در جواب به این سؤال که مدرنیته چیست بر ویژگیها و مشخصههای زیادی دست گذاشتهاند؛ گاهی به عنوان پدیدهای یاد شده است که در آن همه چیز و همهکس مورد بازبینی و بازنگری قرار گرفته است. پارهای اوقات نیز آن را فرآیند استقلال و خودبنیادی و خودآیینی آدمی نام نهاده اند. گاهی هم به عنوان فرآیندی یاد شده است که در آن از ما میخواهد آنچنان که هستیم خود را بپذیریم نه آنچنان که باید باشیم. علاوه بر آن مدرنیته روندی است که در آن فضل تقدم، تقدم فضل ندارد و کسانی از آن جهت که بیشتر و پیشتر از ما زیستهاند تقدم و برتری نسبت به ما ندارند و نقادی در آن حرف اول و آخر را میزند.
مدرنیته و تجدد از زمانی آغاز شد که بشر تصمیم گرفت در مورد همهکس و همهچیز از نو بیندیشد. او از نگاهی دیگر، خویش و جهان خود را مورد مداقه و توجه قرار داد و در پیش فرضها و آرای پیشین، چون و چراهای زیادی را روا داشت. از آن زمان که دکارت جملة معروف و مشهورش: «شک میکنم پس وجود دارم» را بیان کرد و شک دستوری را بنیان نهاد و دیوید هیوم بسیاری از آرای پیشینیان را از آن جهت ماندگار دانست که صاحبان آن اندیشهها، در دام عاداتی مرسوم و مذموم به بند کشیده شدهاند پایههای تمدن جدید ریخته شدند و این بزرگان اندیشه، نه تنها محصول جامعة خویش که چه بسا علت این تحولات شگرف و بنیادین به شمار میآیند. مدرنیته از این لحاظ، یک پرش و جهش معرفتی و هویتی در آدمی محسوب میگردد که تغییر نگاه آدمی به خویش و جهان را به وجود آورده است. این جهش البته تبعات فراوانی به همراه داشته است که حقوق بشر و حقوق طبیعی البته از جمله آنها به شمار میروند.
از مؤلفههای ممتاز دیگر مدرنیته آن است که این پدیده همهجا و همه وقت در جستجو و کاوش برای یافتن دیگری بوده است: سرزمینهای دیگر، اندیشههای دیگر، رویکردهای دیگر، بازنگریهای دیگر و عاقبت ارزشهای دیگر. این جستجو و کاوش برای یافتن دیگری خواسته یا ناخواسته، فردیت و خویشتن مدرنیته را شکل داده است و بدن جهت در جایی میتوان جهان جدید را فرآیند بروز و ظهور نوع خاصی از شخصیت به حساب آورد. غرب، غرب نمیشود مگر با تلاشی که برای یافتن دیگری از خود نشان میدهد و به این جهت است که در دامن مدرنیته، فردیت خاصی رشد و نمو میکند.
جستجوی دیگری و ارتباط با او نه تنها معلول وقوع فردیت که علت آن هم محسوب میشود و دیالکتیک فردیت - ارتباط با دیگری مدرنیته را به پیش برده است. مدرنیته، مدرنیته نمیشود جز با کوشش در جهت یافتن دیگری و ارتباط با او و به این جهت این پدیده و فرآیند، همیشه در پی ارتباط با دیگرانِ فربه خود بوده است. این جستجوی دیگری، به فردیت تجدد، تعین بخشیده است. جهان جدید، از این لحاظ تفاوت اساسی با فرهنگهای دیگر دارد چراکه فرهنگهای جنوب با وجود دیگری به هویت دست نمییابند و منبعی فراانسانی هویت آنها را شکل میدهد. تنها مدرنیته است که با وجود دیگری به هویت دست مییابد
مدرنیته به مثابة جستجوی دیگری البته پدیدهای ناتمام است. چرا که جستجوی دیگری و گفتگو با او فرآیندی ناتمام است. جهان جدید حتی با غیریت مهم خویش - همو که خواهان خراب کردن مبانی و مبادی آن است (عقل نقاد مدرنیته) گفتگو میکند و بدین جهت ماهیت آن، فراتر از عقل جزمی، کلی و حداکثری و تک سبب بین قرار میگیرد که خویشتن را موجودی ممتاز، برجسته و یکتا در عالم به حساب میآورد.
گاهی از مدرنیته به عنوان پدیدهای که در بحران است سخن به میان میآید. در مقامی که جهان جدید به مثابة جستجوی دیگری و ارتباط با او معرفی میشود بحران مدرنیته طبیعی جلوهگر میشود. جستجوی دیگری همیشه با جراحات و صدمات و ضرباتی همراه است که بر این صدمات میتوان نام بحران را نهاد. به تعبیری آنجا که گفتگو و ارتباط است بحران هم هست. به این معنا، مدرنیته با بحرانهای گوناگون دست و پنجه کرده است. از مهمترین بحرانهای آن همانگونه که کییرکهگور نیز نگران آن است هضم فردیت در دیگری و به تبع از آن «بحران هویت» است و به این جهت است که کییرکهگور روی خوش به دیگری و ارتباط با او نشان نمیدهد و آن را عامل از خودبیگانگی آدمی میداند.
اما حق آن است که اگر انسان و فرهنگ با وجود ارتباط با دیگری الینه میشود، بدون ارتباط با دیگری دارای فردیتی نیست. بحران هویت نیز پس از وقوع فردیت - که این یکی خود محصول ارتباط با دیگری است - معنا مییابد. با این مقدمات و با وجود تعاریف و تعابیر متفاوتی که نسبت به مدرنیته وجود دارند میتوان تعبیر «دیالکتیک فردیت - ارتباط با دیگر و جستجوی دیگری» را معتبر دانست و بدین گونه در پرتو آن: بحران هویت، بحران معنا، دوگانگی عین و ذهن و ناتمام بودن مدرنیته را معنا و تفسیری نو بخشید.
حقوق بشر به عنوان یکی از مولفه های جهان مدرن در این منظومه است که توان رشد و نضج می یابد.
نظر شما