سید احمد مهینی یزدی (فردید)، را فیلسوف شفاهی نامیده اند. عمر او با اینکه 13 سال است رو به خاموشی گراییده، اما مرگ سید احمد فردید بر دفتر فکر و داناییاش مهر پایان نزده است. فردید هنوز هم روی مختصات فرهنگ ایران جایگاه جدی دارد. این جایگاه جدی گاه به تیغ نقد منتقدانش خدشه برداشته و گاه نیز به نگاه مهرآمیز طرفدارانش مورد تکریم قرار گرفته است. به این اعتبار سید احمد فردید هنوز برای فرهنگ ایرانی مساله است. اما این مساله را با کدام چشم باید مطالعه کرد. از چشم کسانی که او را مروج خشونت و سبک مغزی میدانند یا از چشم آنانی که وی را مبشر تفکر فردایی قلمداد میکنند. شاید در جوار این دو چشم، چشم سومی هم باشد و بتوان با این چشم سوم به فردید نگاه کرد. در این جستار به مناسبت سالمرگ فردید (25 مرداد) نگاهی به برخی از آراء و اندیشه های خواهیم داشت.
فردید نخستین فیلسوف دوره جدید ایران و اولین کسی است که از نسبت ما و تجدد پرسش کرده است. در دورهای بسیار مطرح بود، شاگردان و ارادتمندانی داشته، جلساتی را دایر کرد که او محور آنها بود و به «فردیدیه» مشهور است. فردید استاد فلسفه دانشگاه تهران است و او را فیلسوف شفاهی نامیده اند. البته این تعبیر متداول است. به این دلیل ساده که فردید بسیار کم نوشته و از دوره ای به بعد هم چیزی ننوشته است. به عبارتی آثار مکتوبی ندارد، در عوض او گفتارهای فراوان و سخنان شفاهی فراوانی دارد که ضبط شده و کسانی هم اندیشههای او را نوشتهاند و از این جهت اندیشههای او منتشر شده است و تعبیر فیلسوف شفاهی نیز، ضمن طعنهآمیز بودن لفظ شفاهی، از او با عنوان فیلسوف تمجید میکند و البته این به معنای درست بودن و غیر قابل نقد بودن اندیشههای او نیست.
از سوی دیگر ننوشتن فردید را طرفدارانش به دلیل تغییر و تحول اندیشههایش میدانند و مخالفانش به این دلیل میدانند که میخواست همه چیز را انکار کند. اما در واقع و باتوجه به دو سه مقاله منتشر شده و سخنرانیها، به نظر میآید که فردید استعداد نحوی ندارد و نمیتواند جملات خوبی بنویسد. او با وجود توانایی بالا در کلمه ساختن در جمله ساختن توانا نیست و به قول خانم سیمین دانشور تعقید ذهنی و زبانی داشته است. متفکران مهم در دورههای زمانی خاص ظهور میکنند و از این باب سید احمد فردید محصول دوران خاصی از تاریخ ایران است. نخستین مواجهههای جدی با دنیای مدرن غرب مربوط به دوران قاجاریه است. در این دوره متفکران مهمی چون میرزا ملکم و آقاخان کرمانی هستند، اما در این میان غیاب یک فیلسوف آشکار است.
از سوی دیگر فلسفه سنتی اسلامی را داریم که آخرین فیلسوف بزرگش حاج ملاهادی سبزواری است که او خود اندیشههای ملاصدرا را تکرار میکند. این مواجهه با دنیای غرب ادامه پیدا میکند و ایرانیان به تدریج مفاهیم جدید را میشناسند و متوجه شکاف بزرگی میان ایرانی و جهان مدرن میشوند. باتوجه و التفات به این شکاف است که اندیشه فردید شکل میگیرد، او میخواهد بیندیشد که چه اتفاقی افتاده است، غرب کجاست، ما کجاییم و چرا چنین شده است، به عبارت دقیقتر فردید محصول دوران پختگی مواجهه واقعبینانه ایرانیان با مدرنیته غربی است.
در همین دوره کسانی چون نیما یوشیج و صادق هدایت دوست صمیمی فردید نیز هستند که در حوزه شعر و ادبیات به مواجهه با مدرنیته میپردازند و فردید نیز از وجه فلسفی به جایگاه تاریخی ایرانیان میپردازد.
