خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محمد سرور رجایی پژوهشگر و نویسنده افغانستانی، ازجمله چهرههای فرهنگی مهاجر در ایران بود. از او که از اعضای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و عضو هیئت تحریریه مجلههای «سوره» و «راه» بود، چندین کتاب و دهها یادداشت و گزارش درباره روابط فرهنگی دو ملت همسایه به یادگار مانده است.
رجایی، بیستسال آخر عمر را صرف جمعآوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانیِ جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرده بود که حاصل آن کتابهای «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلبها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی است که توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است. «خون شریکی»، واژهای است که اگر نگوییم مبدعش، رجایی بوده، قطعاً بسط دهنده و مبلّغ اصلیاش بوده است.
مرحوم رجایی، ۷ مرداد سال گذشته در حالیکه هنوز کارهای بسیاری در جهت نمایش پیوند و یگانگی ایران و افغانستان در دست داشت، بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت. در آستانه اولین سالگرد رجایی، آن طور که نشر «راه یار» اعلام کرده کتاب «محمد سرور»؛ زندگینامه محمد سرور رجایی به قلم فروغ زال به زودی منتشر میشود.
به همین مناسبت با نویسنده این کتاب گفت و گویی داشته ایم.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید:
* خانم زال چهطور با آقای رجایی آشنا شدید؟
شبِ هفت مرداد سال قبل بود. بیشتر صفحات دوستانم که در فضای مجازی دنبالشان میکردم، عکس او را اشتراک گذاشته بودند با یک روبان مشکی. توی هر پست، خاطرهای ریز و درشت بود و من با هر روایت از دوستان و همکارانش بیشتر از قبل «محمد سرور رجایی» را میشناختم.
تابستان ۱۳۹۹ بود که برای شرکت در دوره داستان نویسی به حسینیه هنر تهران رفته بودم. اولین و آخرین بار آنجا محمد سرور رجایی را دیدم؛ آنهم از دور. سر به زیر و آهسته سلام و علیکی کرد و رفت سمت اتاقش؛ فروتنیاش در خاطرم ماند. میدانستم شاعر است و باسواد. همیشه دغدغه و خلاقیتش در انتخاب روایت «خونشریکی» ملت ایران و افغانستان را تحسین میکردم. چیز زیادی از ایشان نمیدانستم. سخنرانیها و برنامههایش، حتی صحبتهایش در برنامه خندوانه را هم ندیده بودم.
* مرحوم رجایی چه شخصیتی داشت؟
شروع کردم به مطالعه مصاحبهها و سخنرانیها و یادداشتها. هر صفحهای که رد میکردم و هر فایلی که تمام میشد تازه میفهمیدم «محمد سرور رجایی» چقدر لطیف و خستگی ناپذیر بوده.
مگر آدم در این دنیا چقدر فرصت دارد؟ چقدر وقت دارد؟ به چند تا کار میتواند بپردازد؟ ابعاد شخصیت و زندگی مرحوم رجایی آنقدر گستردگی داشت که فقط در سه دهه زندگیاش، از تاریخ و فرهنگ و موسیقی و ورزش و شغلهایش گرفته تا جهاد و مبارزه را تجربه کرده بود. فعالیتهایی که هیچ ارتباطی با هم ندارند را دغدغهای از جنس فرهنگ در مرحوم سرور رجایی به هم وصل کرده بود. هر کجا لازم بود، به هر شکلی، آستین بالا میزد و در میدان بود.
یکی از دغدغههایش «روایت خون شریکی» بود. روایت افغانستانیهایی که در دفاع مقدس ایران شهید شدند و ایرانیهایی که در جهاد افغانستان علیه شوروی به شهادت رسیدند. سرفصلهایی که او در ادبیات دفاع مقدس و مطالعات بینالملل انقلاب اسلامی باز کرد، منحصر به فرد است. به قول استاد کاظمی: «رجایی یک حلقه وصل نیرومند میان دو ملت همدل و همزبان بود.»
* چرا پذیرفتید کتابی با موضوع محمد سرور رجایی بنویسید؟
یک ماه از فوت آقای سرور رجایی نمیگذشت که پیشنهاد نگارش «زندگینامه خود نوشت مرحوم محمد سرور رجایی» با من مطرح شد. بعد از فوت مرحوم رجایی به خاطر شناخت و ارادتی که بیشتر شده بود قبول کردم و کتابی را که مشغول نوشتنش بودم موقتاً کنار گذاشتم.
قرار بود چهل روزه کتاب نوشته شود. برای نوشتن کتاب قبلیام «جهاد در قرنطینه» زمانم همین قدر محدود بود. با تجربه قبلی میتوانستم این فوریت در زمان را قبول کنم. مقدمه کتابهای آقای رجایی و چهار ساعت مصاحبه از ایشان را بچههای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی برایم فرستادند. توی آن چهار ساعت آقای سرور رجایی خیلی گذرا از کودکی تا سال ۱۴۰۰ را روایت کرده بود. شروع کردم به نوشتن.
* اطلاعات را چهطور بهدست آوردید؟
اواسط کار، فایلهای سخنرانی ایشان هم به دستم رسید و دادههای اولیه گسترده شد. خاطرات را از بین سخنرانیها گلچین کردم. مشغول ویرایش و تکمیل متنها با اطلاعات جدید بودم که برای سومین بار مطالب جدیدی به دستم رسید. اینبار مصاحبه با خانواده و دوستان و نزدیکان و دست نوشتههای مرحوم سرور رجایی بود. آنقدر اطلاعات جدید داشت که باید از نو شروع میکردم. دست نوشتههای مرحوم سرور رجایی با لحن سخنرانی و مصاحبههایش قابل قیاس نبود. آنجا بیشتر ایرانی حرف میزد ولی نوشتههایش لهجه غلیظ افغانستانی داشت. گاهی متوجه تعابیر بومی نمیشدم.
