادید ه میگیرد. این مسائل را تحلیل گفتمان انتقادی به نحوی حل میکند. چون هم تحلیل در سطح خرد زبانشناختی دارد و هم به تحلیلهای انتزاعیتر و کلانتر اجتماعی نظر دارد و این دو را در کنار هم انجام میدهد.
سلطانی ادامه داد: خاستگاه تحلیل گفتمان رایج در زبانشناسی به ساختگرایی آمریکایی و به طور مشخصی به زلیک هریس بازمیگردد. او در دهه ۵۰ میلادی اصطلاح تحلیل گفتمان را با رویکردی ساختگرا پیشنهاد کرد. تحلیل گفتمان او مبتنی بر متن نوشتاری بود. او گفتمان را بخشی بزرگتر از جمله درنظر گرفت. برخی هم میگفتند گفتمان بخشی بزرگتر از بند است. اینکه چرا به مسئله تحلیل گفتمان رسیدند هم دلیل دارد. زبانشناسی سنتی، واحد تحلیل متن را جمله قرار میداد و هیچ ابزاری برای تحلیل واحدهای بزرگتر متنی وجود نداشت. هریس آمد و گفت برای مطالعه و تحلیل واحدهای بزرگتر از جمله میتوانیم روابط میان جملات را بررسی کنیم. او حوزهای به نام تحلیل گفتمان پیشنهاد کرد و آن را قالبی برای مطالعه و تحلیل واحدهای بزرگتر متنی قرار داد.
عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) گفت: حدود ۱۰ سالی از تحلیل گفتمان پیشنهادی هریس گذشت تا اینکه در اواخر دهه شصت، تحت تأثیر تحولاتی که در حوزه علوم انسانی اتفاق افتاده بود، رویکردهای نقشگرا و کاربردشناختی در زبانشناسی و دیگر حوزههای علوم انسانی پاگرفته و فراگیر شدند. با اوج گرفتن این نوع نگرشها در دهه هفتاد و پس از آن، تحول اساسی در زبانشناسی اتفاق افتاد و تحلیل گفتمان گامی به جلو برداشت. از این زمان به بعد تحلیل گفتمان تنها متمرکز بر مطالعه متن نوشتاری نبود بلکه تولید زبان در بافت و تعاملات اجتماعی را مورد بررسی قرار میداد. بنابراین مفهوم بافت به تحلیل گفتمان اضافه شد و تحلیل گفتمان قدری گستردهتر از گذشته شد. در زبانشناسی همچنان این نگرش غالب و رایج است، یعنی میشود گفت تحلیل گفتمان انتقادی هنوز در دپارتمانهای زبانشناسی در حاشیه قرار دارد. البته امروزه قدری جا افتاده است. ولی اصل بحث همین نگرش سنتی است که با کاربردشناسی زبان و فلسفه زبان مرتبط است. اینها مباحث گسترده و پرکاربردی است و هنوز مورد توجه بوده و مانند تحلیل گفتمان ساختگرا به حاشیه نرفته است. در تحلیل گفتمان رایج دو نوع بافت و تاثیرش بر معنای متن از هم تفکیک میشود. یکی بافت زبانی است و دیگری بافت فیزیکی. بدون این دو بافت نمیشود متن را تحلیل کرد. شما اگر بخواهید جملهای را از بافت زبانی و فیزیکی آن خارج کنید و بخواهید تبیینش کنید امکانپذیر نیست.
سلطانی در ادامه افزود: به طور کلی در حوزه کاربردشناسی زبان و تحلیل گفتمان نقشگرا، نظریههای مختلفی پاگرفتهاند که بسیار پرکاربرد هستند. نظریه کنشهای گفتاری یکی از آنهاست که در واقع حد فاصل میان کاربردشناسی زبان و فلسفه زبان هست. دیگری اصل همکاری گرایس هست که بیشتر به تحلیل مکالمه و گفتگو میپردازد. هر تحلیلی از کنشهای زبانی بین افراد بخواهیم انجام دهیم خواه ناخواه به مسئله قدرت خواهیم رسید. همین مسائل بود که سبب شد در اواخر دهه هفتاد کسانی که در حوزه تحلیل گفتمان فعال بودند بخواهند به روابط قدرت توجه نشان دهند، البته در آن زمان روابط قدرت به شکل محدودی در جامعهشناسی زبان و تحلیل گفتمان سنتی پی گرفته میشد.
