خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: هند دومین کشور پرجمعیت دنیاست که قریب به یک ششم جمعیت جهان را در خود جای داده است. تنوع نژادی، فرهنگی، زبانی و مذهبی به این کشور چشمانداز شگرفی از یک هارمونی و زندگی مسالمت آمیز را میان اعتقادات گوناگون بخشیده است. این کشور پهناور و متمدن مشرق زمین معجونی از ادیان مختلف و فرقههای مذهبی و آئینی گوناگون است که اغلب آنها از هندوئیسم، بودیسم، اسلام و… نشأت گرفتهاند. حدود ۷۹.۸ درصد از جمعیت هند را هندوها، ۱۴.۲ درصد را مسلمانان و ۶ درصد را بقیه ادیان و مذاهب تشکیل میدهند. هند کشور گفتوگوست.
هند همچنین در زمینه سلطه استعمار نیز تاریخی غمانگیز دارد. با این اوصاف اما حضور طولانی مدت استعمار در این کشور باعث جنبشهایی شد. یکی از این جنبشها جنبش اصلاح طلب برهموسماج نیز در مواجهه با استعمار شکل گرفت. وابستگی فرهنگی ایران در بمبئی هند در تازهترین گزارش ارسالی خود به مهر درباره این جنبش نوشته است. قسمت نخست از این گزارش سه قسمتی را در ادامه بخوانید:
جریانهای کلیدی در تاریخ هند
بیتردید آئین هندویی در زمره مهمترین آئینهای مذهبی در جهان محسوب میشود. فرهنگ کهن، دیدگاهها و فرقههای گوناگون، کتب دینی متعدد، خدایان و اسطورهها (اهریمنان و شیاطین)، داستانهای حماسی، فلسفه و عرفان، همگی از وجوه متمایز و برجسته این آئین هستند. اگر چه اعتقاد به رب النوعهای کهنی چون شیوا، سرسوتی، ویشنو و… همچنان در بین هندوان رواج دارد و بسیاری از آداب دینی و رسوم اجتماعی دیرینه هند به همان روش گذشته به طور شگفت آوری امروزه نیز برپا میشود؛ امّا از سوی دیگر قرن نوزدهم و بیستم شاهد تحوّلات و تغییرات بنیادی در آئین هندوئیسم بوده است. جنبشهای مذهبی بسیاری به وجود آمد که یا خواهان اصلاحات(reform) در سنّت هندویی بودند و یا از احیا گری (revival) سخن میگفتند و یا ترکیبی از هر دو را مدّنظر داشتند. در حقیقت میتوان گفت که از قرن نوزدهم، هندوها به بازبینی آگاهانه سنّت خود پرداختند و با جرح و تعدیل آن، درجهت اصلاحات دینی و معرّفی سنّت خود، مطابق شرایط دوران جدید کوشش کردند.
در تاریخ هند جدید، سه جریان کلیدی وجود دارد، نخست: غلبه انگلیس بر حاکمان مسلمان و سیطره بر حکومت هند در قرن هجدهم و نوزدهم. در ابتدا کمپانی هند شرقی در سه شهر مهم هند یعنی کلکته، بمبئی و مدرس مراکزی را ایجاد و پس از آن بریتانیای استعمارگر به دنبال دستیابی به تمام نقاط شبه قاره، حضور خود را پررنگتر کرد و در نهایت به سال ۱۸۵۷ موفّق شد حکومت رسمی هند را به دست آورد.
گرچه تا پیش از مستعمره ساختن هند نیز مبلّغان مسیحی در هند فعالیت داشتند؛ اما پس از حضور فراگیر انگلیس است که فرصت برای فعالیتهای دینی، اجتماعی و فرهنگی مسیحیان مهیّا میشود دوم: استقلال هند شکل گیری هند سکولار. تلاشهای آزادی خواهانه رهبران هندی از جمله جواهر لعل نهرو (۱۹۶۴-۱۸۸۹) و گاندی (۱۹۴۸-۱۸۶۹) سرانجام به نتیجه رسید و هند در ۱۹۴۷ استقلال خود را باز یافت. البته پس از روی کار آمدن حکومت هندی، نوع حکومت رسماً غیر دینی (سکولار) اعلام شد.
