به گزارش خبرگزاری مهر، وقتی سخن از نژادپرستی به میان میآید ناخودآگاه تمامی فکر و ذهن به سوی اندیشه ای معطوف میشود که در قرن بیستم در آلمان حاکم شد، این تفکر که برتری یک نژاد، قوم یا ملت را نسبت به دیگران مورد تأیید قرار میداد در یک تفکر و جنبش سیاسی نمود پیدا کرد، لیکن تفکر نژادپرستانه را نمیتوان ملهم از نازیسم و یا فاشیسم دانست. شاید بتوان با کمی دقت این اندیشه را در طول تاریخ در بسیاری از نحلههای فکری ردیابی کرد.
یکی از مکاتبی که شدیداً در تفکر برتری طلبی تاثیر دارد اندیشه صهیونیسم است. وقتی در طول تاریخ همکاری وسیع صهیونیست ها با آلمان نازی را مشاهده میکنیم که نمود علنی آن در اندیشههای کوچ یهودیان پدیدار میشود این نکته بر ما عیان میشود که باید اندیشه برتری نژادی را در تفکر صهیونیسم به عنوان یک محور و اساس تلقی کرد، و ادعای امروز از سوی رژیم اسرائیل را به عنوان قربانی نازیسم، صرفاً مقوله ای تحریف شده و یا به بیان بهتر دروغی مستتر و پنهان در تسامح تحقیق تاریخی دانست.
گرچه بسیاری بر این عقیده هستند که نازیسم آلمان با صهیونیسم هرتزلی منافات داشته، لیکن شواهد و قرائن بسیاری وجود دارد که همکاری آن دو را در قالب هدفی مشترک نشان میدهد.
در آن دوران صهیونیستها به حمایت از آلمان نازی پرداخته، که این مسئله نشأت گرفته از دشمنی آنها با قیصر استوار میگردید، از نظر یهودیان، قیصر بزرگترین نیروی درگیر دشمن با سامیها بود، رهبران سازمان جهانی صهیونیست مستقر در برلین تلاش فراوانی برای متقاعد ساختن آلمان و ترغیب برای تأیید فعالیتهای صهیونیستی در فلسطین نمودند تا در این راستا بهانه تبلیغاتی خوبی جهت بسیج یهودیان جهان در کنار خود بیابند.
"ورنر سناتور" یکی از رهبران آلمانی تبار صهیونیست ها به نکته بسیار مهمی در مورد صهیونیسم و تغییر طیفهایی که در آن به فعالیت میپردازد اشاره نموده است. او به طور مثال به چگونگی سازگاری سیاسی اتحادیه صهیونیسم آلمان به نظریات و سیاستهای نازیسم میگوید : این اتحادیه از سال 1933 بارها تلاش نمود تا حمایت آدولف هیتلر را جلب نماید زیرا معتقد بود که تشابهات ایدئولوژیکی بین نازیسم و صهیونیسم که در چهارچوب نژادپرستی مردمی و رد لیبرالیسم قرار داشت میتوانست انگیزه خوبی برای حمایت نازیسم از آنها باشد. از سوی دیگر آلمانها به خوبی میدانستند که صهیونیستها تنها کسانی هستند که میتوانند به نمایندگی از یهودیان توافقنامههایی را با دولت نازی به امضاء برسانند، زیرا صهیونیست ها آمادگی این کار را داشتند و در راستای تحقق اهداف خود آماده همکاری با هر دولتی حتی دولت هایی که از پایه و اساس با یهودیان دشمن بودند را نیز داشتند.
با بیان چنین مطالبی این سخن معروف به ذهن میرسد که: "برای اینکه یک نفر یک صهیونیست خوب باشد باید تا اندازهای یک ضد سامی باشد."
"یواخیم برنتس" صهیونیست آلمانی معتقد بود که ایجاد توافق بین نازیها و یهودیان کار ممکنی است، حتی اگر این توافق بر اساس توافقنامه ای صهیونیست- نازی بوده باشد.
او در مورد دولت نازی میگوید : "دولتی که براساس اصل برتری نژاد و ملت استوار گردید راهی جز احترام گذاردن به یهودیان که خود در مورد خویش چنین نظری دارند را، ندارد."
