به گزارش خبرنگار مهر، پزشکی که زمانی پول خرید کتب درسی هم نداشت حالا جوان رشیدی است که از مصائبش در گذشته و آرزوهایش برای آینده میگوید. نامش ایمان حسیننژاد است و ۲۵ سال سن دارد. زاده یکی از روستاهای قائمشهر مازندران که خونگرمی و طراوت شمالی در نگاه و کلامش پیداست. حالا پزشکی حاذق و محققی پر انرژی است که رتبه ۳۵ کنکور سراسری تنها یکی از موفقیتهای اوست. آرزوی پزشک شدن از همان سالهای ابتدایی همراه ایمان بود اما پیشامدی میرفت تا او را از رویاهایش دور کند.
کلاس چهارم ابتدایی بود که پدرش به علت مشکلات مالی ورشکست میشود و متأسفانه به زندان میافتد و از ۱۰ سالگی مشکلات مالی و کمبودها در زندگیاش سایه میاندازد. پدرش ۶ سال از خانواده دور است و در این سالها مادر با حمایتها و مستمری کمیته امداد و از طریق خیاطی کردن خرج خورد و خوراک فرزندان را تأمین میکند. اما هزینههای زندگی همواره یک قدم جلوتر از چرخ خیاطی او هستند به طوری که مجبور میشود قید کلاسهای فوق برنامه درسی و یا حتی خرید برخی کتابهای درسی را بزند.
حالا میگوید برای رسیدن به هدف باید ایمان داشت و تلاش کرد.
صحبتهای ایمان حسیننژاد درباره سختیهای گذشته و زندگی امروزش را میخوانید.
-درباره مشکلاتی که در زندگی داشتید توضیح میدهید؟
زندگی من مانند «مرگ تدریجی یک رؤیا» بود، من همیشه تلاش میکردم اما مشکلات مالی اجازه پیشروی نمیداد، یادم هست کلاس پنجم ابتدایی بودم و باید برای مدارس تیزهوشان امتحان میدادم. باید کتابهایی برای تست میخریدم و کلاس خصوصی میرفتم اما از آنجا که مشکلات زندگی ما زیاد بود، ترجیح میدادم که آن پول را به زخمی دیگر بزنیم.
بارها پیش آمده بود که حتی یک ریال برای خرج مدرسه و تفریحات نوجوانان هم سن و سال خودم نداشتم. این طور بگویم شرایط به سمتی رفته بود که بیپولی برایم عادت شده بود. شاید درکش سخت باشد که این اتفاقات و کمبودها چه تأثیر منفی و فشاری روی ذهن من در آن سن و سال میگذاشت. زندگی برایم شده بود تلاش با دستان خالی برای رویایی که نمیدانستم بالاخره به آن میرسم یا نمیرسم.
- چه رویایی در سر میپروراندید که به خاطرش این همه سختی را تحمل کردید؟
من میخواستم پزشک شوم، البته نه یک پزشک معمولی بلکه پزشکی که تخصص داشته باشد و تعهد برای کمک به اقشار مختلف مردم به ویژه کسانی که با فقر مالی مواجه هستند. میخواستم در حرفه خودم حرف اول را بزنم و الگویم هوپمواره پرفسور سمیعی بود.
خدا را شکر من امروز پزشک هستم و به آرزویم رسیدهام البته هنوز تا رسیدن به اهداف بزرگ فاصله دارم چون قصد دارم تخصص را «جراحی مغز و اعصاب» و فوق تخصص را «اطفال» بخوانم.
امروز که به تلاشها و مشکلات سالهای گذشته فکر میکنم بغض گلویم را میگیرد اما اینکه کمبودها و مشکلات را برای رسیدن به امروز تحمل کردم، برایم شیرین است.
-با آن همه سختی و کمبود چطور رتبه ۳۵ کنکور سراسری را کسب کردید؟
با اینکه در کنکور مقداری نابرابری و ناعدالتی هم بود اما موفق شدم رتبه ۳۵ کنکور را کسب کنم و رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شوم.
آدمی به تلاش زنده است، هرگز نباید فکر کنیم نمیشود و نمیتوانیم، تلاش بینتیجه نمیماند و هدف با برنامهریزی و پشتکار دست یافتنی است. یک جمله معروف هست که میگوید «آخر همه چی زیباست»، اگر سختی هست یعنی هنوز به پایان آن کار نرسیدیم.
-شما که الان پزشک هستید و جایگاه اجتماعی خوبی هم دارید، چه لزومی دارد گذشته خود را شرح دهید؟
اتفاقاً خیلی از نزدیکان و دوستانم حرف شما را میزنند و به من میگویند که نیازی به بازگو کردن گذشته نیست و نگفتنش بهتر از گفتنش است. اما من معتقدم گذشتهام اگر نبود شاید من الان پزشک نبودم. میخواهم به فرزندان کشورم در اقصی نقاط مناطق محروم کشور بگویم که کمبود امکانات و سختیها خود مشوق و انگیزه هستند برای رسیدن به اهداف.
من هیچ گاه از گذشتهام خجالت نکشیدهام و همیشه مسیر زندگیام را بازگو کردهام تا کسانی که در شرایط مشابه من هستند، دست از تلاش نکشند و امیدوار باشند.
- برنامه شما برای ادامه مسیر زندگی چیست؟
کارهای زیادی در ذهنم هست که باید برای پدر و مادرم انجام دهم چون زحمات زیادی برای من کشیدند. قصد دارم آنها را به زیارت خانه خدا بفرستم، اما فعلاً فرصت نشده است. ولی مادرم را به زیارت کربلا فرستادم. در حال حاضر میخواهم برایشان در همان محله قدیمیمان یک خانه مناسب بسازم.
و حرف آخر؟
امید هرگز نمیمیرد، تلاشتان را بکنید به هدفهایی که دارید ایمان داشته باشید. مسئولان هوای جوانان را از همه لحاظ بیشتر از قبل داشته باشند.
نظر شما