اگر نگاهی به تاریخ فلسفه اخلاق بیندازیم درمی یابیم که پشت سر گذاشتن دو جنگ جهانی دهشتناک و عواقب و نتایج آنها در توجه فیلسوفان اخلاق مغرب زمین به فلسفه اخلاق مهم بوده است. این دو حادثه و پدیده باعث شد توجهات و نگاهها به سرشت اخلاقی انسان، موقعیت تراژیک وی و آینده او از جهت اخلاقی جلب شود. بعد از تبلیغات بسیاری که بر علم جدید و عقل جدید تمرکز می کرد و دستاوردهای شگرف و شگفت آن را پررنگ می نمود طبیعی بود که این فجایع ( به صورت خاص دو جنگ جهانی) ، انسان جدید را به تردید در پاره ای از دستاوردهای علم جدید رهسپار کند و این اتفاقی بود که رخ داد. بعد از این فجایع بود که ما بیش از پیش شاهد واکاوی سرشت اخلاقی بشر جدید هستیم. با این همه تحولاتی دیگر هم در نیمه دوم سده بیستم رخ دادند که این توجه را به فلسفه اخلاق بیشتر کردند.
مشکلات بسیاری که در نسبت انسان و طبیعت رخ دادند و بشر شاهد تخریب محیط زیست یعنی جایی که در آن زیست می کرد بود و همنچنین مسائلی که در باب شیوه مواجهه انسان با حیوانات به وجود آمدند دست به دست هم دادند و رویکردهایی بس جالب توجه را در فلسفه اخلاق به وجود آوردند به طوری که ما با ادبیاتی فربه و قوی در این باب مواجه هستیم. از یک جنبه می توان تصور کرد که هرجا بحث رابطه باشد اخلاق به صورت عام و فلسفه اخلاق به صورت خاص از اهمیت زیادی برخوردارند. بدین جهت قدمت فلسفه اخلاق را می توان به قدمت تاریخ تفکر بشری دانست و همیشه این نحله از اهمیت درخوری برخوردار بوده است.
اگر نگاهی به تاریخ تفکر و تفلسف بشری بیندازیم در می یابیم که اولین فیلسوفان مطرح جهان چون: سقراط، افلاطون و ارسطو همه دغدغه های جدی اخلاقی داشته اند. این نکته حتی برای سقراط بیش از دو فرد دیگر مطرح است. چرا که به نظر پاره ای از مفسران سقراط حتی به معرفت از جهت علقه و علاقه ای که به اخلاق داشت دلبستگی داشت. با وجود همه این نکات صائب نمی توان از نظر دور داشت که توجه وافر به اخلاق در جهان جدید و بخصوص در مرحله ای که با عنوان پسامدرن خود را نشان میدهد ریشه در بحرانهای شگرفی است که بشر معاصر با آن دست و پنجه نرم می کند.
واژه و مفهوم اخلاق بدون ابهام و ایهام نیست چرا ک هروقت از اخلاق سخن می گوییم هم علم اخلاق ، هم فلسفه اخلاق و هم فلسفه علم اخلاق را مدنظر خود قرار می دهیم. در واقع ابهام این مفهوم در زبان پارسی بیش از ابهام و ایهام آن در زبان انگلیسی است چرا که در زبان انگلیسی در برابر ارزشهای اخلاق واژه Morality وجود دارد به همین جهت هنگامی که از Ethics سخن می گوییم تنها معارف اخلاقی را مدنظر قرار می دهیم حال خواه این معرفت علم اخلاق باشد یا فلسفه علم اخلاق. اما در زبان فارسی از آن بابت که برای هر سه این معانی واژه و مفهوم اخلاق وجود دارد ابهامات بیشتری را شاهدیم. بدین جهت هروقت که با این واژه روبرو می شویم باید از خود بپرسیم که کدامیک از این معانی را مدنظر خود داریم. آیا از هنجارها یا ارزشهای اخلاقی سخن می گوییم یا علم اخلاق را به عنوان علمی که باید و نبایدها، درستها و اشتباهاتی را برای ما مشخص می کند در نظر می گیریم یا قصد ما بررسی علم اخلاق از منظری فلسفی یا اخلاق شناسی فلسفی است.
