۱۷ شهریور ۱۳۸۶، ۱۵:۲۵

/ جلال از نگاه خود /

جلال آل احمد در خدمت روشنفکران و فارغ از نفرین زمین

جلال آل احمد در خدمت روشنفکران و فارغ از نفرین زمین

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: فردا سالگرد درگذشت جلال آل احمد نویسنده و روشنفکر تاثیرگذار کشورمان است. در اینجا بخشی از گفته های او درباره خود و اندیشه هایش از نظر می گذرد: در خانواده ای روحانی (مسلمان - شیعه) بر آمده ام و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهر هایم در مسند روحانیت مردند...

حالا برادر زاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانیند و این تازه اول عشق است. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال 1302. بی اغراق سر هفت تا خواهر آمده ام. که البته هیچ کدامشان کور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نماندند. کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه "داور" دست گذاشت روی محضر ها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم که: (برو بازار کار کن) تا بعد ازم جانشینی بسازد.

و من بازار را رفتم اما دارلفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم . روزها کار ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل ... و شبها درس. و با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه گداری سیم کشی های متفرق. ور دست « جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهر هام که اینکاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح « دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم - در سال 1322- یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب که جوانکی با انگشتری عقیق و دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور قوی نیروهای اشغال کننده را.

جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. و معلم شدم. 1326. در حالیکه از خانواده بریده بودم و با یک کراوات و یکدست لباس نیم دار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به 80 تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی اشنا شدم و مجله « پیمان» و بعد « مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله « دنیا» و مطبوعات حزب توده ... و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم« انجمن اصلاح». کوچه انتظام، امیریه. و شبها در کلاس هایش مجانی فرانسه درس میدادیم و عربی و آداب سخنرانی. و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده بودند هر کدام مامور یکیشان بودیم و سرکشی میکردیم به حوزه ها و میتینگ هاشان ... و من مامور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پسقلعه و کلک چال مناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل ... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم.

  
پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم « عزاداری های نامشروع» که سال22 چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده
جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال 1323. دیگر اعضای آن انجمن « امیرحسین جهانبگلو» بود و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم « عزاداری های نامشروع» که سال22 چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری های مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. این را بعد ها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهایی نوشته بودم در حوزه تجدید نظر های مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.

در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت یک کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در « بشر برای دانشجویان» که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه « مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر». اولین قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز 24. که آن وقتها زیر سایه« صادق هدایت» منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان به چپ گرایش داشتند و در اسفند همین سال « دید و بازدید» را منتشر کردم؛ مجموعه آنچه در« سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی در آمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل 25 مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را در آوردم. حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم. چاپخانه «شعله ور». که پس از شکست «دموکرات فرقه سی » و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب... 

به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم - به رهبری خلیل ملکی - و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبودو به همین علت سخت دنباله رو سیاست استالینی بودندکه می دیدیم که به چه بواری می انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیر بار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت. در این دوره سکوت است که مقداری ترجمه می کنم. به قصد فرانسه یاد گرفتن. از « کامو» و «سارتر» . و نیز از «داستایوسکی». «سه تار » هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم.

وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن و از آنجا به خانه شخصی. و زنم سیمین دانشور که می شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی شناسی و صاحب تالیف ها و ترجمه های فراوان. و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده ؟) از 1329 به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد.

  
در همین سالهاست که«بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و «دستهای آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سالهاست. آشنایی با نیما یوشیج هم مال همین دوره است. و نیز شروع به لمس کردن نقاشی 
و اوضاع همین جورهاست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می شوم به سیاست. و از نو سه سال دیگر مبارزه. در گرداندن روزنامه های «شاهد» و «نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود. و باز همین جورهاست تا اردیبهشت 1332 که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنندکه از رهبران حزب بود؛ و با همان «بریا» بازیها. که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم. و حالا از نو به سرمان می آمد.

در همین سالهاست که«بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و «دستهای آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سالهاست. آشنایی با نیما یوشیج هم مال همین دوره است. و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سال دنبال شد، به گمان من یکی از پر بار ترین سالهای نشر فکر و اندیشه و نقد بود.

بگذریم که شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و برد کمپانی ها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گپی زده ام - سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش «اورازان - تات نشین های بلوک زهرا - و جزیره خارک». که بعدها موسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که ساسله نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم.