سوم: ظهور ناسیونالیسم هندی. ناسیونالیسم هندی در اواخر دهه ۸۰ قرن بیستم، خصوصاً با تخریب مسجد «آیودیا» به اوج خود رسید و هنوز این جریان، بحث برانگیزترین مسائل در خصوص نحوه ارتباطش با سنّت هندویی و ادیان موجود دیگر در هند را به خود اختصاص داده است.
رنسانس هندویی
بررسی هندوئیزم جدید از آن نظر میتواند حائز اهمیّت باشد که اولاً میزان ارتباط و پیوستگی دیدگاههای نوین دینی را با آن سنّت کهن روشن میکند و نیز میزان هماهنگی این اعتقادات را با عقلانیّت و فلسفه جدید یا به طور کلی با اصول فکری و ارزشهای مقبول جهانی روشن میسازد. این میان، دوره رنسانس هندویی نیز حائز اهمیت خاصی است؛ چرا که حلقه واسط میان سنّت و مدرنیته است و شناخت اجمالی جنبشهای دینی شکل گرفته در آن مقطع زمانی، افقی بازتر و روشنتر جهت بررسی دین شبه قاره هند در عصر حاضر به ما میدهد.
تحولات اولیه هندوئیسم جدید از دوران تسلّط بریتانیا بر هند تا پیش از استقلال این کشور رخ داده است. دورهای که به اعتقاد برخی از محققان، به «رنسانس هندویی» مشهور است.
این کشور باستانی برای مدت چندین دهه زیر سلطه استعمار بریتانیا بود. با تسلط انگلستان، هند گامهای بلندی را به سمت مدرنیزه شدن برداشت. با غرب و علوم و فنون آن آشنا شد و از پوسته سنّتی خود بیرون آمد؛ امّا این تنها تمدن مادی و ظاهری غرب نبود که وارد هند شد؛ بلکه فرهنگ و ارزشهای حاکم بر جامعه غربی نیز به دنبال این تمدّن مادی و ظاهری آمد و همین مسأله بود که به شکل گیری جنبشهای دینی در شبه قاره هند دامن زد و بر دین هندویی که آمیزهای از اعتقادات دینی و آداب و رسوم بود، نگاهی تازه افکند. این میان به خصوص قشر متوسط و تحصیل کرده جامعه که اولین لایه این برخورد فرهنگی را تشکیل میدادند، به بازبینی دین و سنّت خود پرداختند. عوامل بسیاری در این نگرش نوین مؤثّر بود. در واقع میتوان گفت حکومت انگلیس، لوازمی را برای تحوّلات دینی و فرهنگی هند به همراه خود آورد که از مهمترین آنها میتوان به نکات ذیل اشاره کرد:
تبلیغ و فعالیّت بیش از پیش مبلّغان مسیحی: گرچه تا پیش از مستعمره ساختن هند نیز مبلّغان مسیحی در هند فعالیت داشتند؛ اما پس از حضور فراگیر انگلیس است که فرصت برای فعالیتهای دینی، اجتماعی و فرهنگی مسیحیان مهیّا میشود. با وجود آن که اسلام و تصوّف اسلامی توانست خود را با فرهنگ هند سازگار کند و در عمق دینداری این سرزمین نفوذ کند؛ امّا دین مسیحیت میان هندوان جایی برای خود باز نکرد و نتوانست وارد بطن سنّت دینی هند شود. یکی از مهمترین عوامل این امر این است که مسیحیت انجیلی Evangelical، اعتقاد به برتری فرهنگ غرب، مدرنیته و مسیحیّت داشت. از سوی دیگر، مبلّغان مسیحی بر تمامی اشکال تعبّد و آداب و رسوم هندویی و حتّی اسلام برچسب عقب ماندگی میزدند و به شدّت در برابر آنها عکس العمل نشان میدادند. البته برخی از محقّقان غربی در خصوص جنبههای رشد مسیحیّت نیز سخن گفتهاند و گاه در این امر دچار اغراق و دوری از حقیقت نیز شدهاند. برای مثال جی. ویلکینز میگوید: «اگر مسیحیّت در هند تبلیغ نمیشد، فرق گوناگون خداپرست در هند بوجود نمیآمد.» حال آن که به گواه تاریخ، اگر بخواهیم در خارج از این سرزمین به دنبال علّتی برای این امر باشیم، باید آن را مدیون جریانهای صوفیانه و چند قرن تلاش عارفان مسلمان دانست و نه مبلّغان مسیحی.
