به گزارش خبرنگار مهر، با نگاهی به رویکردهای سینما به ادبیات و تجربه های متنوعی که در این تعامل نصیب سینما شده، به نظر می آید این گارد باز ادبیات است که می تواند برای سینما امکان تجربه های مختلف و در عین حال خاص را فراهم کند.
هر چند همیشه این رابطه برگشت ناپذیر بین نویسنده و فیلمنامه نویس وجود داشته که اثر ادبی در به تصویر درآمدن به مرتبه نازلتری نزول می کند، نوع نگاه از بالا به پائین ادب دانان به سینما و پیامدهای آن هم به نظر اجتناب ناپذیر می آید. اما با همه این گله های تاریخی و حرف و حدیثی که بدل به جزء لاینفک روند اقتباس ادبی در سینما شده، تکیه گاه محکم ادبیات همواره پشتیبان سینما بوده و سینما هم بهره خوبی از این وجه برده است.
وقتی به روند و شیوه های اقتباس ادبی در سینما دقت می کنیم، به نظر می آید پیشرفت در همه عرصه های زندگی و به نوعی ورود به عرصه مدرنیته به گونه ای اجتناب ناپذیر بر لایه های مختلف این روند هم تأثیر گذاشته و رویکرد به اقتباس همچنان در حال تغییر و تحول است. اولین اقتباس های سینمایی از آثار ادبی برجسته در شرایطی صورت گرفتند که به نظر می آمد تصویر محض بتواند وجه موفقیت یک اثر ادبی را تکمیل کند بدون آنکه تلاش شود چیزی به آن بیفزاید.
به گفته دیگر نوعی تصویر کردن صرف آنچه در کتاب و رمان به رشته تحریر درآمده، نیاز اولیه ای بود که سینما باید به آن پاسخ می داد. کمی بعدتر بود که کارکرد تصویر و چگونه تصویر کردن به کمک آثار سینمایی آمد تا اقتباسی به نوعی جامع تر از یک اثر ارائه شود. اقتباسی که زبان حال سینما باشد و تصویر و روایت تصویری دخل و تصرفی در محدوده مجاز خود در یک اثر ادبی انجام دهند.
به عنوان مثال فشرده کردن یا بسط دادن یک اتفاق یا لحظه خاص، حذف یا اضافه و تغییر نقطه دیدی که یک اثر ادبی ارائه داده، از اولین تأثیرات سینما بر یک اثر ادبی بود. از اینجاست که رمان های طولانی چون "دزیره"، "وداع با اسلحه"، "بربادرفته"، "بینوایان"، "جین ایر" و ... وقتی بر پرده سینما ظاهر شدند، از اقتضائات سینما بهره بردند و بدل به برجسته ترین تصاویری شدند که در رمان بسط پیدا کرده و به نوعی مورد بررسی جزئی نگرانه قرار گرفته است.
در مقابل رمانی مانند "ربه کا" هم هست که در برداشت سینمایی به نوعی مورد اقتباس نعل به نعل قرار گرفته حتی در دیالوگ نویسی، استفاده از نریشن راوی به عنوان اول شخص و ... تنها استفاده از یک وجه جذابیت زای سینما به کمک این اقتباس نعل به نعل آمده که آن هم حذف تصویر شخصصت ربه کا است. حذفی هوشمندانه که تا انتها مخاطب کنجکاو را دنبال خود می کشاند و نهایتاً از ارائه تصویری محض از او پرهیز می کند.
این شیوه سنتی یا به گفته بهتر کلاسیک اقتباس، کارکرد خود را در رویکرد به آثار قدیمی و پرحجم بزرگان بیشتر پیدا کرد و شیوه ای است که هنوز هم با وجود پیدایش روش های نوین و مدرن اقتباسی کارکرد خاص خود را دارد البته با توجه به قابلیت های بالقوه اثر.
