س: آقاي اميرخاني! وضع امدادرساني به زلزله زدگان را چطور ديديد؟
ج: بي نظم و بي حساب و كتاب! به نظرم هركس وضع جبهه هاي جنگ ما را در آن روزهاي اول جنگ نديده است مي توند اين اتفاقات را ببيند و حدس بزند كه ما در آن سالها هم چطوري كار مي كرديم. مثلا من كه همان روز اول به همراه دو نفر از دوستانم به بم رفتم، از طريق يك سازماندهي يا اعزام نيروي مشخصي نبود. خودم راه افتادم و در ميان آوارها هم به تشخيص خودم تلاش كردم كه چگونه و به چه كساني و از چه راهي كمك كنم.
س: به نظر شما اين نحوه ي ورود به يك منطقه زلزله زده درست است؟
ج: راه ديگري كه درست باشد، سراغ ندارم. لااقل در كشور خودمان سراغ ندارم. وقتي يك اتفاق مهلك و سرسام آور مثل زلزله يا جنگ پيدا مي شود، اولين وظيفه همه ي آدمها اين است كه از جا بلند شوند و به اصطلاح ديني اش، قيام كنند. آن وقت، راه را پيدا مي كنند، مثني و فرادا بلندشدنش وظيفه ماست. اگر كسي فكر نكند، ثم تتفكروا هم به ما برخواهد گشت. مثلا من خودم به ياد دارم آن شب كه زلزله رودبار اتفاق افتاد، يكي از دوستانم زنگ زد كه آيا حاضري برويم؟ جواب دادم چه كاري از دست ما بر مي آيد؟! اين دوست هم تلفن را قطع كردو خودش رفت. من هنوز حرمان و اندوه آن جواب به دلم مانده است. به همين دليل هم پس از آن واقعه، خودم را موظف مي دانم كه هرجا چنين حوادثي پيش آمد، را بيفتم و بروم.
س: با اين حساب، زلزله اردبيل را هم رفته ايد؟
ج: بله.
س: آن جا چه كرديد و تفاوت آن زلزله و پيامدهايش بااين زلزله چيست؟
ج: در اردبيل تنها كاري كه كردم، نجات دادن يك گاو بود كه در زير آوار و تيرهاي چوبي سقف گير كره بود. گاوي كه نعره مي زد و از ما كمك مي خواست. فقط توانستم اين گاو را نجات بدهم وخيلي هم راضي هستم كه به وظيفه ام عمل كردم در آن لحظه. آن جا زلزله در دامنه كوه بود و روستاهايي كه پراكندگي جمعيت داشتند. اما در بم، زلزله به يك شهر زده بود كه تراكم جمعيتي داشت. آن جا خانه هاي روستايي اش به لحاظ استحكام به نظرم محكم تر از ساختمانهاي خشتي بم بود. هرچند كه ساختمانهاي دولتي را در بم ديدم كه حداكثر3 سال از ساخت آنها مي گذشت، اما معلوم بود كه در مصالح ساختماني اش چنان دزدي ها و خيانتهايي شده است كه بدتر از خانه هاي گلي و خشتي درهم ريخته و با خاك يكسان شده بود.
س: اما ساختمان بانك ملي را در تلويزيون ديديم كه سالم مانده بود.
ج: بله. احتمالا بانك ملي در ساخت بانكهايش استانداردهايي را رعايت مي كند. چون آنچه كه من هم ديدم عجيب بود. ساختمان بانك ملي حتي شيشه هايش هم خرد نشده بود يا مثل بعضي مدارس سازمان نوسازي كه سالم مانده بود.