بطور خلاصه میتوان چنین گفت که صهیونیسم نیز مانند نازیسم بر نژاد و سرزمین، اعتقادی عمیق دارد و این صهیونیستها بودند که به هیتلر در ارتکاب جنایاتی علیه برادران یهودیشان کمک و یاری نمودند تا بتوانند از طریق آن به رؤیای خویش در مهاجرت یهودیان از اروپا به فلسطین جامه عمل بپوشانند.
پس از گذشت مدت زمانی کوتاه هیتلر نیز به فراموشی سپرده خواهد شد، اما او مجسمه زیبایی در فلسطین خواهد داشت. |
نام گوینده : امیل لودویک |
"امیل لودویک" نویسنده رمان های مردم پسند به گزاف نگفته است که "پس از گذشت مدت زمانی کوتاه هیتلر نیز به فراموشی سپرده خواهد شد، اما او مجسمه زیبایی در فلسطین خواهد داشت، به قدرت رسیدن نازیها مایه استقبال و خوش آمدگویی بود، بسیاری از یهودیان در آلمان بین دو ساحل (آلمان- فلسطین) در رفت و آمد بودند، هزاران تن از کسانی که یهودیان آنان را از دست داده بودند توسط هیتلر به جایگاه اصلی شان بازگردانده شدند، به همین دلیل من شخصاً از او بسیار ممنون و سپاس گذارم."
زمانی که جنگ علیه هیتلر آغاز شد، گروه صهیونیستی آلمانی، از سال 1933 تا 1941 به مصالحه و همکاری با هیتلر روی آورده، و با رهبران نازیها به گفتگو پرداخت. دل مشغولی این گروه تأسیس دولت یهودی بود و با بینش نژادپرستانه آنها بیشتر ضدانگلیسی شده بودند تا ضدنازی و پس از جنگ، اینان از جمله میناخین بگین و اسحاق شامیر از رهبران رژیم اسرائیل شدند، این رهبران در دوران جنگ از مخالفت با فاشیسم تا همکاری مانور می دادند و هدف آنها ایجاد دولت اسرائیل بود. در اینجا هرگونه نژادپرستی و از آن جمله نوع هیتلریاش یعنی پاکی خون را هم میتوان یافت. از این روست که نازیها، حتی بر حسب یهودستیزی مستمر و منظم خود، صهیونیستها را به عنوان مخاطبان معتبری تلقی کردند، چرا که اینان در خدمت نقشه دهشتناک راندن تمامی یهودیان از آلمان و سپس از اروپای تحت سلطه آنان بودند و حال آنکه، تعقیب این نقشه از همان یهودستیزی جان و توان میگرفت.
"راینهارت هایدریش" رئیس سرویس امنیتی اس اس طی مقاله ای تحت عنوان "دشمن مرئی" نوشت : "ما باید یهودیان را به دو دسته تقسیم کنیم : صهیونیستها و طرفداران تشبه. صهیونیستها به یک درک دقیقاً نژادی پایبند هستند."
اسناد موثق تاریخی حکایت از ارتباط نزدیک میان صهیونیسم و نازیسم دارد و آن را به دو دلیل اصلی باز میگرداند. اول توافق عقیدتی و اصولی بر اندیشه برتری و پاکیزگی خون (که خود اندیشه ای با ریشههای توراتی بود و نزد یهودیان مقدس است) و دوم خدماتی است که نازیها به یهودیان نمودند، حجم خدماتی که حتی جنبش صهیونیسم نیز از ارائه آن عاجز بود.
همان طور که گفته شد نژادپرستی مکتب صهیونیسم پدیدهای نیست که تنها مورد ادعای مخالفین صهیونیسم باشد حتی در بین یهودیان روشنفکر، مورخ و آگاه به مسائل نیز عنوان میشود.
