فرهنگهای لغات مختلف ممکن است معنانی مختلفی را برای واقعیت قائل شوند. یکی واقعیت را به اموری نسبت میدهد که هرگز به طور کامل تعریف نشده چرا که این امور برحسب تعبیر و درک فرد تعریف میشوند. درحالی که فرهنگ لغت دیگری ممکن است واژه های قطعی در تعریف این واژه ارائه دهد اما بسیاری مفهوم متفاوتی را در ذهن خود از این مفهوم میپرورانند.
اگر انسانها دارای دیدگاه هستند و درک و تفسیرهای مختلفی از هر موضوع در ذهن دارند این امر درباره واقعیت نیز صدق میکند. تعیین و نتیجهگیری درباره معنای واقعیت امری دشوار است چرا که ما به عنوان افراد جامعه تنها میتوانیم درباره واقعیت و آنچه حقیقی است فکر کرده و نظریه پردازی کنیم. به همین علت بسیاری از پرسشها بیپاسخ باقی مانده و طی سالهای آینده نیز بی پاسخ باقی خواهند ماند. این پرسش حائز اهمیت در دنیای فیلم و سینما نیز نادیده گرفته نشده و موضوع بسیاری از فیلمهای معاصر را به خود اختصاص داده است و یافتن واقعیت و تمایز نهادن و قائل شدن به دوگانگی میان بود و نمود ( هستی و پدیدار آن) برعهده مخاطب گذاشته شده است.
ماتریکس (1999)
تنها سبک و محتوا "ماتریکس" را به یکی از فیلمهای محبوب بسیاری از سینما دوستان تبدیل نکرده بلکه این فیلم علاوه بر فیلمبرداری، سکانسهای اکشن و خط داستانی جذاب، ارائه کننده پرسشی ژرف درباره واقعیت است.
توماس اندرس برنامهنویس شرکتی معتبر است اما در اوقات فراغت خود نقش نئو هکر کامپیوتری را برعهده گرفته که قانون را نقض کرده و وارد هر کامپیوتری میشود. اما مسئله اصلی اینجاست که در این میان هیچ چیز آنطور که به نظر میرسد نیست.
کارگردان در این فیلم درک نئو از واقعیت را تا زمانی که وی به آهستگی حقیقت را تشخص میدهد به چالش گرفته است. نئو از این استعداد و توانایی برخوردار است که رازهای ماتریکس را کشف کند به همین علت مورفیوس رهبر گروهی که از ماتریکس گریخته و با موجودات هوش مصنوعی برای آشکار کردن واقعیت مبارزه می کنند به دنبال نئو است و این امر درست همان عللی است که بازرس اسمیت مأمور نابودی نئو شده است. اسمیت فرمانده گروه مأموران سنتینت است که برنامه های هوشمندی در چارچوب ماتریکس هستند و هدف آنها تقویت کنترل جمعیت زمین توسط هوش مصنوعی است.
همه چیز در ماتریکس وهم است و تمام حرکتها استعاره ای برای مبارزه اراده ها محسوب می شود. هنگام تماشای این فیلم درست همان لحظه ای را شکل می دهد که باید واقعیت مورد پرسش مخاطب قرار گیرد و از خود بپرسد آنچه می خورد واقعی است؟ یا ماتریکس به او می گوید که مزه آن خوب است. این پرسشها می توانند به شکل گیری پرسشهای تازه درباره واقعیت و تظاهر را در ذهن مخاطب شکل دهند.
اگزیستنس (1999)
طراح بازی مشهوری که در سطح بین المللی برای خلق بازیهای حقیقت مجازی به شهرت دست یافته بازی به نام اگزیستنس طراحی می کند و پس از آن مورد هدف یک طرح تروریستی توسط یک گروه معتصب دینی قرار می گیرد. وی مجبور می شود توسط مأمور امنیتی که برای حفاظت از وی سوگند یاد کرده پنهان شود. اگرچه در جریان این تعقیب و گریز هر دوی آنها جهانی را تجربه می کنند که مرزهای رؤیا و واقعیت محو شده و هیچ چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.
واقعیت مجازی در این فیلم در چارچوب بازی مجازی تجربه می شود. بازی که در مرحله آزمایش شرکت کنندگان را به داخل خود کشیده و درحالی که طراح بازی به منظور کشف اینکه چه کسی برای قتل وی نقشه کشیده وارد بازی می شود تا سرنخهایی درباره این طرح های پیدا کند.