س: به نظر شماهم بلاي عجيبي بود كه به شهر بم زد؟
ج: ببينيد به نظر من در نظام آفرينش، چيزي به اسم بلا وجود ندارد بلكه طبيعت، كار خودش را مي كند. مثلا باران و برف مي بارد. سيل مي آيد و هزار اتفاق ديگر رخ مي دهد. زلزله هم جزيي از عملكرد طبيعت در درون خودش است. زلزله براي طبيعت بلا به حساب نمي آيد. بلكه براي ما بلاحساب مي شود. چرا؟ چون خانه مان را خراب مي كند. كودكانمان را زير آوار مي كشد. اما بايد بدانيم كه آوار را زلزله درست نكرده است. بلكه آوار را ما درست كرده ايم. شما اگر در همين بم و محل هاي آن توجه كنيد، حتي يك درخت از ريشه در نيامده من درخت پرتقالي را ديدم كه در حياط يك خانه بود. خانه ويران شده بود، اما درخت سرجا مانده و حتي پرتقالهايش هم نريخته بود. من همين جا از همه حادثه ديده ها عذر مي خواهم، اما به نظر من، زلزله حتي در ذات خودش، يك نعمت است. در همه جاي دنيا هم نعمت است. به نظر شما چه اتفاقي مي توانست قلبهاي سخت شده ي مردم ما را در عرض چند ساعات اين همه نرم و رقيق كند؟ چه چيزي مي توانست عواطف انساني 60 ميليون نفر را در ايران وميليونها نفر را در خارج از ايران تحريك كند و آنها را وادار به اقدامات بشردوستانه كند؟
به نظر من در نظام آفرينش، چيزي به اسم بلا وجود ندارد بلكه طبيعت، كار خودش را مي كند. مثلا باران و برف مي بارد. سيل مي آيد و هزار اتفاق ديگر رخ مي دهد. زلزله هم جزيي از عملكرد طبيعت در درون خودش است. زلزله براي طبيعت بلا به حساب نمي آيد. بلكه براي ما بلاحساب مي شود
س: شما به عنوان نويسنده به منطقه زلزله زده رفتيد تالحظه هايي را براي نوشتن پيدا كنيد يا دلتان مي خواست امدادگر باشيد؟
ج: راستش را بخواهيد هيچ كدام، همانطور كه اول صحبت گفتم داغ اين جمله كه به آن دوست گفتم كه "چه كاري از دست ما بر مي آيد؟" هنوز بر دلم مانده است. الان كه فكر مي كنم مي بينم چه حرف مزخرفي است اين جمله. يعني چه كه "چه كاري از دست ما بر مي آيد؟!.
اصلا مهم نيست كاري از دستت بر بيايد. همين كه حركت كني و در شادي و غم مردم شريك باشي مهم است. همين من فقط مي خواستم كه در آن لحظه ها در ميان مردم بم باشم. همان مردمي كه حدود يك ماه پيش هم در جشنواره ادبيات داستاني بسيج" در جمع آنها بودم.
س: چه كارهايي در بم انجام داديد؟
ج: همه جور كار بود، در چنين حوادثي اگر حاضر باشي، كار زياد است. از بيل زدن گرفته تا وصل كردن سرم وحتي گچ گرفتن! كارهايي كه من حتي به عمرم نديده بودم، چه رسد به اين كه انجام داده باشم. مهم اين است كه قدر اين فرصت را بداني كه خدا به تو داده تا به كساني كمك كني كه احتياج به كمك دارند. واقعا اين را مي گويم كه فرصت براي كمك كردن به همنوعان هميشه ميسر نيست و امكانش فراهم نمي شود.
س: از كساني كه در سفر قبلي تان به شهر بم ديده بوديد، كسي هم كشته شده بود؟
ج: يك نفر راهنماي ارگ بم بود، يك نفر هم از بسيج بود كه با ماشين شخصي اش به استقبال ما آمده بود. اينها در همان ساعات اوليه كشته شده بودند، راستش برايم خيلي تلخ بود شنيدن اين كه آدمهايي كه چند هفته قبل ميزبان ما بودند و حالا ديگر وجود نداشتند. راستش برايم خيلي خيلي تلخ بود. شايد كمي از انگيزه ها براي رفتنم به بم، يادآوري چهره هايي بود كه ديده بودم. در آن سفر وقتي به بناي ارگ بم رسيديم، خيلي خيلي غره شديم به خودمان و به بشريت. آن روز مي گفتيم عجب بنايي است اين ارگ بم كه در طول هزاران سال دوام آورده و از حوادث طبيعت آسيب نديده است. خيلي به قدرت بشر غره شده بوديم. حالا مي ديديم كه در عرض 12 ثانيه، قدرت هزاران ساله ي بشر درهم كوبيده شده است. اين براي من عبرت انگيز است.
