۶ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۰۲

در مورد فوتبال - قسمت اول

«بازی زیبایِ زشت»

«بازی زیبایِ زشت»

برای کشورهای جهان سومی، فوتبال پلی است برای دیده شدن، برای شنیده شدن، برای جولان دادن در میان ابرقدرت ها؛ اما این پدیده نیرومند می تواند مایه نگون بختی نیز گردد.

خبرگزاری مهر - گروه ورزشی: «جنگ فوتبال یک جنبه از قدرت فوتبال را در بر می گیرد: بازی که سبب جدایی می شود. اما در سایر مواقع، این بازی به همان اندازه، نیروی قدرتمندی را برای متحد کردن دارد. علاوه بر خوردن، آشامیدن و مردن، تنها چیزی که میلیاردها نفر در آن اشتراک دارند، فوتبال است.» سایمون کوپر، روزنامه نگار و نویسنده نامدار بریتانیایی.

نود دقیقه نیز تمام شده بود. ثانیه ها در چکاچک این کارزار، قدم به قدم به سوت پایان بازی نزدیک و نزدیکتر می شدند. به نظر می رسید که تساوی، سهم دو تیم، از این جدال رعب آور باشد، اما همانطور که گاندولف [۱] گفته بود «حتی عقلا هم نمی توانند فرجام کار را ببینند.» و همینطور هم بود؛ ناگهان توپ به «لئورنارد ولس» داده شد تا او آن را با ضربه ای وارد دروازه حریف کند و سونامی هرا و هلهله ای را در ورزشگاه برانگیزد. سونامی که به زودی پایش را از مستطیل سبز فراتر می گذاشت تا تیر زهرآگین کینه، از کمان مرگ بر سینه فوتبال نشانه رود و بر ساحت عظیم «بازی زیبا» [۲] سایه خوفناک ظلمت افکنده شود. سایه ای که به قیمت جان دو هزار انسان تمام می شد.

در ۸ جون ۱۹۶۹، در تیگوسیگالپا (پایتخت هندوراس) در اولین بازی از مرحله رفت مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۰ مکزیک، که با پیروزی یک بر صفر هندوراس برابر السالوادور خاتمه می یافت، فرسنگها آن طرف تر، در السالوادور، دختر ۱۸ ساله ای که از تلویزیون نظاره گر نبرد مردان سرزمینش با دشمن دیرینه شان بود، لحظاتی پس از پایان بازی، با تشویش و سرگشتگی که در آن غوطه ور شده بود، به سوی اتاق خواب گام برداشت تا تفنگ پدرش را از زیر تخت بیرون آورد. دیری نپایید که صدای شلیک گلوله قامت خانه را به لرزه می انداخت. «آمیلیا بولانیوس» با گلوله ای که نوای تپش های قلب شکسته اش را برای همیشه خاموش می کرد، دارفانی را وداع گفت تا فردای آن روز، روزنامه ال ناسیونال در صفحه نخستش از این حادثه تراژیک بنویسد: «دختر جوان تحمل به زانو درآمدن سرزمین پدری اش را نداشت.» ال ناسیونال درست می گفت، او تحملش را نداشت و این، اولین گلوله از جنگ «۱۰۰ ساعتِ» بود.

سه گانه پیش از جنگ

«فوتبال فقط یک بازی ساده نیست، بلکه یک سلاح انقلابی است.» ارنستو چگوآرا

چند روز بعد مراسم تشییع جنازه آمیلیا با خیل عظیمی از جمعیت در سن سالوادور (پایتخت السالوادور) با پخش زنده از تلویزیون سراسری برگزار شد. مراسم با شکوه اما بسیار غمناک بود. همه آمده بودند، بازیکنان و کادر فنی تیم ملی، سران حکومتی و حتی فیدل سانچز هرناندز رئیس جمهور السالوادور که اشک هایش به مراسم وقار بیشتری می داد. The Savior»۳» جامه سیاه را بر تنش آویخت و مردمش را در اغما فرو برد، در سکوت، در ماتم، در سوگ نوجوان ۱۸ ساله، در فوران آبشار احساساتی که در آمیزه با خشم و غضب شروع به شاریدن کرده بود، آن هم در آسمانی که آن روزها می گفتند، «پرندگان مرگ» بر فرازش پرواز می کنند. به این ترتیب، تمام اهالی «سرزمین ننوها» [۴] خودشان را برای خونخواهی دخترشان آماده کرده بودند، برای یک انتقام هولناک، بسیار هولناک.

