دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
***
قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند
مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام
تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام
***
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
درشگفتم من چرا از هم نمی پاشد جهان
***
گویند من آن جنین که مادر از خون جگر بدو غذا داد
تا زنده ام آورد به دنیا جان کند و به مرگ خود رضا داد
هم با دم گرم خود دم مرگ صبرم به مصیبت و عزا داد
من هرچه بکوشمش به احسان هرگز نتوانمش سزا داد
جز فضل خدا که خواهد او را با جنت جاودان جزا داد
***
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
***
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه؟ زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هرروز دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
پی این زهر حلائل به تشخص هرروز بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
نظر شما