این پژوهشگر و مترجم تصریح کرد: مفاهیم قدرت و ایدئولوژی هم از مفاهیمی هستند که تمایز میان تحلیل گفتمان سنتی و تحلیل گفتمان انتقادی را برجسته میکنند. تحلیلگران انتقادی کاربرد زبان را ایدئولوژیک میدانند. برای آنها زبان رسانهای شفاف و خنثی نیست که بخواهد جهان را آنطور که هست بنمایاند. زبان ابزاری برای بازنمایی ایدئولوژیهاست. آنها معتقدند باید نگاه انتقادی به زبان داشته باشیم و به کارکردهای ثانویه و ایدئولوژیک آن توجه کنیم. مفهوم دیگری که به آن توجه دارند قدرت است که پیشتر دربارهی آن گفتیم. گفتیم که برای آنان زبان و قدرت در ارتباط تنگاتنگی هستند. آنها مطالعه زبان را بدون در نظر گرفتن قدرتهای دخیل در کاربرد آن چندان بسنده نمیدانند. از این رو آنها از تحلیل گفتمان رایج فاصله گرفتهاند. به دنبال پاسخگویی به سوالاتی نظیر این هستند که زبان چگونه کارکرد ایدئولوژیک پیدا میکند و به خدمت مناسبات قدرت در میآید؟
عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم پنج اصل بنیادین تحلیل گفتمان انتقادی را اینگونه بیان نمود: اصل اول بخشی از ساختارها و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی زبانی انتقادی است. اصل دوم گفتمان هم برسازنده و هم برساخته است. اصل بعدی کاربرد زبان باید در بافت اجتماعی اش به صورت تجربی تجزیه و تحلیل شود و چهارمین اصل گفتمان کارکرد ایدئولوژیک دارد. اصل آخر هم تحقیق باید انتقادی باشد.
وی خاطرنشان کرد: تحلیل گفتمان انتقادی و تحلیل گفتمانهای پساساختگرا در یک چیز با هم مشترکند و آن این است که همهشان برساختگرا هستند. برساختگرایی نوعی نگرش به پدیدارهاست. از منظر برساختگرایی هیچ چیز اصالت از پیش داده شده و از پیش موجودی ندارد و همه چیز در فرایندهای گفتمانی و اجتماعی و فرهنگی شکل گرفته و برساخته میشود. به طور کلی شیوه نگرش تحلیل گفتمان انتقادی و تحلیل گفتمان پساساختگرا به دانش، ضدمبناگرایانه است. نگرشهای ساختگرا و برخی نگرشها که معتقد به یک مبنای مستحکم فرانظری و فرانسانی برای دانش هستند، مبناگرایانهاند. در ارتباط با هویت انسان هم برساختگرایی نگاهی ضدجوهرگرا به ماهیت انسانی دارد. یعنی هیچ جوهر یا ماهیت از پیش موجودی برای انسان قائل نمیشود و معتقد است جوهر و هویت انسان در اجتماع و در فرایند جامعهپذیری شکل میگیرد. بنابراین رویکردهایی مانند نگرش اسلامی که برای انسان یک فطرت پاک از پیش موجود یا خداداد در نظر میگیرند از این منظر چندان قابل توضیح یا توجیه نیستند.
سلطانی، چهار اصل برساختگرایی اجتماعی را این گونه تقسیم بندی نمود: اصل اول، اتخاذ رویکردی انتقادی به دانش که معمولاً بدیهی انگاشته میشود، اصل دوم، انسان موجودی تاریخی و فرهنگی است، اصل سوم، رابطه میان دانش و فرآیندهای اجتماعی و آخرین اصل، رابطه میان دانش و عمل اجتماعی است.
این استاد دانشگاه در خاتمه نظریه گفتمان لاکلا و موف را تشریح نمود و گفت: نظریه گفتمان لاکلا و موف ریشه در دو سنت نظری ساختگرا دارد. مارکسیسم و زبان شناسی سوسوری. مارکسیسم مبنای اندیشه در امر اجتماعی را برای این نظریه فرآهم میآورد. زبان شناسی ساختگرای سوسور نظریهی معنای موردنیاز این دیدگاه را در اختیار قرار میدهد. آنها با به هم آمیختن این دو دیدگاه ساختگرا به نظریههای پساساختگرایانه دست یافته اند که مطابق آن کل حوزهی اجتماع را به مثابه شبکه ای از فرآیندهای متفاوت دریافته و تولید میشوند.
نظر شما