در یکی از سهمگین ترین میزبانی های تاریخ فوتبال، برای تلافی آنچه که هواداران هندوراس در شب قبل بازی رفت در مقابل هتل تیم حریف انجام داده بودند، السالوادوری ها نیز در شب پیش از بازی برگشت، به هتل تیم هندوراس هجوم بردند و با غریو و پرخاشگری و شکاندن شیشه پنجره های هتل تیم حریف و پرتاب سرهای بریده خوک و موش های مرده و تخم مرغ های گندیده، از آنها پذیرایی کردند. بیم و وحشت بر اندام لاس کاتراچوس (لقب تیم ملی فوتبال هندوراس) طنین انداخته بود، آنها در حالی باید به مصاف رقیب طغیانگرشان می رفتند که صبح روز فردا، روزنامه های السالوادور آخرین تصویر از آمیلیا را با این عنوان تیتر کردند «او نمی توانست شرم را تحمل کند.»

«لورنزو دی بلوال» نویسنده و اقتصاددان امریکایی که اوقات بسیاری را نیز در هندوراس سپری کرده بود در کتاب زندگینامه شش جلدی اش(YANQUI) نوشت: « وقتی هندوراسی ها وارد پایتخت همسایه شدند، استقبال از آنها شبیه به شیرهایی بود که در کولوسئوم [۵] به جان مسیحی ها می انداختند: ما خوشحالیم که شما اینجا هستید و خواهید فهمید چرا.»

بالاخره ۱۵ جون، روز بازی برگشت فرا رسید. به دلیل جو بحرانی که در پایتخت وجود داشت، اولین لشکر مکانیزه السالوادور، بازیکنان و اعضای کادر فنی هندوراس را به وسیله تانک ها به ورزشگاه منتقل کرد!

«استیو بونس» مجری رادیو و تلویزیون و دیگر روزنامه نگار سرشناس بریتانیایی در این خصوص نوشت: «مسیری که بازیکنان و مقامات هندوراس از آن می گذشتند توسط گارد ملی هدایت می شد که گویا مانند اسرای جنگی بودند؛ در این حین هزاران نفر از مردم السالوادور تصویر آمیلیا را به دست گرفته بودند؛ در داخل ورزشگاه پرچم تیم هندوراس سوزانده شد و به جایش پارچه ای کهنه قرار گرفت.» بعدها «ماریو گریفین» سرمربی آن زمان هندوراس گفته بود: «به نظر می رسید که آنها می خواستند به ما شلیک کنند و ما را بکشند.»

در حالیکه گرداگرد زمین مملو از سربازان و ماموران امنیتی بود، بازیکنان دو تیم پا به میدان گذاشتند و سوت آغاز مسابقه زده شد. هر دقیقه که از بازی می گذشت تازیانه ی ترس ضرباتش را بر پیکره روان بازیکنان هندوراسی بیشتر و بیشتر می کرد. گویی صدای التهاب آور هوداران السالوادور برای آنها بیشتر به نوای مرگ می مانست، به زمین فوتبالی که قربانگاه می شد و به فوتبالیست هایی که قربانیانش می شدند و انگار شکست یگانه راه رهایی و تنها پیروزی پسران هندوراسی از این مهلکه بود تا ماریو گریفین پس از بازی اعتراف کند: «ما واقعاً خوش شانس هستیم که باختیم.»