کتاب در قالب زندگی نامه خود نوشت است و میخواستیم قلم، قلم خودش باشد. باید دستنوشتههای ایشان را به تعادل میرساندیم که مخاطب ایرانی هم متوجه شود. این بار ویرایش کتاب سختتر شد و شیرینتر. سخت به خاطر رعایت لحن مرحوم سرور رجایی که افغانستانی بود؛ شیرین برای خاطرات جدیدی که به کتاب اضافه شد. با اطلاعات جدیدی که رسید، جزئیات و فضاسازیها پختهتر و کاملتر شد.
وقتی نوشتههای آقای رجایی را میخواندم، این خاطره سر ذوقم آورد: «چند ساعت از خداحافظیام با خانواده میگذشت و در جاده راهی بودم. مسیرمان به کوههای کنار روستایمان نزدیک بود. مادرم را به همراه خواهرهایم دیدم که به بالای کوه آمده بودند تا یکبار دیگر من را از آن بالا ببینند. مادر داشت نماز میخواند و دعایم میکرد. از خانهمان تا رسیدن به بالای آن کوه حدود چهار ساعت پیادهروی و کوهنوردی سخت نیاز داشت. بغض دلتنگی مادرم را از همانجا حس میکردم و اشکهای روی گونهاش خنجری بود که دلِ تنگ من را هم ریشریش میکرد* در فضای نگارش کتاب، چه چیزهایی توجه خودتان را جلب کرد و برای شما شیرین بود؟
مرحوم رجایی شاعر بود و نویسنده. طبع لطیف ادبی توی خاطراتی که تعریف کرده و نوشته دیده میشود. با جزئیات و ظرافت خاطرات را در بوم افغانستان بیان میکند و شاعرانه فضای رخدادها را توصیف کرده است. مثلاً در خاطرهای مربوط به دل جنگ که در محاصره گیر افتاده، وقتی مقابل یک فرد مسلح قرار میگیرد، باز حواسش به شاخههای انگور توی حیاط است و با تعابیر ادبی ما را متوجه رنگ و بوی اطراف خودش میکند. تعبیرهای بوم افغانستان هم به کتاب مزه داده؛ مثلاً «بابا کلان» یا «یخمالک بازی» و «کاغذپران» و «تکیه خانه».
همیشه برایم سوال بود وقتی رجایی برای اولین بار در نوجوانی تصمیم میگیرد به ایران مهاجرت کند، مادرش چه حسی داشته؟ وقتی نوشتههای آقای رجایی را میخواندم، این خاطره سر ذوقم آورد: «چند ساعت از خداحافظیام با خانواده میگذشت و در جاده راهی بودم. مسیرمان به کوههای کنار روستایمان نزدیک بود. مادرم را به همراه خواهرهایم دیدم که به بالای کوه آمده بودند تا یکبار دیگر من را از آن بالا ببینند. مادر داشت نماز میخواند و دعایم میکرد. از خانهمان تا رسیدن به بالای آن کوه حدود چهار ساعت پیادهروی و کوهنوردی سخت نیاز داشت. بغض دلتنگی مادرم را از همانجا حس میکردم و اشکهای روی گونهاش خنجری بود که دلِ تنگ من را هم ریشریش میکرد.»
همیشه نگران لهجه و استفاده از کلمات بومی افغانستان بودم. وقتی نوشتن کتاب تمام شد، یک اتفاق خوب دیگر افتاد. استاد محمدکاظم کاظمی قبول کرد تا ویرایش کتاب را بهعهده بگیرد. ایشان شاعر و نویسنده افغانستانی است که مدتهاست در تهران زندگی میکند. با وجود استاد کاظمی، خیالم راحت است.
* نگارش کتاب چهقدر زمان برد؟
آن چهل روزی که قرار بود کتاب تمام شود، شد چهار ماه. در نهایت از خروجی کار راضی بودم. اولین اسمی که برای کتاب انتخاب کردم «مانده نباشید» بود. مانده نباشید یعنی خسته نباشید و علت انتخاب این اسم، روحیه جهادی و خستگی ناپذیر مرحوم سرور رجایی بود که در طول نگارش همیشه برایم سوال ایجاد میکرد که «یک آدم و اینهمه کار؟!» البته اسم کتاب بعداً عوض شد.
* مخاطب کتابتان چه کسانی هستند؟
زندگینامه مرحوم رجایی در این کتاب، روی تمام عذر و بهانههای فعالان فرهنگی کشور ما خط بطلان میکشد. محمد سرور رجایی در سختترین و دشوارترین موقعیتها و بدون امکانات و بیهیچ حمایتی به دغدغههای فرهنگیاش پرداخته و نتیجه گرفته؛ پس اولین گروه از مخاطبین این کتاب، مدعیان کار فرهنگی هستند. دومین گروه مهاجران افغانستانی هستند که نمیدانند چهکار باید بکنند و برای آنهایی که دستی بر قلم دارند هم این کتاب، جذاب و لطیف خواهد بود.
پیش از این «خون شریکی»؛ مجموعه یادداشتهای مطبوعاتی مرحوم محمد سرور رجایی نیز توسط انتشارات «راه یار» گردآوری و منتشر شده است.
نظر شما