جیمز میل در ۱۸۲۰ کتابی را با عنوان تاریخ هند بریتانیایی نوشت و تلاش کرد الزام حضور بریتانیای کبیر در میان مردم هند را تحت این علّت که آنان قادر به حکمرانی بر خود نیستند توجیه کند سفر به انگلستان و دیگر کشورهای مغرب زمین و آشنایی با نظام اجتماعی آنها
تأسیس و تحصیل در مدارس انگلیسی زبان: تحصیل در مدارس و کالجهای انگلیسی، تأسیس دانشگاهها و مراکز آموزشی در شهرهای مختلف و سخن گفتن به زبان انگلیسی از مواردی بود که به وسیله مبلّغین مسیحی و کارگزاران بریتانیا تشویق و حمایت میشد.
غلبه سرمایهداری (کاپیتالیسم) و حکومت استعمارگرایانه (امپریالیسم) در جهان: شبکهای از اقتصاد جهانی را به وجود آمد که برای هیچ کشوری راه گریز باقی نگذاشت و در نتیجه برخی منابع بومی را از بین برد.
نقد محقّقان غربی و خصوصاً انگلیسیها از هندوئیزم که پس از آشنایی آنان با سنّت هندویی و آموختن زبان سنسکریت پیش آمد: نقدی که تا حدّ زیادی غیر منصفانه انجام میشد و هویّت، فرهنگ، سنّت، دین و نظام اجتماعی هندویی را یکپارچه زیر سوال میبرد. به گفته ریچارد دیویس، «محقّقان غربی ابتدا به آموختن زبان سانسکریت رو آوردند و پس از آن به سرزنش سنّت هند پرداختند.» وی در کتاب خود به جیمز میل اشاره میکند. جیمز میل در ۱۸۲۰ کتابی را با عنوان تاریخ هند بریتانیایی نوشت و تلاش کرد الزام حضور بریتانیای کبیر در میان مردم هند را تحت این علّت که آنان قادر به حکمرانی بر خود نیستند توجیه کند. وی در کتاب خود به شدّت از هندوئیزم انتقاد کرد و آن را آئین شعاری، خرافاتی، غیر عقلانی و تحت نظارت روحانیون دینی نامید و ضمن آن، مسیحیّت را به عنوان عالیترین دین اعلام کرد. همین طرز تفکّر جیمز میل برای چند دهه به وسیله شرکتهای بریتانیایی به کارمندان انگلیسی تزریق شد تا برتری خود را نسبت به هندیان همیشه مدّ نظر داشته باشند و به هندوان نیز انتقال دهند.
این نوع مواجهه بریتانیا با شبه قاره هند، سبب شد جنبشها و نهضتهای دینی مهمی در دو طیف متفاوت به وجود آید: طیف اول، کسانی بودند که همان آموزههای سنّتی خود را با اعتماد و اطمینان تکرار کرده، بر متعالی بودن دین هندویی تأکید داشتند. هدف اینان، بازگشت به دین اولیه پدران آریاییشان بوده است. طیف دوم، کسانی که تحت تأثیر چارچوب ارزشی و قالب علم و دانش غرب قرار گرفتند و در اثر انتقادات وارد بر سنّت خود، به بازبینی مجدّد دین هندویی پرداختند.
برهموسماج
برهموسماج (انجمن برهمنها یا روحانیون دینی) اولین جنبش اصلاح طلبانه است که در ۱۸۲۸ رسماً شکل گرفت. مؤسّس این حرکت، «راجا رام موهان رُی» Ram Mohan Roy Raja (1772 1833) نام دارد. همچنین وی را «پدر هند جدید» نیز نامیدهاند.
ادامه دارد…
نظر شما