"لنی برنر" در کتاب خود تحت عنوان، صهیونیسم در عصر دیکتاتوری، کاملاً این مسئله را بیان می کند. در فصل دوم این کتاب تحت عنوان "خون و خاک: ریشههای نژادپرستی صهیونیسم" مینویسد : هرتزل مجبور بود که به نژاد فکر کند به خاطر اینکه مسئله شایع آن زمان بود، آنتی سمیتیست های آلمانی از یهودیان به عنوان یک نژاد سخن به میان میآوردند، اما وی خیلی زود از دکترین خود دست کشید و یک بحث پارادوکسی را با "اسرائیل زنگویل" یکی از هواداران قدیمی خود به راه انداخت. وی نویسنده یهودی انگلیسیتبار را چنین به تفسیر میکشد "دماغ دراز مدل آفریقایی و با موهای سیاه پر پشمی... میماند، لیکن از نقطه نظر نژادی بعضی چیزها را نمی توانم بپذیرم، زیرا من باید صرفاً به وی و به خودم توجه کنم، همه آنچه که من میگویم این است که ما در یک مرحله تاریخی هستیم یک ملت متنوع از لحاظ انسانی".
هرتزل بدون توجه به مذهب، به یک نویسنده نامآور و ملحد وقت به نام "مکس نوردائو" پیشنهاد داد که باید وی را در رسیدن به ریاست سازمان صهیونیست جهانی یاری کند. نوردائو با یک همسر مسیحی ازدواج کرد و میترسید که همسرش به وسیله مقامات ارتدوکس آزرده خاطر شود.
وی به محض اینکه تبدیل به یک صهیونیست شد ازدواج کرد. به رغم همسر غیریهودیاش خیلی زود نژادپرستی یهودی را مورد تأیید قرار داد، در 21 دسامبر 1903 نوردائو طی مصاحبه ای با روزنامه بسیار آنتیسمیتیک "ادوارد درامونت" لایبر پارول گفت که صهیونیسم یک مسئله مذهبی نبود، بلکه منحصراً مسئله ای نژادی بود و هیچ کس به اندازه درامونت با من در این خصوص هم عقیده نیست. بعد از مرگ هرتزل نیز یک فارغالتحصیل از دانشگاه آلمان رهبری جنبش صهیونیست را به دست گرفت و ایدئولوژی نژادپرستی مدرن را بیش از جدایی یهودیان تحول و گسترش داد. آنها تحت تاثیر دانشجویان و همکاران پان ژرمنی خود واقع شده بودند.
نتیجهگیری
بطور کلی از مجموع مباحث ارائه شده چنین استنباط میشود که صهیونیسم، مکتبی است برگرفته از اندیشهها و عقاید افرادی است که از آنتی سمیتیسم تاثیر گرفته اند، اعتقادی که کاملاً با آنچه که برای قوم یهود در جریان بوده مغایرت و منافات دارد. آنچه که این گروه از قوم خود در ذهن میپروراندند یعنی قومی برگزیده از طرف خداوند برای رهبری دنیا، با آنچه که در واقع وجود دارد همخوانی ندارد.
به زعم آنها تنها ایده و آرمانی که بتواند یهود را از فلاکت نجات دهد میتواند یک ایدئولوژی سیاسی با خمیر مایه نژادپرستانه باشد، ایدئولوژی که از زمان پیدایش تا زمان تشکیل دولت رژیم اسرائیل در بعد از جنگ جهانی دوم رکن عمده خود یعنی کشور مستقل را نداشت.
صهیونیسم در طول تاریخ در جستجوی همگنانی بود که بتوانند در اندیشه ملت سازی و دولت سازی به آن کمک کنند.این جو، در زمان به قدرت رسیدن هیتلر و پای گیری اندیشه نازیسم فراهم شده بود، با طرح اندیشه نازیستی و اقدامات آنها علیه یهودیان به عنوان نژاد مشکل ساز جرقه برتری نژادی که از سوی صهیونیسم زده شده بود در جهت نازیسم شعله ور شد. بدین معنا که صهیونیستها با علم به اینکه نازیها در پی همان چیزی هستند که خود آنها آن را در اندیشه خود میپروراندند، بدین صورت آنها میتوانند یکی از دشمنان پروپاقرص یهود و یکی از یاوران صهیونیسم باشند، و این زمینه را برای ارتباط گسترده بین آن فراهم آورد و نتیجه آن کشتیهایی شد که مدام یهودیان آلمان و اروپا را از آنجا به اسرائیل مهاجرت میدادند.
---------------------
* حسین امیری
نظر شما