س: از سفر اخيرتان، يادداشت برداري هم كرديد؟
ج: اصلا فرصتي نبود در اين گونه سفرها بايد به آسيب ديده ها كمك كرد. يادداشتهايش بعد در ذهن آدم شكل مي گيرد. براي من در آن لحظه ها مهمترين چيز اين بود كه بتوانم در هوايي تنفس كنم كه آن امدادگران تنفس مي كردند. آدمهاي آرمانگرايي كه خيلي شان حتي پول بليت هواپيماي شان را خودشان داده بودند تا به كمك همنوع شان برسند.
س: با چه استدلالي مي گوييد اين آدمها آرمان گرا هستند؟
ج: زمان طلايي براي كمك به زلزله زده ها، حداكثر 30 ساعت است. يعني كسي كه مي خواهد مجروحي را از مرگ نجات بدهد، كمتر از 30 ساعت فرصت دارد. خوب، آن آدمها نمي توانند منتظر بمانند كه سيستم هاي دولتي يا غير دولتي به سازماندهي بپردازند. آنها بايد به اندازه ي خود حادثه سرعت عمل داشته باشند. گاهي ثانيه ها، حكم مرگ و زندگي را تعيين مي كنند. درست مثل جنگ. به همين دليل هم مي گويم همه آدمهايي كه خودشان را به بم رسانده بودند اعم از با ريش يا بي ريش، متدين يا غير متدين همان آدمهايي هستند كه در سال 1359 هم بلافاصله پس از شروع جنگ، خودشان را به خرمشهر يا آبادان رساندند يا اگر بودند، مي رساندند. حتي همين الان هم اگر جنگي رخ بدهد، به نظرم همين آدمها هستند كه بازهم بي توجه به وضع ظاهري يا مواضع سياسي شان، خودشان را به جبهه و خط مقدم مي رسانند.
س: آيا شما در زمان طلايي به بم رسيديد؟
ج: البته، ما كمي دير رسيديم.
س: ديگران چطور؟
ج: خيلي از آنها كه حضورشان مايه قوت قلب مي شد، نرسيده بودند! خيلي از يقه سفيدها هنوز نرسيده بودند. بماند كه بعضي از آنها هرگز هم به بم نرسيدند.
س: منظورتان مسوولان است؟
ج: مگر انساني را سراغ داريم كه مسوول نباشد؟ دقيقا آنهايي نيامده بودند كه خيال مي كردند "مسوول" نيستند. مقام دولتي يا غير دولتي اش چندان مد نظر نيست.
س: شما به حسب تصادف متوجه شديد كه كسي از مسوولان حضور ندارد يا پي گير بوديد؟
ج: گمان مي كنم متاسفانه بعضي از مسوولان زير آوار مانده بوند، مثل امام جمعه، مثل شهردار، مثل مدير هلال احمر... جستجو مي كردم يك روحاني را با لباس درشهر مي بينم يا نه.
س: ديديد؟
ج: اول نه، اما انصافا بعدا رسيدند و آمدند. طلبه هايي بودند كه غير ملبس آمده بودند. ببينيد، اين جا يك تفاوت اساسي با اردبيل داشت. آن جا بلافاصله پس از زلزله، خيلي ها خانواده هايشان را ساماندهي كرده و مثلا بالاي سر احشام يا كسب و دكان خودشان حاضر شده بودند كه كسي دزدي نكند. اما در اين جا، شهر چنان ويران شده بود كه شما هيچ كس را نمي ديديد كه سر اموال و مغازه اش ايستاده باشد. همه چيز حكايت از يك فاجعه بود. ...
س: وضع امنيتي را چطور ديديد؟
ج: خيلي خوب بود. در زلزله اردبيل كه بودم، ديدم كه طلاهاي بعضي از زنها را برده بودند يا بعضي دله دزدي ها زياد بود. اما اين جا انصافا اين طور نبود.
چند دليل هم برايش تصور مي كنم يكي اين كه آنقدر تخريب بالا بود كه كسي به فكر اين خيانتها نمي افتاد. ديگر اين كه به نظرم وضع مالي مردم شهر نسبتا خوب بود و آنها نسبتا چشم و دل سير بودند. بحث ديگر حضور امدادگران بود كه فرصتي براي دزدي نمي داد.