و اینچنین بود که تک نگاری (مونو گرافی) ها شد یکی از رشته کارهای ایشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاریها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار به معیارهای او. و من اینکاره نبودم.چرا که غرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی .اما به هر صورت این رشته هنوز هم دنبال می شود.

و همین جوریها بود که جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازیها سر سالم به در برده متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع دنباله روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا- دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می برد و بدلش می کند به مصرف کننده تنهای کمپانی ها و چه بی اراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غرب زدگی»- سال 1341- که پیش از آن در«سه مقاله دیگر» تمرینش کرده بودم. «مدیر مدرسه» را پیش از اینها چاپ کرده بودم -1327- حاصل اندیشه های خصوصی و برداشتهای سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثرفرهنگ مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسائل استقلال شکن.

انتشار غرب زدگی که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند. که اوایل سال 1341 به راهش انداخته بودم و با اینکه تامین مالی کمپانی کیهان را پس داشت شش ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه جماعتی پنجاه نفر از نویسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همکارش بودند دو شماره بیشتر منتشر نشد. چرا که فصل اول غرب زدگی را در شماره اولش چاپ کرده بودیم که دخالت سانسورو اجبار کندن آن از صفحات و دیگر قضایا ...

  
انتشار غرب زدگی که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش اینکه «کیهان ماه» را به توقیف افکند 

کلافگی ناشی از این سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد در کردم. در نیمه آخر سال 41 به اروپا. به ماموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتابهای درسی. در فروردین 43 به حج. تابستانش به شوروی. به دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره بین المللی مردم شناسی. و به آمریکا در تابستان 44.

به دعوت سمینار بین المللی و ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد». و حاصل هر کدام از این سفرها سفر نامه ای. که مال حجش چاپ شد. به اسم «خسی در میقات» و مال روس داشت چاپ می شد ؛ به صورت پاورقی در هفته نامه ای ادبی که «شاملو» و «رویایی» در می آوردند. که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه . گزارش کوتاهی نیز از کنگره مردم شناسی دادهام در «پیام نوین» و نیز گزارش کوتاهی از «هاروارد»،در «جهان نو» که دکتر براهنی در می آورد و باز چهار شماره بیشتر تحمل دسته ما را نکرد. هم در این مجله بود که دو فصل از «خدمت و خیانت روشنفکران» را در آوردم . و اینها مال سال 1345. پیش از این «ارزشیابی شتابزده» را در آورده بودم – سال43 - که مجموعه هجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر. که در تبریز چاپ شد.

و پیش از آن نیز قصه نون والقلم را سال1340- که به سنت قصه گویی شرقی است و در آن چون و چرای شکست نهضتهای چپ معاصر را برای فرار از مزاحمت سانسور در یک دوره تاریخی گذاشته ام و وارسیده. آخرین کارهایی که کرده ام یکی ترجمه« کرگدن» اوژن یونسکو است –سال 45- و انتشار متن کامل ترجمه «عبور از خط» ارنست یونگرکه به تقریر دکتر محمود هومن برای «کیهان ماه» تهیه شده بود و دو فصلش همانجا در آمده بود.

و همین روزها از چاپ « نفرین زمین» فارغ شده ام که سرگذشت معلم دهی است در طول نه ماه از یک سال و آنچه بر او و اهل ده می گذرد. به قصد گفتن آخرین حرفها درباره آب و کشت و زمین و لمسی که وابستگی اقتصادی به کمپانی از آنها کرده و اغتشاشی که ناچار رخ داده . و نیز به قصد ارزیابی دیگری خلاف اعتقاد عوام سیاستمداران و حکومت از قضیه فروش املاک که به اسم اصلاحات ارضی جاش زده اند.

پس از این باید « خدمت و خیانت روشنفکران» را آماده کنم که مال سال 43 است و اکنون دست کاری هایی می خواهد. و بعد باید «تشنگی و گشنگی » یونسکو را تمام کنم و بعد بپردازم به دوباره نوشتن «سنگی بر گوری» که قصه ای است در باب عقیم بودن. و بعد بپردازم به اتمام «نسل جدید» که قصه دیگری است از نسل دیگری که من خود یکیش... و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شی ترا به حجله خویش خواند و چه مالیخولی که به سر داشت... (دی ماه 1346)

کد خبر 548440

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha