به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو یادداشتی است از حسن بلخاری قهی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی که به مناسبت سالروز بزرگداشت سعدی نگاشته شده است؛
این سخن در باب یکی از مهمترین مباحث سعدی یعنی شرح مفهوم «عارف ربانی» است در آن قصیده مشهور چهارم از قصاید سعدی:
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند / مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست
ابتدا و به عنوان مقدمه نکاتی عرض کنم:
نکته اول اینکه عارف ربانی روایت دیگری است از انسان مطلوب و در حقیقت کمالطلبی که در ذهن و زبان سعدی وجود دارد. به نظر میرسد اصطلاحِ عارف ربانی همان جایگاهی را در آرا سعدی دارد که پیرِ مُغان در اشعار حافظ. هر حکیمی برای خود نقطه مطلوبی دارد و از برای آن مطلوب صفت یا صفاتی بلند اظهار میدارد. حافظ نیز شیفته اخلاق زلال پیر مغان است و به نحوی آن را به پیر که مرتبتی بلندپایه در عرفان اسلامی است پیوند میزند.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
پیر مغانِ سعدی، عارف ربانی است. با این تفاوت که سعدی تنها فقط یک بار در تمامی آثار خود (از نثر و نظم) این اصطلاح را به کار برده است، لکن حافظ، بنا به شیداییاش بالاتر از ۳۰ بار پیر مغان را در دیوان خود ستوده و راهبر قرار داده است، اما چنانچه عرض کردم در کلیات سعدی فقط یک بار آن هم در قصیده چهارم بیت هفتم، عارف ربانی به کار رفته است. لکن مستند به این کلمه و فضایی که در فرهنگ اسلامی ایرانی داشته و همچنین مستند به آرا دیگر سعدی، غایت مطلوب او در این اصطلاح تجلّی و حضور دارد. در بیت فوق، عالم و عابد و صوفی همه طفلان وامانده از ره معرفی میشوند، لیک عارف ربانی راهبر و مرد ره. در ادامه تصویر و تفسیر سعدی از این عارف ربانی را بیان خواهم کرد.
نکته دومی که باید عرض کنم اینکه سعدی به نحوی به نظر میرسد با صوفیان بنا به اینکه به صورت تعریف میشوند نه به ذات، مشکل دارد، اما با عارفان نه. علت آن است که شما کلیات سعدی را که میخوانید کمتر موردی را پیدا میکنید که عارف یا عارفان، مورد توبیخ یا ظنّ واقع شوند، لکن صوفیان چرا و شاید علّت این است که صوفی به ظاهر تعریف میشود و عارف به باطن. یعنی اگر بخواهیم صوفی را از زاویه صرف و معنای رایج و غالبش در نظر بگیریم پشیمنهپوشی است که معمولاً سر از ریا در میآورد. به تعبیر حافظ «پشمینهپوش تندخو از عشق نشیندهست» (حافظ، ۱۳۶۹: ۳۲۲) صوفی به ظاهر تعریف میشود و دقیقاً به همین دلیل و برای شکستن این ظاهرگرایی است که قلندران و خاکساران در این تمدن پای گرفته و دوام یافتند. لکن عارف به معرفت تعریف میشود به همین دلیل متأثر از این معنا شاید بتوان با تأمل گفت که از دیدگاه سعدی عارف، انسان کامل است به ویژه اگر صفت ربانی را با خود داشته باشد. سعدی در مورد صوفیان یک روایتی دارد که احتمالاً بسیار شنیدید و در آن روایت، دیدگاه خود را پیرامون تصوف یا صوفیان به ظرافت بازگو میکند:
«یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف. گفت: پیش از این طایفهای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان.
چو هر ساعت از نو به جایی رود دل به تنهایی اندر صفایی نبینی
ورت مال و جاه است و زرع و تجارت چو دل با خدای است خلوت نشینی (سعدی، ۱۳۸۵: ۱۰۳)
این یکی از مواردی است که به نحوی نظرگاه سعدی پیرامون تصوف را باز مینمایاند اما وقتی به سراغ عارف میآییم دیدگاه او پیرامون عارف بسیار بلند و متعالی است:
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن، کاین غم از اوست (همان: ۵۷۷)
از این موارد بسیار است همچون:
هزار دشمن اگر در قفاست عارف را چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد (همان: ۶۲۶)
میان عارفان صاحبنظر نیست که خاطر پیش منظوری ندارد (همان: ۶۲۸)
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا راحت او در بلای اوست (همان: ۵۷۸)
و گر بهشت مصور کنند عارف را به غیر دوست نشاید که دیده بردارد (همان :۶۲۶)
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را (همان :۵۲۴)
عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت (همان: ۶۰۳)
خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش (همان: ۷۲۴)
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود عارف عاشق شوریده سرگردان را (همان :۵۳۳)
عارف اندر چرخ و صوفی در سماع آورده ایم شاهد اندر رقص و افیون در شراب افکنده ایم (همان: ۸۰۷)
همه وقت عارفان را نظر است و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد (همان :۶۴۱)
خود پرستان نظر به شخص کنند پاک بینان به صنع ربانی
شب قدری بود که دست دهد عارفان را سماع روحانی (همان: ۹۰۸)
عالم که عارفان را گوید نظر بدوزید گر یار ما ببیند صاحب نظر بباشد (همان ۶۳۸)
عارفان هرچه ثباتی و بقایی نکند گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند (همان :۶۵۹)
غوغای عارفان و تمنای عاشقان حرص بهشت نیست که شوق لقای توست (همان: ۵۷۹)
تقریباً تمامی مواردی که سعدی به مدح عارف و عرفان پرداخته را بیان کردم. همین بررسی تطبیقی بین تصوف و عرفان به تمامیت، بیانگر این نظر است که در ذهن سعدی عارف صدرنشین و صوفی بنا به ظاهر، مقامی نازل دارد و البته این نکته را متذکر شوم که این نظر مطلق نیست زیرا در مواردی منجمله این بیت:
عارف اندر چرخ و صوفی در سماع آوردهایم شاهد اندر رقص و افیون در شراب افکندهایم (همان: ۸۰۷)
به عنوان تنها مورد، صوفی کنار عارف قرار میگیرد و لذا شاید صحیح این باشد که بگوییم در نگاه سعدی غلبه با عرفان است و تصوف در سطحی اقل و نازل قرار دارد.
و نکته سوم اینکه بنا به بیت:
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست
عارف ربانی، غایت مطلوب اوست و این ربانی دو سه نکته کلیدی و بنیادی دارد که به اختصار عرض میکنم:
اول اینکه ربانی مصدر و مرجعی چون قرآن دارد. این کلمه چهار بار در قرآن به کار رفته است، دو بار به شکل «ربانیون» است که بعد از آن احبار میآید و یک بار «ربانیین» و یک بار نیز «ربیون». این آیات عبارتند از:
الف: إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلًا وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود نازل کردیم پیامبرانی که تسلیم [فرمان خدا] بودند به موجب آن برای یهود داوری میکردند و [همچنین] الهیون و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی مفروشید و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری نکردهاند آنان خود کافرانند (مائده ،۴۴)
ب: لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ (چرا الهیون و دانشمندان آنان را از گفتار گناه [آلود] و حرامخوارگی شان باز نمیدارند راستی چه بد است آنچه انجام میدادند مائده ،۶۳)
ج: وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَکَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (و چه بسیار پیامبرانی که همراه او تودههای انبوه کارزار کردند و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید سستی نورزیدند و ناتوان نشدند و تسلیم [دشمن] نگردیدند و خداوند شکیبایان را دوست دارد.(آل عمران، ۱۴۶)
د: مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادًا لِّی مِن دُونِ اللّهِ وَلَکِن کُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ: هیچ بشری را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد سپس او به مردم بگوید به جای خدا بندگان من باشید بلکه [باید بگوید] به سبب آنکه کتاب [آسمانی] تعلیم میدادید و از آن رو که درس میخواندید علمای دین باشید.(آل عمران، ۷۹)
راغب اصفهانی به عنوان یکی از مهمترین مفسران لغوی قرآن در المفردات اصل کلمه را از تربیت دانسته و آن را انشا شیئی از حالتی به حالت دیگر الی حد التمام میداند.(راغب اصفهانی ،۱۳۷۳: ۱۸۴) از دیدگاه وی، ربانی منسوب به رب است همچون نسبت کلمه عطش و عطشانی. همچنین وی قولی میآورد که ممکن است ریشه این کلمه سریانی باشد گرچه او هم «ربی» (ربیون سورة آل عمران) را به دلیل نسبتی که با نبی در آیه فوق دارد انسان مؤمن میداند. لکن نفس «ربی» سبب شده است در عرصه لغت برخی ریشه این کلمه را سریانی بدانند گرچه غلبه با ربانی است و در قلمرو ربانی در قرآن در هر سه آیة فوق نسبت مستقیمی میان رَبانی و علم و کتاب و معرفت وجود دارد. این یکی از ادلة من است بر اینکه ربانی، صوفی نیست، ربانی سر و کار مستقیم با معرفت دارد و میدانید در قلمرو تمدن ما کسانی بر صدر نشستهاند که عرفان را از خانقاهی که بریده از جمع و جامعه و اجتماع بود نجات دادند. جانمایه عرفان ما، معرفت باطنی آن بود. نه اینکه مثلاً در همین شیراز هفت تنان حتی هیچ نامی بر سنگ خود نینگارند تا مبادا ریا شود حکیم و عارف ربانی در خلوت از «شرابا طهورا» مینوشد و در جلوت، عاشقی را اظهار میکند همان کلام بلندی که سعدی در یکی از قصیدههایش دارد:
سعدیا چندان که میدانی بگوی حق نباید گفتن الا آشکار (همان: ۹۶۵)
اگر صوفی در پی رهاندن خویش است، عارف چون شمع خود را به سوز و درد و بلا میافکند که دست رهماندگان گیرد و هیچکس نمیتواند چنین کند مگر اینکه مستند به معنای ربانی اولاً و بالذات منتسب به رب باشد و ثانیاً قصد و توان، و مهمتر مشروعیت تربیت عام داشته باشد چون ربانی به یک معنا مربی است و به یک معنا منتسب به رب یا پروردگار.. ربانی عامل تربیت است و تربیت بنمایهای چون معرفت دارد. عارف ربانی در ادبیات سعدی چنین معنایی دارد، عارفی که بنا به ربانیت، مستقیماً از شراباً طهورای معرفتِ «مَن اَخْلَصَ لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی (الی) لسانه» (هرکس چهل روز اعمال خویشتن برای خداوند خالص گرداند چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش آشکار میشود) نوشیده و چشمههای حکمت در جانش جوشیده، زبان پوشیده نگه نمیدارد در خلوت به های و هیاهو مشغول نمیشود بلکه زبان بلندش طریق فروزان اجتماع است و در حقیقت عرفان ما در چنین معنایی نهفته است و این عصارة مفهوم عارف ربانی یا عرفان ربانی است در ذهن و زبان سعدی.
دوم اینکه سعدی در مفهوم ربانی متأثر از معنای قرآنی است زیرا مسأله تعلیم کتاب در «کونوا ربانیین: ربانی باشید» فعل امر است «بما کنتم تعلمون الکتاب و به ما کنتم تدرسون» یعنی به آنچه آموخته شدید و دریافتید ربانی باشید.