در میان گفتمانهای معرفتی چند دهه اخیر چون گفتمان تئولوژیک با متفکری چون استاد مطهری، گفتمان سیاسی مرحوم مصدق و گفتمان ایدئولوژیک دکتر شریعتی و گفتمان معرفتی دکتر سروش، میتوان گفتمان فلسفی دکتر فردید را تشخیص داد که رویکردی تاریخنگرانه دارد و شامل ابعاد وجودشناسانه و معرفتشناسانه است. فردید نظامی فلسفی دارد که وضع تاریخی ایران را در نسبت به تجدد توضیح میدهد. برای ورود به این اندیشه او که منظومهای نسبتا منسجمی است باید از مبادی فکریاش شروع کرد.
فردید سه مبدأ فکری دارد. نخست بنای عرفان نظری ابن عربی است. فردید تکرار کننده سخن ابن عربی یا ابن عربیشناس نیست بلکه کسی است که از اندیشه ابن عربی برای نظام فکری خودش وام میگیرد.
دومین بنا اندیشه متفکران آلمانی به ویژه مارتین هایدگر است، تا جایی که فردید خود را همسخن هایدگر میخواند و بنای سوم را خودش اسمشناسی تاریخی میخواند یا علمالاسماء تاریخی که دو وجه دارد، وجه اول اتیمولوژی (فقهاللغه) و توجه بسیار جدی فردید به ریشهشناسی کلمات است و وجه دوم نگرش تاریخی بر این مبنا که تاریخ ادوار دارد.
ابن عربی در نظر فردید چنان است که اسماالله و نامهای خدا در عالم تجلی پیدا میکند و این نامها در دورههای مختلف ظهور و بروز پیدا میکند. یعنی اسماء باریتعالی تجلیهای پی در پی دارند همچون اسم قهر فردید مثل اندیشه اسطورهای هندیان معتقد به دوران کالی یوگا یا تاریکی است که تاریخ را فراگرفته است و او میکوشد این مساله را به اندیشه مارتین هایدگر پیوند زند.
هایدگر بر این باور است که بشر متافیزیک و فلسفه وجود و هستی را فراموش کرده است و شنونده سخن لوگوس، یعنی حقیقت به معنای ناپوشیدگی نیست و لوگوس تبدیل به «منطق» (logic) شده است و با عقل جزئی عالم را تبیین میکنیم. بنابراین یونان زدگی یعنی آغاز فلسفه با افلاطون و ارسطو و سپس فلسفه جدید، در واقع فراموشی وجود است و حقیقت در حجاب پوشیده شده است. البته فردید جوان با اندیشه هانری برگسن شروع میکند و کتابی هم از او منتشر کرده است اما بعدها نقد رادیکال و بنیانبرانداز هایدگر از مدرنیته و اندیشه مابعدالطبیعی را بسیار پسندید و آن را فلسفیتر یافت.
از سوی دیگر، فردید در آلمان درس خوانده و به طور کلی به فلسفه آلمانی دلبسته است و به همین سبب جذب هایدگر به عنوان مهمترین چهره فلسفههای قارهای در آن زمان میشود. در واقع هایدگر به فردید یاری میرساند تا جوهره اندیشه فلسفی آلمان را که تاریخینگری است، هضم کند. البته فردید با پرداختن به اندیشه هایدگر در جهت پرداختن به نظام فکری خودش استفاده میکرد و خود را موظف به شرح آرای هایدگر نمیدانست و این کاری است که بیشتر فیلسوفان انجام میدهند و خود هایدگر هم با ارسطو و افلاطون چنین کرده است.
فردید شرق و غرب را جغرافیایی نمیدانست، بلکه غرب را به معنای در حجاب شدن و فروبستگی کار جهان به کار میبرد که از یونان آغاز شده است و در دوره تجدد شکل مضاعفی پیدا میکرد و شرق را حقیقتی میدانست که مستور شده است. پس فردید منتقد غرب به معنای کلی و نقاد مدرنیته به معنای غربزدگی مضاعف است.
فردید در اتیمولوژی معتقد بود که زبانهای سامی و زبان هند و اروپایی ریشه مشترک دارند در حالی که ریشهشناسان و متخصصان قائل به دو خانواده متفاوت برای زبانها هستند. در هر صورت فردید چون به عربی و سانسکریت و پهلوی از یکسو و به آلمانی، فرانسه و انگلیسی از سوی دیگر آشنایی داشت، نظری جدید داشت که البته علمی نیست و متخصصان نظر او را نمیپذیرند و به همین سبب ادعای فردید بیشتر یک مفروض متافیزیکی است تا سخن علمی.
فردید مسائل مهمی ایجاد کرده است و پرسشهای مهمی ایجاد کرد و این نکتهای است که نزد بسیاری از فیلسوفان بزرگ مشهود است. شاید تعبیر استادش هایدگر مناسب تر باشد که «پرسش تقوای تفکر است».
نظر شما