واژه "سیاسی" از کلمه یونانی پلوتیکوس ((Politikos) که ارتباط معنایی با واژه پلیس (Polis) پیدا می کند مشتق شده است (واژه یونانی پلیس در اینجا به معنای دولت-شهر (city-state) است که شهر یا پلیس نیز از آن بر گرفته می شود. دولت شهرهایی چون آتن و اسپارتا بخش های نسبتا کوچک و انسجام یافته ای بودند که دغدغه های سیاسی ، دینی و فرهنگی در آنجا رواج کامل داشت و مشابهت آنها با دولت های مدرن هنوز مورد مناقشه است). واژه ای که ارسطو برای "علم سیاست" به کار می برد politike است که در اختصار کلمه politike episteme یا علم سیاست آورده شده است. این مقوله به یکی از سه شاخه اصلی علم ارتباط دارد که ارسطو به واسطه غایات و اهدافی که آنها دنبال می کرده اند از هم متمایز ساخته است.
هر موجود خواه آدم یا حیوان طبیعتی دارد که حاصل فعلیت یافتن غایت آن چیز است. بدین سان غایت هر چیز، یا به اصطلاح ارسطو "تلوس" با طبیعت آن یا "فوزیس" یکی است. ولی البته غایات یا طبایع چیزها قدر و ارزش یکسان ندارند و برخی برتر و برخی فروترند و برای تعیین این برتری و فروتری، باید صورت هر چیز را از ماده اش جدا کرد. صورت مظهر کمال و ماده مظهر کمبود و نیاز است. تا زمانی که یک چیز کمال نیابد وابسته ماده است و چون به مرحله کمال برسد، صورت محض میشود.
سلسله مراتب هستی ها از ماده بی صورت آغاز می شود و به صورت بی ماده پایان می یابد. آدمیزادگان در مرحله ای میان این آغازو فرجام زیست می کنند یعنی نه ماده محض اند و نه صورت خالص. تعلیم ارسطویی درباره "شدن" باعث می شود که ما هرگونه هستی را پیوسته در حال جنبش و دگرگونی و بالقوه پذیرای کمال بدانیم و هیچگاه وضع موجود آنها را ثابت و نهایی نپنداریم . ارسطو از این تعلیم در توجیه سیر تکامل زندگی اجتماعی بشر استفاده می کند و نشان می دهد که چگونه هر مرحله از این سیر به حکم ضرورت به مرحله ای بالاتر و بی نقص تر می گراید.
نخستین کوشش آدمیزادگان در راه برآوردن نیازهای زیستی خویشتن است زیرا بی خوراک روزانه ، طبیعت خود را نمی تواند پایدار نگه دارد. ولی زیست آدمی ، تنها به خوراک پایدار نیست بلکه به چیزهای دیگر از جمله بقاء نسل و نیز احساس و آرزو و هوش وابسته است و این اسباب را نیز زندگی خانوادگی و روستایی فراهم می کند. اما فقط در شهر یا جامعه سیاسی است که طبیعت بالقوه آدمی می تواند فعلیت یابد و از کمال برخوردار باشد و بازشناسی این جامعه سیاسی به عهده علم سیاست است و سکانگیری این علم بر عهده سیاستمداران.
علومی از قبیل فیزیک و متافیزیک که در تفکر و تعقل ریشه دارند به خاطر ماهیت وجودی آنها، معطوف به حقیقت و دانش هستند؛ علوم عملی نیز به عمل خوب ارتباط پیدا می کنند و علوم مولد به زیبا سازی و مفید ساختن اشیاء. علم سیاست یک علم عملی است زیرا دغدغه آن به عمل خیر و شریف یا شادمانی شهروندان ارتباط پیدا می کند (این در حالی است که این علم به علم مولد ربط پیدا می کند تا در آن به ایجاد، حفظ و اصلاح نظام های سیاسی بپردازد.). با این حال ارسطو علم سیاست را به سان یک نظم تجویزی یا هنجاری می انگارد و قضاوت در مورد اینکه یک خواست توصیفی یا تجربی باشد خنثی تلقی می کند.
ارسطو در کتاب "اخلاق نیکوماخوس"، علم سیاست را علم موثق و معتبری می داند و می گوید که کدام علوم قابلیت مطالعه در دولت شهر را دارند و ظرفیتهای دیگری مانند علوم نظامی، مدیریت خانه و خانواده، و علم خطابت چگونه در زیر مجموعه های این علم قرار می گیرند. به خاطر اشرافی که علم سیاست بر علوم عملی دارد، غایات آنها ابزاری برای غایت علم سیاست است که چیزی جز خیر انسانی نیست. در صورتی که غایت در مورد یک شخص و دولت شهر شکل یکسانی داشته باشد ، غایت دولت شهر در حفظ و دستیابی به آن، در بعد وسیع تر و کامل تری قرار دارد. به همین منظور اگر دستیابی به آن برای یک شخص از ارزش و رتبه ای برخوردار است، نزد دولت شهر، ارزش الهی و شرافتمندانه ای در بر دارد.
علم سیاستی که ارسطو از آن سخن به میان می آورد دو حوزه را در خود جای می دهد که فلاسفه امروز از آنها به عنوان اخلاق و فلسفه سیاسی یاد می کنند. فلسفه سیاسی در بعد نه چندان وسیع و بدون دقت نظر، موضوع مطلب حاضر یعنی علم سیاست، است. علم سیاست به همان شکلی که علم پزشکی در رابطه با کار پزشک فعالیت می کند، وظایف سیاستمداران و مردان سیاسی را مورد مطالعه قرار می دهد. به واقع مجموعه ای از دانش است که خبرگان آن در صورتی که در آن تبهر داشته باشند در حوزه های خود به کار می بندند. مهمترین وظیفه سیاستمدار در مقام یک قانونگذار، تدوین قانون اساسی مناسبی برای دولت شهر است که این مسئله خود تعریف قوانین، رسوم و نظام ها (شامل یک نظام آموزش اخلاقی) برای شهروندان را نیر در خود دارد.
در زمانی که قانون اساسی به طور مناسبی وضع شده باشد وظیفه سیاستمداران انجام اقداماتی در راستای حفظ وانجام اصلاحات لازم در آن و جلوگیری از اعمالی که منجر به تغییر نظام سیاسی می شود است. این حیطه و محدوده علم قانونگذاری است که ارسطو آن را مهمتر از علم سیاست می دانست و هر در فعالیت های سیاسی هر روزه خود مانند تدوین مواد قانونی، به کار می بست.
نظر شما