مشکل دیگر در باب اخلاق جهانی خود را در مقالة رورتی که در دومین همایش فلسفه یونسکو در سال 1996 ارائه شده نشان می دهد. رورتی از این بحث میکند که جهانشمولی فرض میگیرد که همة موجودات انسانی باید بخشی از جامعة اخلاقی مشترک باشند. مشکلی که در باب این فرض وجود دارد این است که امکان شکل دادن به چنین جامعهای بر این فرض استوار است که بازتوزیع گستردهای از ثروت میتواند وجود داشته باشد. این امر هم بدان جهت است که " شما نمیتوانید کمکی به نیازهای افراد بکنید و این فرض که آنها بخشی از جامعة اخلاقی را شکل میدهند تهی و پوچ است".
اما اگر ما قادر به انجام این کار نباشیم چه پیش میآید؟ ما که در جوامع پیشرفته زندگی می کنیم نمی توانیم به صورت معقولی آنها را که در کشورهای در حال توسعه زندگی می کنند بفهمیم مگر آن که پیشاپیش استاندارهای زندگی خود و بچههایمان را از بین ببریم. در این صورت چه باید بکنیم؟ اگر مطلب از این قرار باشد و رورتی درست بگوید "بخش ثروتمند جهان ممکن است در موضع فردی باشد که یک تکه نان را با صد گرسنه تقسیم کند."
رورتی تصریح می کند که این مسئله با تعیین اولویت برای بیماران حاد شباهت دارد. درست نظیر زمانی که پزشکان و پرستاران ناگزیرند تصمیم بگیرند کدام قربانیان به کمک نیاز دارند و کدام قربیان به کمک نیاز ندارند ما که در کشورهای صنعتی زندگی میکنیم باید بدانیم قادر به کمک به همة افراد بیبضاعت در کشورهای توسعه نیافته نیستیم. اگر این مسئله مورد بحث باشد آنها نمیتوانند بخشی از این جامعة اخلاقی باشند؛ درست نظیر پزشکانی که در موقعیتهای حاد نمی توانند همه را جزو جامعه اخلاقی خود قلمداد کنند. اگر همة افراد جزو جامعه اخلاقی ما نباشند در این صورت اخلاق جهانشمولی هم وجود ندارد. اگر بخواهیم نتیجة رورتی را با طبیعت گرایی اخلاقی جمع و جور کنیم می توانیم بگوییم که اگر تمایلی در خود برای نیازهای افراد مختلف جهان حس نکنیم نمی توان اخلاقی جهانشمول را از نیازهایی عام نتیجه گرفت.
ممکن است تشابهی که رورتی میان اخلاق جهانی و اولویت گذاشتن برای بیماران حاد ارائه کرده است قابل مناقشه باشد با این همه رورتی مدعی نیست که کمک به آنها که در کشورهای کم توسعه یافته زندگی می کنند حیات ما را به مخاطره میاندازد. همة آنچه وی ابراز می کند این است که سبک زندگی مورد نظر ما در معرض خطر قرار می گیرد. علاوه بر این رورتی اصلاً سعی نمیکند مسئله را از منظر تاریخی مورد توجه قرار دهد. چرا ما غربیان به این اندازه امکانات داریم در حالی که کشورهای دیگر از اینها بی نصیب هستند؟
شواهد زیادی نشان می دهند که این نابرابریهای جهانی نتیجه استعمار کشورهای فقیرو به بردگی کشاندن آنهایند. به عبارت دیگر، آنها به آن جهت امکانات کمی دارند که ما واجد امکانات زیادی هستیم. با این همه تصور می کنم یکی از فرضهای رورتی درست است؛ این که اگر ما نتوانیم به همة انسانهای کره زمین فکر کنیم نمیتوانیم بگوییم که آنها بخشی از جامعه اخلاقی جهانی هستند. البته تا حدی قابلیت ما برای کمک به کشورهایی جز فرهنگ ما بر اقتصاد سیاسی جهانی و منابع آن استوار است. آیا غیر از این است؟ این پرسش را به این نحوه مطرح کردم تا اذعان کنم که سه متغیر – اقتصاد سیاسی، منابع و توجه (مراقبت)– وجود دارند. در بخش بعد، از این بحث خواهیم کرد که نسبت میان این سه مؤلفه، پیچیدهتر از آن است که رورتی در نظر می گیرد.
نظر شما