علاوه بر آیات قرآن، ممکن است سعدی عارف ربانی را از عالم ربانی در کلام حضرت علی (ع) گرفته باشد. سعدی به امیرالمؤمنین علی (ع) یک شیدایی و محبت ویژه دارد و در مواردی این را ظاهر کرده است. همچون ابتدای قصیده او خود:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعه خیبر که بند او در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچه مروت و سلطان معرفت لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
آن حضرت کلام مشهوری دارند که: اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَمْ یَسْتَضیئوا بِنورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَؤُوا اِلی رُکْنٍ وَثیق. امام علی – علیهالسلام – فرمودند: مردم سه گروهند: دانشمند خداشناس، دانشجوی در راه رستگاری و فرومایگانی بیاراده و سرگردان که هر دعوتی را اجابت میکنند و به هر طرف که باد بیاید به همان طرف میروند، از نور دانش روشنایی نمیگیرند و به پایگاه محکمی پناه نمیبرند. (نهج البلاغه، قصار ۱۴۷) عالم ربانی در این قلمرو بسیار مهم است زیرا در کلام حضرت علی (ع) است که ظهور مییابد و میدانید آن حضرت خارج از مسئلة شیعی و سنی هم در حوزههای فکری اهل سنّت مرجع بودند هم در شیعه. به عنوان مثال این مهم است که عینالقضاة همدانی در آن زندان و حبس سنگین بغداد چون رسالة شکوی الغریب را از برای نجات جان خود برای علمای بُلدان مینگارد، در توجیه شطحیات خود به آیات قرآن («یحبونهم و یحبونه») و کلام رسولالله (لی مع الله اوقات لم یسعنی ملک مقرب و لا نبی مرسل) و کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) استناد میکند و جنید را به عنوان سرسلسلة عارفان صحوی از مریدان آن حضرت میداند این نشاندهندة آن است که به نحوی حضرت، مرجع هر دو مذهب است. (شرح مهم ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه را ببینید). در همین راستا اشارهای که راغب اصفهانی نیز در تبیین مفهوم رب و ربانی دارد بسیار مهم است. راغب با بیان قولی از امیرالمؤمنین علی (ع) (انا ربانی هذه الامه) حضرت را ربانی امت اسلام میداند. این اقوال و کلمات قطعاً در آن برداشت خاص سعدی و آن غایت مطلوب او یعنی عارف ربانی مؤثر بوده است. به ویژه که در برخی متون حکمی پیش از سعدی از اصطلاحاتی چون عاشقان ربانی (شیخ اشراق در هیأکلالنور- هیکل پنجم) و حکیم ربانی (قطبالدین شیرازی در درةالتاج) و مهمتر قیصری که در مقدمة خود بر شرح فصوص حضرت علی (ع) را العارفالربانی خوانده استفاده شده بود. همچنین فراموش نکنیم نسبت معنوی وسیعی که سعدی با شیخ شهابالدین سهرودی (شیخالاسلام و نه شیخ اشراق) صاحب عوارف المعارف داشته است و خود عاملی از برای اثبات ارتباط او با حکیمان و عارفان و نیز رجوع به آثار آنها:
مقالات مردان به مردی شنو نه سعدی که از سهروردی شنو
مرا شیخ دانای مرشد، شهاب دو اندرز فرمود، بر روی آب
یکی آنکه در بند خودبین مباش دگر آنکه در خلق بدبین مباش
فلذا میتوان از جمله ادله کاربرد عارف ربانی را اشارت به همان کلام عالم ربانی دانست که در نهجالبلاغه آمده بود. یک نکتة دیگر هم در این قلمرو بگویم ما کمتر به رسالههای نثر سعدی رجوع میکنیم. عرض کردم و بسیاری از بزرگان میدانند و فرمودهاند که صدرنشینی گلستان و بوستان ما را از دیگر بوستانهایی که سعدی پرورانده، محروم کرده است منجمله مجالس پنجگانه و رسالة عقل و عشقش که فوقالعاده جالب است و بنده این سعادت را داشتم در شهر کتاب تهران سه چهار جلسهای فقط در باب این رساله صحبت کنم. سعدی در مجلس سوم مجالس پنجگانه خود نکاتی را ذکر میکند که هم گرایش او به حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را نشان میدهد هم گرایش ایشان به عرفان پاک را، عرفانی تأویلی که بنمایهاش معرفت است: «عشق بر موسی (ع) تاختن آورد بر طور برآمد و به قدم صدق بایستاد و گفت اَرنی خطاب آمد که ای موسی خودی خود با خودداری که اضافه خود میکنی «ارنی» این حدیث زحمت وجود تو بر نیابد یا تو خود را توانی بود یا ما را لَن ترانی سلطان شهود ما بر نهادی سایه افکند که او نیست شده باشد و در کتم عدم خود را جای داده پس از آن ما خود تجلّی کنیم یا موسی خود را بگذار و هم به ما را ببین که هر که ما را بیند هم به ما بیند از امیرالمؤمنین علی رضیالله عنه پرسیدند که بم عَرَفْتَ ربک قال عرفتُ ربی بربی. او را بدو شناختم و دانستم که اگر نه بدو شناختمی هرگز به سرادقات مجد و معرفت او راه نیافتمی «اتقّوا فراست المؤمن فانه ینظر بنورالله» (همان ص ۱۱۹۴) از این ادله بسیار میتوان آورد که به نظر میرسد در انتخاب عارف ربانی به عنوان کمال مطلوب نزد سعدی مدخلیت داشته است.