س: يعني مغازه ها و اموال مردم در امان بود؟
ج: خيلي سلامت بود. اما فرداي آن روز مي ديديم كه بعضي از مردم به سراغ بعضي از مغازه هاي مواد غذايي مي رفتند و البته به اندازه ضرورت غذايي شان بر مي داشتند. اين را ديدم و البته كسي را هم نهي نكردم. چون مي ديدم كه مثلا كالباس بر مي دارد و مي دهد به بچه اش كه بخورد. خودمان قطعا چنين كاري نمي كرديم. اما در حد فتوا دادن هم نمي دانستم خودم را، كه كسي را نهي كنم. حتما شما خوانده ايد در آن كتاب "فضيلت هاي فراموش شده" كه شيخ محمود تربتي مي گويد اگر براي كمك به مردم مي رويد، علف اسبتان را هم برداريد.
س: امدادرساني در آن ساعات اوليه چطور بود؟
ج: به نظرم در حد استان كرمان، همه ي آنهايي را كه داشتند كار مي كردند، بايد دستشان را بوسيد. اگر اشكال و ايرادي هم در كار بود، اشكالات سيستمي بود و در ساختار سيستم ها بود نه در سلامت آدمها.
س: شايعاتي در تهران بود مبني بر اينكه تا ساعت 11 صبح هيچ كس به كمك زلزله زدگان نرفته، آيا واقعيت دارد؟
ج: نمي دانم. من خودم بعد از اين ساعت به بم رسيدم و آنقدر سرمان شلوغ بود و به فكر كار بوديم كه من خودم هيچ وقت به اين موضوع فكر نكردم اولين گروه امداد چه زماني به بم رسيد.
س: در مورد ضعف امدادرساني هلال احمر هم مسايلي را مي گفتند؟
ج: ضعف در ساختار هلال احمر است. اين ساختار براي امدادرساني به حوادث كوچك و زلزله هايي با تلفات كمتر از هزار نفر خوب جواب مي دهد، اين هم مربوط به نحوه ي سازماندهي هلال احمر است. و البته از نظر امدادرساني، هر جا كه هلال احمر ستاد مي زند، توزيع امكانات در اطراف ستاد بهتر است و هرچه دورتر مي رود، وضع خراب تر مي شود.
مثلا شما وقتي در خيابان فردوسي بم مي رفتيد، مي ديديد امدادرساني و جستجو براي نجات خوب پيش مي رود، اما وقتي به" براوات" مي رفتيد مي ديديد هيچ خبري از امداد نيست! من خودم روز دوم در محلات اطراف بم رفتم وحدود 12 نفر مجروح آوردم كه يكي از آنها استخوان جمجمه اش بيرون زده بود. يعني در اين دو روز هيچ كس به سراغ آنها نرفته بود ! اينها به نظر من اشكالات سيستمي و مديريتي است. نه اين كه خداي نكرده بگويم كسي سهل انگاري كره است. اصلا اين طور نديدم.
س: آيا جنازه هايي هم در شهر بود كه بو گرفته باشد و امدادگران و مردم را آزار بدهد؟
هرچند من اعتقاد دارم آن كسي كه مصيبت را مي دهد، صبر را هم عنايت مي كند. اما از همه مردم نمي توان انتظار داشت كه در چنين حوادثي خويشتن داري كنندو با احترام حرف بزنند. خيلي از مردم در چنين حوادثي با طبيعت مشكل پيدا مي كنند و ناسزا مي گويند. اما وظيفه ما اين است كه به آنها توضيح بدهيم كه طبيعت باخودش مشكل ندارد، ما هستيم كه غير طبيعي زندگي مي كنيم و نظام زندگي مان را برخلاف طبيعت بنا مي كنيم
ج: بله، قطعا الان بيشتر هم شده است. بوي جنازه در شهر بود. يكي از دلايلي كه بايد سريع به منطقه فاجعه زده رفت، همين دفن جنازه هاست كه بوي بدش، كمترين مشكل است. مهم تر از بوي جنازه ، فشل شدن صاحب جنازه است؛ مثلا يك نفر در كنار خيابان نشسته و جنازه سه نفر يا بيشتر از افراد خانواده اش رانگاه مي كند. هم خودش به لحاظ روحي ويران مي شود و هم ديگران را متاثر مي كند. چرا كه او نمي تواند جنازه را رها كند و برود. چون مي ترسد كساني بيايند و جنازه را ببرند در جايي دفن كنند كه ديگر پيدا نكند. يااگر به شب برسد، سگها براي خوردن جنازه ها بيايند.
