به گزارش خبرنگار مهر، روانشناسی تجربی به جهات پارهای از یافتههای مشخصش که مناسب مدعیات فلسفی سنتی هستند مورد توجه است. به طور مثال تجربیات مغزهای گسسته تصورات هویات فردی را کمرنگ می کنند. این تجربیات همچنین بر اطمینان داشتن نسبت دادن افراد به خود در زمینه حالات روانشناسی سخن می گویند و همین نکته است که شکهایی در باب ژرفاندیشی در مورد منابع دانشی برتر نسبت به ذهن را مطرح می سازد.
کارهای فروید در باب آسیبشناسی روانی تصریح میکنند که بیشتر علایق ژرفاندیشی از این روش قابل حصول نیستند. ایدههای چامسکی همچنین به نظر مناسب احیای فرض عقلگرایان در باب معرفت فطری است و این مفهومی است که برای قرنها از سوی تجربه گرایان بحث و رد شده بود.
بیشتر کارهای جدید بر فهم در جانوران غیرانسانی عطف توجه نشان داده اند. علاوه بر این بسیاری از پرسشها در باب مقولات بنیادین که در آن افراد جهان را فهم می کنند از کارهایی در زمینه اینکه چگونه این مقولات در کودکان فهم می شوند و متحول میگردند ناشی می شوند. موضوعی بغایت مهم در فلسفه ذهن هم اکنون به منابع مفاهیم ذهنی ما توجه دارد و این مضمون بغایت زنده ای است که فهم ما از روانشناسی عامیانه را تحت تأثیر قرار داده است.
روانشناسی عامیانه خواه از سوی پژوهشهای تجربی تأیید شود یا نه سرمایه ای غنی برای تمایزاتی است که در زندگی انسانی بسی مهم هستند. ارزیابی این تمایزها بر مضامینی در باب تبیین عمل تأکید می کند و به همین ترتیب مضامین روانشناسی مربوط به اخلاق را مورد توجه قرار می دهد.
دیدگاههای رایج در باب عمل که معمولاً ازسوی دیوید هیوم مورد توجه قرار می گیرند معطوف به عملی است که هم به خواست و هم به باور نیاز دارد. خواست هدف را تعیین می کند و باور ابزارهای تحقق فرضی آن را. اما پرسش این است که نقش قصد در این میان چیست؟ قصد چیزی بیش از ترکیب پیچیده باور و خواست هست؟ چگونه ما جایگاه تصویر هیومی را برای این خواست در می یابیم؟ آیا این چیزی است که می تواند تاحدودی مستقل از باورها و خواستها رفتار کند یا نوعی بازنمایی آنها است یعنی نوعی از امور که به فردی که در باب عملی مردد است حکم می کند؟ کاملاً آشکار است که در این زمینه بحثهایی جدی در باب اراده آزاد و چگونگی رفتار فرد در مقابل احکام بهتر هنگام مواجه سستی اراده وجود دارند.
باورها و خواستها به نظر به صورت نزدیکی در ارتباط بایکدیگرند و حالات ذهنی دیگر این ارتباطات را برقرار می کنند. باور در باب گذشته جوهر حافظه است. ادراک باور را در باب اینکه چگونه امور حول آن باور سامان یابد هدایت می کند و رویا به نظر داشتن تجربیات هنگام خواب است شبیه ادراک تجزیه شده به صورتی است که این ادراک تمایل دارد شما به پاره ای از امور که رخ می دهند باور کنید. حتی احساسات و انفعالات جسمی به نظر واجد اجزای باور و خواست هستند. خشم هم با باور به اشتباه بودن امری و هم با خواست انجام کاری پیوند دارد و درد هم با باور به اینکه چیزی غلط است و خواست اینکه باید متوقف شود پیوند برقرار می کند.
بیشتر فلسفه معاصر ذهن و عمل به بررسی پیوند میان باورها و خواستها و انواع دیگر حالات ذهنی مربوط می شود هرچند که رویکردهای علم شناختی اغلب بر حالات فعال محاسبه پذیر نظیر توجه، تصمیم و فرایندهای حضوری استدلال ورزی توجه دارند.
نظر شما