مثلاً "بینوایان" از آن دست آثاری است که با وجود رویکرد حوزه تلویزیون به صورت فیلم تلویزیونی و مجموعه، انیمیشن، فیلم سینمایی و ... همچنان برای کارگردانان جذابیت دارد و همان اقتباس نعل به نعل هم از آن انجام می شود. هر چند می توان درونمایه انسانی و داشتن حرفی از جنس زمان را بهانه این بازخوانی های متعدد محسوب کرد، اما مسئله این است که دیدن ژان وال ژان، ژاور، کزت ، فانتین، تناردیه ها و ... هر بار با کارگردانی جدید، بازیگرانی متفاوت و ... تنها راه نو کردن این آثر و در واقع به روز رسانی درونمایه های اثر ادبی است؟
به نظر می آید در اینجا جای خالی جهان بینی نویسنده ـ فیلمساز به عنوان یک عامل مهم در بازخوانی آثار کلاسیک به چشم می خورد. همین معضلی که گریبان آثاری چون "جین ایر" جدید و ... را هم گرفته است. مسئله این است که هنرمند معاصر پشت ارزش های بالقوه و درونی این آثار کلاسیک گم می شود و فیلم های حاضر مفهوم صرف یک نمایش تکراری از موقعیت تکراری هستند که در هر زمان دیگری هم می توانست شکل بگیرد.
این هنرمند معاصر است که می تواند این کاراکترها را محدود به عصر خود و مجبور به عملکردهای تعریف شده در زمان خود قرار ندهد و در واقع بن مایه اثر و کاراکترهای مهم را از کتاب خارج کرده و در فضا و حال و هوایی جدید به آزمون و خطا وادارد.
این شیوه اقتباس مدرن که به نظر می آید نیاز سینمای کنونی و نوعی احیاء آثار کلاسیک به نفع سینماست، از سوی برخی فیلمسازان نوگرا در حیطه های مختلفی چون سینما، فیلم تلویزیونی و حتی انیمیشن هم انجام شده است. "رمئو و ژولیت" باز لورمن و "داستان وست ساید" هر دو اقتباس هایی از "رومئو و ژولیت" مشهور هستند. هر دو با وام گرفتن بن مایه قصه اصلی که عشق دختر و پسری از دو طبقه و گروه اجتماعی مخالف است، به نوعی فضا، مکان، اجتماع و جهانی بینی خاص خود را وارد اثر کرده و نتیجه آنکه مخاطب حس تجربه ای متفاوت را از سر می گذراند.
تجربه ای که بهای آن می توانست مورد قبول قرار نگرفتن این رویکرد از سوی مخاطب یا نوعی از هم پاشیدگی در اثر و از دست رفتن بن مایه های اصلی رمان را فراهم کند که این اتفاق نیفتاد و آثاری این چنینی بدل به نمونه های خاص و پیشرو در رویکرد به آثار کلاسیک شدند.
رویکرد خاص به داستان "پیتر پن" در فیلم "هوک" استیون اسپیلبرگ و نمونه هایی چون "جک و لوبیا سحرآمیز" که دستمایه فیلمی دیگر قرار گرفت تجربه هایی متفاوت بودند. هر دو اثر با وجود وابستگی به سینمای کودک، سعی کردند بزرگسالان را در تعامل با کودکی خود قرار دهند و به نوعی نسخه ای برای واخوردگی بشر مدرن در پشت کردن به کودکی و معصومیت آن دوره بپیچند.
تجربه انیمیشن "شنل قرمزی" هم تجربه ای جذاب و خاص در این حیطه است که به فراگیر شدن این تفکر و بسط آن در وجوه مختلف آثار تصویری می پردازد. انیمیشنی که با وامدار بودن به کاراکترهای اصلی قصه یعنی شنل قرمزی، مادربزرگ، گرگ، هیزم شکن و ... یک بازخوانی جدید از این کاراکترها دارد و آنها را بر بستر قصه ای مدرن قرار می دهد که یک روایت واحد را از چند نقطه دید تعریف می کند و در انتها روایت پایانی را به عنوان تکمیل کننده وارد کار می کند.
شنل قرمزی که ورزش های رزمی می کند، مادربزرگی که خوشگذران و ماجراجو و جسور است، گرگی که خبرنگار است و ... همه اینها ویژگی هایی بالقوه هستند که در اثر وجود دارند و نویسنده توانسته آنها را از قصه بیرون بکشد و به نحو احسن مورد استفاده بهینه قرار دهد.
نظر شما