اگزیستنس از آن دسته فیلمهایی است که پرسشهایی را درباره این امر که تلفیق و ادغام دنیای مجازی و دنیای حقیقی چه تبعاتی به دنبال دارد در ذهن مخاطب خلق می کند. این فیلم ایده ها و مفاهیمی را ارائه می دهد که بتوانیم آن را بررسی و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
درخشش ابدی ذهن بی نقص (2004)
"درخشش ابدی ذهن بی نقص" داستان عاطفی است که به شیوه ای انتزاعی، مبتکرانه و کمدی روایت می شود. جوئل برای پاک کردن حافظه خود از دورانی که با کلمنتاین گذرانده درگیر یک فرآیند پزشکی می شود اگرچه زمانی که وی بیهوش شده و این فرآیند در حال شکل گیری است سفری به ذهن خود داشته و لحظاتی که با کلمنتاین برای ترس از دست دادن وی برای همیشه داشته را دوباره مرور می کند.
کارگردان با استفاده از صدا و حرکت گسیخته و درهم و دوره های مه آلود سرگشتگی جوئل و فلاش بک به دوران کودکی وی را با استمداد از فیلمبرداری چشمگیر نشان داده و تلاش می کند وضعیت غیرقابل حل جوئل را برای مخاطب تشریح کند. این فیلم تنها در برخی لحظات خود می تواند موجبات خنده و سرگرمی مخاطب باشد اما به طور کلی درست زمانی که پوچی وضعیت ژرفتر و عمیقتر می شود، شگفت انگیرتر به نظر می رسد.
رویکرد نامتجانس این فیلم نسبت به زمان تفسیر شگفت انگیزی از ماهیت زودگذر حافظه است که به زیبایی روایت شده که حرکت بین وافعیت و خاطرات را با ستفاده از جلوه های ویژه و احساسات عجیب به تصویر کشیده است.
نمایش ترومن (1998)
"زندگی ترومن" بورک بانگ از زمانی که وی متولد شده در سطح جهان با موفقیت گسترده پخش می شود. ستاره ای که تنها به علت وجود خود ستاره شده و هیج تصوری از دوربینهایی که در گوشه و کنار دنیا نصب شده ندارد.
ترومن مردی صادق و رؤیاپرداز است که در جزیره ای آفتابی همراه همسر خود زندگی می کند وی همواره در فکر سفر به فیجی است اما هرگز شهر آشنا و اطمینان بخش خود را ترک نمی کند و حتی نمی داند که وی برای داشتن چنین احساسی شرطی شده است. زندگی راحت وی در حقیقت در یک استودیو بزرگ هالیوودی با خورشید و ماه مصنوعی و سیستم آب وهوایی مصنوعی قرار دارد. زن، مادر و هر کس که تاکنون ملاقات کرده تنها هنرپیشگانی هستند که برای این فیلم سورئال جهانی قرار داد امضا کرده اند.
این فیلم 24 ساعته که از 30 سال زندگی وی تهیه شده در سراسر جهان پخش می شود و همه از آن مطلع هستند به جز هنرپیشه نقش اول آن ترومن!
این فیلم شرح تصویری این تفکر است که ما همواره واقعیتهای اطراف خود را بدون پرسش می پذیریم. مخاطب تنها می تواند با ترومن که به آهستگی مفهوم خود را از واقعیات اطراف کشف می کند همدردی کند.
نمایش ترومن یک فیلم سرگرم کننده نیست بلکه بیانیه ای سینمایی درباره مسئله واقعیت و تظاهر آن است که زندگی متفکران مدرن امروز را تحت تأثیر قرار داده است. این فیلم تصویر ناامیدی زندگی فرهنگی آمریکای امروز را نشان می دهد.
شهر تاریک (1998)
جان مرودخ که خود را در وان یخ بسته خود را با جسد زنی مرده یافته و به هیچ وجه به خاطر نمی آورد که چگونه در این وضعیت قرار گرفته است. مردوخ با وجود کاراگاه پلیسی که به محاکمه وی علاقه نشان می دهد و روانپزشکی که به این طرف و آن طرف حرکت می کند کشف کرده که کلید راز وی وجود موجودات ماورای عالم خاکی به نام " بیگانگان" است که درحال بررسی خاطرات انسانهای این شهر هستند و هیچ راه گریزی از آن نیست.
در آغاز فیلم صدای دکتر شربر به گوش می رسد که می گوید : بیگانگان از تکنولوژی پیشرفته ای برخوردارند و می توانند واقعیت فیزیکی را تنها به واسطه ارائه دگرگون کنند.
اگر بیگانگان واقعیت را دگرگون می کنند مردم شهر هرگز متوجه نمی شوند که حقیقت کدام است. به همین نحو شهری که در آن زندگی می کنند سراسر مصنوعی و ساختگی است.
کارآگاه والنسکی نیز در جایی از فیلم اذعان می کند هیچ چیز واقعی نیست من این زندگی را خواب می بینم و زمانی که از خواب بیدار شوم فرد دیگری هستم. این جمله نشان می دهد والنسکی از اینکه اتفاقی غیرمعمول رخ می دهد مطلع است اما هرگز به غیر عادی بودن اطمینان ندارد.
نظر شما