همانگونه که انتظار می ر فت بازی با برتری لاس کوسکاتِلکُس [۶]( لقب تیم ملی فوتبال السالوادور) و با نتیجه ۳-۰ به پایان رسید تا چراغ جشن و پایکوبی پس از یک هفته عزای عمومی در این سرزمین روشن شود. اما ظاهراً آب این پیروزی هم نمی توانست آتش این ستیز را که با نفت کینه الساوادوری ها شعله ورتر می شد، خاموش کند. در راه خروج از کشور، دو هوادار هندوراسی سلاخی شدند، صدها تن شب را با جراحت های جانکاه در بیمارستان سحر کردند و با بسته شدن مرز، ۱۵۰ اتومبیل نیز از بین رفت.

با بازگشت آنها به وطنشان و شرح وقایع مرگباری که در بازی برگشت برایشان پیش آمد، خشم هندوراسی ها نیز برانگیخته شد. تنش بین طرفین هر لحظه افزوده می شد، هر دو سو می گفتند که چریک های دشمن در قسمت های مرزی دست به قتل و کشتار زدند. در این باره بلوال می نویسد «جوخه هواداران افراطی تیگوسیگالپا بر ساکنین السالوادوری کشورشان تاختند که به سرعت به صحنه ای بسیار سنگین و دردناک تبدیل شد. علاوه بر چشمان کبود و سرهای ترک خورده، استخوان ها شکسته و مردم نیز کشته شده بودند.»

پس از بازی برگشت، مقامات دولت هندوراس به فیفا شکایت کردند. طبق قوانین آن روزها که هنوز قانون تفاضل گل و گل زده بیشتر در خانه حریف در مراحل پلی آف جام جهانی وضع نشده بود، هر تیم که یک بازی از دو بازی را پیروز می شد، می بایستی بازی سوم در زمینی بی طرف برگزار شود تا تکلیف تیم صعود کننده به مرحله بعد مشخص گردد. گویی تقدیر به گونه ای سناریوی این جدل را نگارش می کرد تا سه گانه دیگری در زمره سه گانه های شهیر دفتر انسان نگاشته شود.

در ۲۷ جون ۱۹۶۹ در استادیوم آزتک مکزیک (مکزیک میزبان جام جهانی ۱۹۷۰ بود)، در حالی که پیکار نفس گیر دو تیم در طی ۹۰ دقیقه به تساوی ۲-۲ انجامید، در وقت های اضافه (دقیقه ۱۰۱)، «کینتانیِه» هافبک ۲۲ ساله السالوادور، گل سومش تیمش را به ثمر رساند تا در نهایت آنها جواز صعود به آخرین مرحله پلی آف را کسب کنند (مقابل هائیتی)، مرحله ای که در صورتی پیروزی لاس کوسکاتِلکُس را راهی جام جهانی می کرد، جام جهانی که راهیابی اش برای آنها جایگاه بسیار رفیع تری از یک رویداد ورزشی را داشت؛ همانطور که سایمون کوپر گفته بود «این دو کشور فقیر صادر کننده قهوه بودند و تا به حال شایستگی حضور در جام جهانی را نداشتند و هیچ کار دیگری هم انجام نداده بودند که جهان متوجه آنها شود.»

پس از بازی سوم، خصومت و کشمکش بین دو کشور بالا گرفت، روزنامه ها نیز با واژه ها و اصطلاح های تند [۷] (دیگری را دیوانه های نازیسمی، کوتوله، دائم الخمر، سادیسم، عنبکوت، متجاوز و دزد خطاب کردند) یکدیگر را کوبیدند. ریشارد کاپوشچینسکی [۸] ژورنالیست و نویسنده مشهور لهستانی نیز پس از بازی دوم، از مکزیکوسیتی به مقصد تیگوسیگالپا رفت چرا که تصور می کرد در آنجا اتفاقی رخ خواهد داد.

وی می گوید که هنگام ورود به شهر با آثار گرافیکی مغشوش و غضبناکی بر روی دیوارها مواجه شد «فقط یک ابله نگران است. هیچ کسی نمی تواند هندوراس را شکست دهد. پورفیتو راموس برای زندگی با یک زن السالوادوری باید شرمنده باشد.» در ۱۴ جولای به هنگام غروب، او که در آن روزها بر روی یک قایقی در گوشه خیابانی در منطقه Accra زندگی می کرد، صدای گوش خراش دلهره آوری را شنید «هنگام غروب یک هواپیما بر فراز تیگوسیگالپا پرواز و بمبی را رها کرد. همه آن را شنیدند.» بلی، او اشتباه تصور نمی کرد، اتفاق مهیب، خاصمانه از راه رسید؛ سرانجام، جنگ فوتبال، آغاز شده بود.