و نکته چهارم و پایانی کلام، اینکه بنده اخوانالصفا را نقطه جمع شریعت و فلسفه در تمدن اسلامی میدانم نه به دلیل اینکه بر تارک مدرسه فلسفی خود نگاشته بودند «انّما جمعنا بین الشریعه و الفلسفه» که این یکی از مهمترین اصول مکتب بغداد به عنوان اولین مکتب فلسفی جهان اسلام است و نه صرفاً به این دلیل که متأثر از رویکرد غالب اسماعیلیه که تأویل را مقدم بر تفسیر میانگاشتند (گرچه بنده در اینکه اخوانالصفا مطلق اسماعیلی هستند یا نه هم داستان با نظر عبدالرحمن بدوی هستم که او را مجزای از اسماعیلیه مورد توجه قرار میدهد [۱]) بلکه به دلیل آثار مهمشان تحت عنوان الرسائل و نیز کتاب الجامعه (که احتمالاً متأثر از کتاب الجامعهایی بوده که در روایات شیعی نسبت آن به امامان بزرگوار شیعه میرسد که معتقد بودند علم ظاهر و باطن در آن است و ابتدا دست حضرت زهرا سلامالله علیها بوده است) که در آنها به روایات شیعی توجه ویژه نشان دادهاند و روایات شیعی نیز چون به جان بنگری تأویلی است و از سویی دیگر سرسپاری و جانسپاری اخوان در مقابل اندیشههای هرمسی که ماهیتاً رازورانه بود و همچنین فلوطین که صورت عرفانیة افلاطون است. (فلوطین چکیدة عرفانی افلاطون است و میدانید ملاصدرا شیدای این معنا است که بسیار به الشیخ یونانی ارجاع بدهد (به تعبیر مرحوم آشتیانی) و کلام خود را به کلام او در اثولوجیا یا معرفه الربوبیه مؤید بداند (گرچه تصور میکرد این کتاب از ارسطو است) از یک سو این اندیشهها بر جان اخوانالصفا سایه افکنده بود (و نیز شریعت شیعی) و از سوی دیگر اندیشههای رازورانه هرمسی و حکمت یونانیه نوافلاطونی و به ویژه فلوطین که ایدههای ظریفی را در جان اینها پروراند، سبب شد برای اولین بار آن چنان که در تتبعات خود بدان رسیدم اخوان الصفا نخستین بار اصطلاح عارف ربانی را به کار ببرند. اخوان الصفا در شرح جریان قارون و نیز فراز قرآنی «لا تفرح ان الله لایحب الفرحین» کسانی که قارون را نصیحت کرده و او را به اعتدال فرا میخواندند عارف ربانی یا عارفان ربانی میخوانند: «حقاً اذا قوم ربانیین العارفین حقیقت و ما نقول» (الرسائل، اخوان الصفا، ج ۲ ص ۳۸۲) عارف ربانی کسی است که تکرار میکنم از شراباً طهورا لبریز میشود اما چون پریرو (یا معانی مکنون در جان عارف) تاب مستوری ندارد آنها را آشکار میکند. آن را که زبان عشق آموختند اذن و اجازت زبان در کام بودن نمیدهند. عارف ربانی حتی اگر خود بخواهد اسرار را پوشیده نگه دارد او را به بیان وا میدارند همچون عارفانی ربانی که منذر و انذاردهنده قارون بودند.