س: شنيده شده است كه گورهاي دسته جمعي كنده اند؟
ج: بله، همين طور است. از وقتي كه طلاب از قم آمدند، مقداري از مشكلات دفن جنازه ها و واجبات شرعي عادي دفن ميت را حل كردند.
س: امكانات دفن جنازه ها چطور بود؟
ج: در آن شرايط و آن فاجعه نمي توان به امكانات فكر كرد، بلكه بايد به اضطرار عمل كرد. براي اين كه شما عمق فاجعه را بهتر درك كنيد مي گويم كه در ساعت يك بامداد همان اولين روز از زلزله، پارچه كفني در كل استان موجود نبود. من در انبار هلال احمر بودم كه يك آقا آمده بود و مي گفت براي پنج جنازه پارچه كفني مي خواهم و من در كمال شرمندگي گفتم كه نيست و او شروع كرد به بدو بيراه گفتن كه من جنازه اين 5 بچه ام را چه كنم؟!
س: بدو بيراه گفتن ها موجب ناراحتي نمي شد؟
ج: نبايد بشود. اصلا يكي از وظايف امدادگرها اين است كه تحمل شنيدن اين حرفها را داشته باشند. در ميان بچه هاي هلال احمر هم بودند كساني كه اين بدوبي راهها و فحش ها را متوجه خودشان مي كردند. مثلا مسوول ستاد هلال احمر بم، يك حاج آقايي بود كه اسمش را نمي دانم، او تا مي ديد كه كسي فحش مي دهد، مي گفت: بيا عزيزم بزن توي سر من! من مقصر هستم كه به شما خوب رسيدگي نمي شود. اين آدمها استثنايي هستند. بايد دست امدادگراها را بوسيد. نه اين كه در شهرهاي دور از فاجعه نشست و پشت سرآنها بد گفت. هرچند من اعتقاد دارم آن كسي كه مصيبت را مي دهد، صبر را هم عنايت مي كند. اما از همه مردم نمي توان انتظار داشت كه در چنين حوادثي خويشتن داري كنندو با احترام حرف بزنند. خيلي از مردم در چنين حوادثي با طبيعت مشكل پيدا مي كنند و ناسزا مي گويند. اما وظيفه ما اين است كه به آنها توضيح بدهيم كه طبيعت باخودش مشكل ندارد، ما هستيم كه غير طبيعي زندگي مي كنيم و نظام زندگي مان را برخلاف طبيعت بنا مي كنيم و طبعا در حوادث طبيعي، ما بيشتر از همه موجودات در طبيعت آسيب مي بينيم. چرا كه در شرايط عادي هم بيشتر از همه موجودات از مواهب طبيعي لذت مي بريم.
س: آيا كساني از كارشناسان مهندسي عمران و سازه و زلزله شناسان در بم حضور داشتند كه روي ساختمانهاي ويران شده كار كنند و علتهاي فرو ريختن بعضي ساختمانهاي تازه ساز را گزارش دهند؟
ج: تصادفا من يكي از دوستان دوره دبيرستان خودم را ديدم به نام مهرتاش معتمدي كه الان دكتراي عمران دارد؛ او همراه يكي دو نفر ديگر خودشان را به منطقه رسانده بودند تا قبل از آوار برداري، بتوانند ساختمانها را تحليل و بررسي كنند. اين بچه ها از انجمن مهندسي زلزله بوند كه خودشان آمده بودند وكار مي كردند. اين جا هم همان طور كه گفتم، چيزي شبيه جنگ بود كه آدمهاي متعهد و اهل درد، خودشان راه مي افتادند و مي رفتند. وگرنه به طور سيستماتيك من چيزي نديدم. راستش را بخواهيد مردم ما در كمك به زلزله زده ها هم همين طورند. مثلا در آمريكا يا اروپا وقتي حادثه اي اتفاق مي افتد، اكثريت مردمش اين اعتقاد را دارد كه ما ماليات مي دهيم و وظيفه دولت هم رسيدگي به مصدومان و حادثه ديدگان از محل همان مالياتهاست. اما اين جا چون كاسب و تاجرش ماليات نمي دهد، در اين جور حوادث هم يك جوري خودش را مسوول مي داند كه كمك كند! مثلا همان آدمي كه حاضر مي شود 50 ميليون تومان كمك كند و حتي كسي هم خبردار نشود، اگر قرار باشد 5 هزار تومان ماليات بدهد، به هزار حقه و كلك فرار مي كند! متاسفانه يا خوشبختانه ما اين طوري هستيم!