توضیحات:

[۱] یکی از شخصیت های اصلی کتاب ارباب حلقه ها نوشته جی.آر.آر. تالکین است.

[۲] بازی زیبا شناخته شده ترین لقب فوتبال می باشد که در خصوص منشا اصلی آن اختلاف نظر وجود دارد. عده ای به کار بردن این عنوان را به «دیدی» ستاره سابق فوتبال برزیل نسبت داده اند اما استوارت هال مجری سابق رادیو و تلویزیون در بریتانیا مدعی است که برای اولین بار او این عنوان را برای فوتبال به کار برد. به هر صورت این عنوان توسط پله در جهان فوتبال شهره شد.

[۳] معادل انگلیسی نام السالوادور می باشد که به معنای منجی

است .[۴] تمام کشورها در امریکای مرکز ننو درست می کنند، اما السالوادور در این پیشه بهترین است. درواقع سرزمین ننوها یک لقب قدیمی برای این کشور است که به دو دلیل برایشان اتخاذ شده. دلیل نخست برای زلزله خیر بودن این اقلیم و دلیل دوم برای کیفیت ننوهایی است که آنها درست می کنند.

[۵] سالن آمفی تئاتر بسیار بزرگ در مرکز شهر رم که در بین سال های ۷۰ تا ۸۰ میلادی ساخته شد و سالها بعد نیز به میدان نبرد گلادیاتورهای تبدیل گردید. این مکان با گنجایش ۵۰ تا ۸۰ هزارنفری به عنوان یکی از عجایب هفتگانه دنیا معرفی شده که در سال ۲۰۱۸ با ۲/۷ میلیون بازدید کننده، به عنوان محبوب ترین جاذبه گردشگری در جهان شناخته شد .

[۶] لاس کوسکاتلکس از واژه «کوزکاتلَن» اقتباس شده که درواقع نامی است که ساکنین اصلی این کشور به قسمت غربی السالوادور داده اند. امروزه، دپارتمان «کوسکاتلَن» در میانه موقعیت جغرافیایی السالوادور است که پایتخت این کشور، سن سالوادور در آن قرار دارد .

[۷] آنها یکدیگر را دیوانه های نازیسمی، کوتوله، دائم الخمر، سادیسم، عنبکوت، متجاوز و دزد خطاب می کردند.

[۸] ریشارد کاپوشچینسکی(۲۰۰۷-۱۹۳۲) ژورنالیست، نویسنده، عکاس و شاعر لهستانی بود که اغلب به کشورهای جهان سومی سفر می کرد و از آنجا گزارش تهیه می کرد. او در دوران سفرهای ماجراجویانه اش به کشورهای مختلف چندین کتاب را تالیف کرد که یکی از آنها « کتاب جنگ فوتبال » می باشد که به وقایع نبرد دو جمهوری السالوادور و هندوراس می پردازد. طبق گفته سایمون کوپر وی در دوران حرفه ای اش شاهد ۲۷ کودتا و انقلاب بود که در این خلال چهار بار نیز به اعدام محکوم شد.

* نویسنده: رامتین ایمانی نوبر

کد خبر 4885717

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • محمدرضا ميم IR ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
      0 0
      واقعا جالب و تأمل برانگيز بود گاهى يك مو فاصله هست بين عشق و حماقت ! مساله اي كه تشخيص بين اين دو رو سختتر هم ميكنه! عشق هميشه خوبه چون از دل برمياد ولى امان از تعصب !
    • رضا نظری IR ۱۳:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۷
      0 0
      نوشته دوستم رامتین فوق العاده بود به طوری که اشک در چشمام جمع شد و چه تلخ و غرور آمیز. درود بر تو دوست عزیزم