به هر حال متأثر از همه این معانی، سعدی عارف ربانی را کسی میداندکه هم معرفت حقیقیه دارد هم حکمت باطنیه، هم از باطن مشروب میشود و هم زبانی برای نصیحت مالکان و ملوکان دارد و من نیز معتقدم که پند و اندرزی که از جان برآید محصور در حصار زمان نمیماند. همچنان که شیخ اشراق میگوید چون قرآن میخوانی چنان بخوان که گویی فقط در شأن تو نازل شده است. (شیخ در «کلمه التصوف» مینویسد: «و علیک بقرائت القرآن مع وجد و طرب و فکر لطیف. و اقرأ القرآن کأنّه ما أنزل إلّا فی شأنک فقط. و اجمع هذه الخصال فی نفسک فتکون من المفلحین. قرآن را باید با وجد و طرب و فکر لطیف بخوانی. قرآن را چنان بخوان که گویی تنها در شأن تو نازل شده است. این صفات را در جان خویش جمع بیاور و آنگاه از رستگاران خواهی بود» (مجموعه مصنفات، ج ۴، ص ۱۳۹). معانی متأثر از حکمت و نیز چنین آیاتی هم زمان بردار نیست. به هر حال پیرامون عارف ربانی مطالب فراتر از این بود که در این مختصر بیان شد. فقط یک نکته میماند و آن، اینکه یکی از بزرگترین اندیشمندان معاصر (که خدا او را رحمت کند) یعنی استاد سید جلالالدین آشتیانی در مقدمة خود بر مشارق الدراری اثر سعیدالدین سعید فرغانی شاگرد صدرالدین قونوی که شرح تائیه ابن فارض است، سعدی را بنا به شعر بلند:
«به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»
عارف ربانی خوانده است.
و پایان سخن غزل زیبای سعدی رحمت الله علیه:
ایهاالناس! جهان جای تنآسانی نیست مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست
خفتگان را چه خبر زمزمه مرغ سحر؟ حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست
داروی تربیت از پیر طریقت بِسِتان کآدمی را بَتَر از علت نادانی نیست
روی، اگر چند پَریچهره و زیبا باشد، نتوان دید در آئینه که نورانی نیست
شبِ مردان خدا روزِ جهان افروزست روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
پنجهی دیو به بازوی ریاضت بشکن! کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی! صدق پیشآر! که اخلاص به پیشانی نیست
حذر از پیروی نفس که در راه خدای مردم افکنتر از این غول بیابانی نیست
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست (همان: ۹۴۷)
منابع:
- قرآن کریم (۱۳۹۲). تهران: حُسن افرا.
- اخوان الصفا (۱۴۲۶ ق) الرسائل، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات. چهار جلد
- بلخاری قهی، حسن (۱۳۸۹). هندسه، خیال و زیبایی (پژوهشی در آرای اخوان الصفا درباره حکمت هنر زیبایی). تهران: فرهنگستان هنر، مؤسسه تألیف ترجمه و نشر آثار هنری متن.
- حافظ شمسالدین محمد (۱۳۶۹). دیوان خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: زوار.
- راغب اصفهانی، ابی القاسم الحسین بن محمد (۱۳۷۳ ق) المفردات فی غریب القرآن (تحقیق و ضبط محمد سید کیلانی). تهران: مکتب مرتضوی
- رضی، سید شریف (۱۳۹۰). ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین (ع). (ترجمه محمد دشتی). قم: مسجد مقدس جمکران.
- سعدی، مصلح بن عبدالله (۱۳۸۵). کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: هرمس.
- سهروردی، شیخ شهاب الدین یحیی (۱۳۸۰). مجموعه مصنفات شیخ اشراق. (به تصحیح و مقدمه هانری کربن و حسین نصر) تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. جلد چهارم.
- مولوی، جلالالدین محمد بن محمد (۱۳۸۷). کلیات دیوان شمس، (به تصحیح بدیعالزمان فروزانفر)، تهران: نگاه، ج ۲
[۱] در این باب رجوع کنید به هندسه خیال و زیبایی (پژوهشی در باب حکمت هنر و زیبایی نزد اخوان الصفا) حسن بلخاری نشر فرهنگستان هنر ۱۳۸۸
نظر شما