س: از آنچه شما ديديد، با توجه با اينكه رشته تحصيلي تان هم مهندسي است، چه ساختمانهايي و چرا بيشتر تخريب شده بود؟
ج: ساختمانهايي با قدمت بيش از يكصد سال را مي ديدم كه طاقهاي ضربي و گنبدي داشتند اما درصد تخريبشان خيلي كمتر بود. چون طاقهايي گنبدي، تنش ها را تقسيم مي كند و متمركز نمي كند در يك نقطه؛ اما ساختمانهاي دوره پهلوي يا حتي جمهوري اسلامي كه جديدتر هم هستند، همه ريخته بودند . چرا؟ چون طبق اصول و استاندارد مهندسي جديد نساخته بودند و اصول قديمي هم كه نبود .از طرف ديگر من ساختماني را ديدم كه تيرآهن هاي نمره 26 را جلو چشم انداز كار كرده بود، اما در داخل ساختمان، متاسفانه ناوداني انداخته بود! به همين علت، نماي ساختمان سرپا ايستاده بود، اما ناوداني از داخل پيچيده بود به هم وساختمان كاملا فرو ريخته بود! يعني دزدي ها در مصالح هم مزيد بر علت است كه قبل از آوار برداري دولت بايد گروهي را مامور رسيدگي و آسيب شناسي كند تا پيمانكار متخلف بيايدو جواب پس بدهد.
س: يعني امكان داشت كه جلو مرگ اين سي، چهل هزار نفر را گرفت؟
ج: صد درصد؛ عامل اصلي مرگ ومير در زلزله ها، آوار است.اگر شما در ساختماني آوار سنگين نداشته باشيد، زلزله كه خود به خود آدم نمي كشد. يااگر ساختماني داراي اسكلت محكم باشد، طوري نمي شود. آن ساختمان بانك ملي كه قبلا گفتم، در خياباني بود كه همه ساختمانها در آن ريخته و با خاك يكسان شده بود، اما اين ساختمان شيشه هايش هم سالم بود.
س: به نظر شما چه كساني بايد به بم مي رفتند يا بايد بروند كه نرفته اند؟
ج: اولا به نظر من در هر صنفي، آدمهاي آرمانگرايش رفتند، از بقيه هم كه مي توان گفت به دليل حرفه اي بايد بروند، پيمانكارهاي تهران هستند. يا به نظرم مي رسد كه همه دانشجويان عمران و سازه بايد بروند و قبل از آوار برداري هم بايد بروند.
س: رفتن به شيوه اي كه شما اعتقاد داريد، حاصلش اين مي شود كه آن دانشجويان دكتر، بعدا هم بلند مي شود و نتيجه اين تحقيقاتش را مي برد آمريكا يا اروپا. منظور من اين است كه حاصل اين تحقيقات هم در ايران بماند و در ساختمان سازي هاي ما استفاده شود. آيا چنين اراده اي را ديديد كه از طرف مسوولان دولتي يا سازمانهاي وابسته به دولت يا دانشگاهها، براي آسيب شناسي مسايل زلزله به بم آمده باشند.
ج: راستش را بخواهيد اصلا و ابدا چنين چيزي نديدم. خيلي بد است. متاسفانه خيلي بد است. همان طور كه گفته مي شود و همه دنيا هم قبول دارد، زمان طلايي در زلزله بين 20 تا 30 ساعت است. حتي در اين مورد هم مي توان به جرات گفت: يك آدم يقه سفيد در آن 30 ساعت اوليه در بم نبود!
