* خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب : شما نقد ادبی را چگونه تعبیر می کنید و جانب کدام شیوه نقد نویسی را می گیرید؟
- محمد بهارلو: یکی از اهداف نقد این است که آنچه را در متن به تلویح بیان شده است به تصریح آشکار سازد . یعنی نشانه های موجود در متن را واخوانی کند و بر اساس نشانه ها و نه نیت یا قصد منتقد به تعبیر مفاهیم متن بپردازد. به عبارت دیگر، نقد یعنی به نمایش گذاشتن آنچه در متن بیان شدنی نیست. در واقع هر متنی در بیان پاره ای از مطالب یا مفاهیم به ناگزیر برخی مطالب یا مفاهیم دیگر را ناگفته می گذارد. کار منتقد بیان آن مطالب یا مفاهیم ناگفته است، بیان آن چیزهایی است که در متن نمی گنجیده است . منتقد مفاهیم مسکوت مانده و غایب را بیان می کند ، مفاهیمی که چه بسا از ذهن خود صاحب متن هم نگذشته باشد. اغلب آن چه در یک متن اهمیت دارد بیان همان مفاهیم مسکوت گذاشته شده است.
من شخصا جانب نقد موشکافانه و سختگیرانه را می گیرم . نقدی که مته به خشخاش بگذارد و اهل مسامحه و تعارف نباشد. متاسفانه این گونه نقد در فضای ادبی ما جایگاه برجسته و مشخصی ندارد. اصولا این شیوه نقد نویسی به وقت و صرف نیروی بسیار نیازمند است و منتقد حرفه ای می طلبد و منتقدان پرنویس روزنامه ای واکنش مخالف و گاه خصومت آمیزی با این نوع نقد دارند، زیرا رواج آن را به منزله خالی شدن زیر پای خود می دانند. همان گونه که تحول ادبیات با تحول فراغتهای نویسنده و مردم - جامعه کتابخوان - در پیوند است تحول نقد نیز با تحول فراغتهای منتقد و طبعا خواننده مرتبط است . اصولا علت اساسی را باید در دگرگونی محیط فرهنگی و اجتماعی دانست.
* با این توصیف شما منتقد را چه کسی می دانید، و اصولا وضعیت نقد را در کشور ما چگونه ارزیابی می کنید؟
- منتقد باید دارای حساسیت ادبی و هنری باشد، زیرا اصولا نقد فعالیتی مجزا از متن یا همان اثر ادبی هنری نیست. منتقد با جهان بینیها و نظریه سر و کار دارد، بر خلاف نویسنده که در اثر خود نیازی به بحث درباره نظریه های ادبی ندارد. اما منتقد نباید مرعوب نظریه پردازیهای ادبی بشود و نویسنده را به تبعیت از این نظریه ها وادارد. هر نظریه ای ، به ویژه از حیث امر نوشتن ، نماینده تقلید است نه بدعت . با اعلاترین و جدیدترین نظریه ها نمی توان داستان و رمان نوشت. اصولا ناب ترین نظریه ها پس از خلق آثار پدید می آیند.
اما منتقدان سطحی و کلیشه پرداز از نظریه بیش از داستان خوب به وجد می آیند. بسیاری از منتقدان ما که اغلب نقد ژورنالیستی می نویسند از نظریه ها و شگردهای صوری الهام می گیرند نه از داستانها و رمانها ، گویی آنها داستان یا رمان می خوانند تا صناعتها و شگردهای آنها را در یابند نه این که از آنها از حیث داستان و رمان بودن لذت ببرند. این دسته از منتقدان در بهترین حالت، اغلب یا مترجم اند یا به آثار ترجمه شده رجوع می کنند، و از ابراز بینش یا نگاه فردی خود ابا دارند . تلقی آنها از ادبیات، از عناصر ادبی و کارکردهای آنها در یک متن واحد، عامیانه و سطحی و فاقد باریک اندیشی است . به این ترتیب آنها همه مفاهیم ادبی را با کلیشه پردازی ساده می کنند، و با امتیاز دادن به یک کتاب به انتخاب کتاب سال و معرفی آن به جامعه ، این کلیشگی و سهل انگاری را به دیگران نیز حقنه می کنند . برای آنها کتابی که سر زبانها می افتد، مثلا جایزه ای که به کتابی یا نویسنده آن تعلق می گیرد، فی نفسه واجد اهمیت است، بی آن که روشن شود چرا آن کتاب سرزبانها افتاده یا جایزه به آن کتاب یا نویسنده اش تعلق گرفته است.
* منتقد تا چه اندازه می تواند به توسعه و پیش رفت ادبیات کمک کند؟
- منتقد می تواند عادتهای دید خواننده را تغییر بدهد ، و از این طریق جانب ادبیات پویا و نوآورانه را بگیرد. همانگونه که وظیفه نویسنده نوشتن داستان و رمان خوب است وظیفه منتقد نیز کشف و بر کشیدن داستان و رمان خوب از میان خیل آثار ادبی منتشر شده است ، که اغلب کم مایه و متوسط هستند. منتقد هرگز نباید به چیزی جز محصول حد اعلایی تلاش و نیروی خلاقیت نویسنده رضایت بدهد.
وقتی "متاب" در بازار در عرصه جایگاه فرهنگ زیاد بشود احیانا می تواند جای کتاب را بگیرد، یا دست کم فضا را برای عرضه و توزیع اثر جدی تنگ کند. کتابها ، و طبعا نویسنده ها به خودی خود منزوی نیستند و موقعی که از تماس طبیعی با مخاطبان خود محروم باشند و "متاب" ها با هیاهو و تبلیغات در کانون توجه قرار بگیرند ، در انزوا باقی می مانند. کتابها در ارتباط زنده می مانند، و این ارتباط را به مقدار فراوان منتقدان می توانند برقرار سازند. منتقدان فرهیخته در حکم وجدان خوانندگان عمل می کنند و رابطه میان نویسنده و خواننده را گسترش می دهند و طبیعی است که می توانند به توسعه و پیشرفت ادبیات کمک کنند.
نظر شما