هریک از این معانی که مدنظر ما قرار گیرد تحلیل و تبیین ما را به سمت و سویی خاص ره می سپارد. اما طبیعی است هنگامی که اخلاق را ضرورت زمانه ما معرفی می کنیم مدنظر ما هر سه این معانی است یعنی اولاً جامعه و فرهنگها نیاز به ارزشها و هنجارهایی دارند که زندگی خود را در ساحتهای گوناگون سامان دهند و ضرورت توجه به این ارزشها هم اکنون بیش از پیش حس می شود. ثانیاً علم اخلاق زمانه ما نیازمند آن است که خود را با نیازها و ضرورتهای جدید وفق دهد. فی المثل ما هم اکنون شاهد دستاوردهای تکنولوژیک محیرالعقولی هستیم که الزامات ارزشی فراوانی بر آنها مترتب است و بدین جهت علم اخلاق باید بدانها اندیشه کند. از سوی دیگر اخلاق زمانه ما با توجه به گسستهای معرفتی شگرف و عجیبی که با آنها روبرو است نیازمند آن است که به مبانی و مبادی جدیدی مجهز و مسلح شود و همچنین تحلیلهای جدیدی را مبتنی بر مفاهیم جدید نوین پی گیرد. بدینجهت هنگامی که از ضرورت توجه مجدد به اخلاق سخن می رود هر سه معنایی که از مفهوم اخلاق در زبان پارسی مدنظر است مستفاد می شود و باید بدانها توجهی ویژه روا داشت.
شاعره ای ایرانی می گفت که چراغ رابطه خاموش و ساکت است. حقیقت این است که مسئله رابطه در جهان جدید خود به مسئلهای مضاعف بدل گشته است و همین تفاوت رابطه در جهان جدید و جهان قدیم را نشان می دهد. تکرار کنیم که اخلاق همیشه از یک رابطه و ارتباط خبر می دهد و مایل و شایق است این ارتباط را به بهترین نحوی سامان دهد و تنظیم نماید. اما این رابطه با توجه به تحولات مهم و عالماندازی که بشر جدید به خود دیده بکلی دستخوش تغییر شده و ماهیتی کاملاً جدید یافته است. بسیاری در این باب که مهترین تمایز جهان جدید و جهان قدیم تأکید بشر جدید بر فردیت و تأکید بشر قدیم بر جمع باشد مناقشه کرده اند اما تا اینجا می توان پذیرفت که بسیاری از مشکلاتی که بشر جدید با آنها دست به گریبان است و این مشکلات و مسائل با مسائل جهان قدیم متفاوت هستند ریشه در رویکرد فردگرایانه بشر جدید دارد.
به همین جهت است که ما در جهان قدیم هیچ وقت با تنهایی به شکل مفرطش آنگونه که در جهان جدید روبرو می شویم مواجه نمیشویم. همچنانکه طیف وسیعی از یأسها و بی معناییها و بیهویتهای جهان جدید در جهان قدیم قابل ردیابی نیست. این نکته البته هرگز نباید اینگونه تأویل و تفسیر شود که بشر قدیم و جهان قدیم بدون مشکل بوده اند و به تعبیر عده ای ما شاهد جهانی آرمانی بوده ایم که هم اکنون از آن فاصله گرفته ایم. آنچه می گوییم باید بدین معنا باشد که هر یک از منظومه های جهان قدیم و جهان جدید مشکلات خاص خود را داشته و دارند.
در این میان اما مسائل جهان جدید هم کم و بیش مشخص هستند که به تعدادی از آنها چون: بی معنایی ، یاس ، تنهایی و بی امید بودن در اینجا اشارت داشتیم. این وضعیت جدید نیاز به تحلیلها و بررسیهای جدید و نوینی دارد. نمی توان با جوابهای قدیمی با این موقعیت روبرو شد و باید ابزارهای مفهومی پیشرفته تری به خدمت گرفته شوند. بی جهت نیست که ما در منظومه جدید معرفتی با نحله ای فکری – فلسفی به نام اگزیستانسیالیسم روبرو می شویم که بکلی نگاه و رویکردی جدید و نوین را نسبت به سرشت انسانی و به تبع آن اخلاق معطوف به انسان اتخاذ می کند. این رویکردها و دیدگاههای جدید ناشی از الزامات جدیدی است که بشر را در بر گرفته اند.
نظر شما