س: اگر هلال احمر و امدادگرانش را جزو يقه سفيدها نگيريم، عملكرد آنها را چطور ديديد؟
ج: خارج از حد بيان من آنها زحمت كشيدند. اما يك اشكال ساختاري و مديريتي در هلال احمر وجود دارد كه در دريافت كالاها و رساندن به منطقه آسيب ديده خيلي خوب است، امادر توزيع، بشدت دچار مشكل مي شود. اين هم به اشخاص و امدادگرانش مربوط نيست. ستاد كمك رساني هلال احمر اگر در يك روستا مستقر شود، خيلي خوب عمل مي كند، اما وقتي در يك شهر صدهزار نفري وارد مي شود، جواب نمي دهد.
اگر هنرمندي به شغل يا هنرش احترام مي گذارد، بايد برود و اين مناطق را ببيند. چون همين هنرمند، فردا يا پس فردا مي خواهد باهمين مضمونها اثرهنري توليد كند. خوب، وظيفه دارد كه برود و ببيند
س: آيا به همين علت بود كه كار را از هلال احمر گرفتند و به سپاه دادند؟
ج: دقيقا؛ خوشبختانه وزير كشور به موقع اين را تشخيص داد و فارغ از سياست بازي و با توصيه ها و مشاوره هايي كه به او دادند، كار را به سپاه پاسداران واگذار كرد.
س: نتيجه چه شد؟
ج: نتيجه اش را بايد مردم زلزله زده بگويند. سپاه نه آرمانگراتر از هلال احمر بود نه بيش از امدادگران هلال احمر زحمت مي كشيد. بلكه ساختارش طوري بود كه توانست بم را به چند منطقه تقسيم كندو سريع بر مسايل مسلط شود. چون گروههاي كوچك سپاه، خيلي سريع، خودشان را باز توليد مي كردند و مشكلات را حل مي كردند. نظام فرماندهي در سپاه، دستورت را بسيار خوب از تنه به بدنه منتقل مي كند. كاملا به خلاف هلال احمر كه ساختار مديريتي اش از ستاد، ارشد و گروه فراتر نمي رود.
س: مقداري هم وارد فضاي هنر و ادبيات بشويم؛ به جز مسايل انساني و اخلاقي، چه انگيزه هايي مي تواند هنرمند را به مناطق زلزله زده بكشاند؟
ج: اگر هنرمندي به شغل يا هنرش احترام مي گذارد، بايد برود و اين مناطق را ببيند. چون همين هنرمند، فردا يا پس فردا مي خواهد باهمين مضمونها اثرهنري توليد كند. خوب، وظيفه دارد كه برود و ببيند. من مطمئن هستم كه درميان آن امدادگران آلماني يا اتريشي، روشنفكر و اهل هنر هم هست. من خودم ديدم كه ژورناليست كره اي به هواپيماي 130 C كه ما مجروح مي برديم، آويزان شده بود كه سوار شود در حالي كه هنوز هيچ روشنفكر ايراني يا ژورناليست ايراني پايش به بم نرسيده بود! او براي كارش احترام قائل است، حتي اگر هيچ كس برايش احترامي قائل نشود. او كه فقط به خاطر مسايل انساني به بم نيامده بود.
س: به عنوان آخرين سوال بفرماييد كه چه كساني را در بم ديديد كه خيلي خوشحال شديد؟
ج: خيلي ها را نديديم، يقه سفيدها، شاخه جوانان احزاب چپ و راست، مسوولان اهل شعارو حرف. اما در عوض 30 هزار امدادگر عاشق ريخته بودند توي بم. همانها كه مردم به صداقت و فداكاري شان راي داده اند و مي دهند. انگار همه همديگر را مي شناختند. چشمها غريبه نبود. بسيجي ها بودند، طلبه ها بودند، مردم عادي بودند، خلاصه همه آنها كه مي گفتند كاشكي ما بوديم و در جنگ شركت مي كرديم عليه اشغالگران، همه آنها بودند. بعدها هم همين ها خواهند بود و خواهند ماند.
نظر شما