۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۳

طی یادداشتی مطرح شد؛

پوشش و حجاب یک ذائقه متغیر فرهنگی یا یک باور عمیق فلسفی؟

پوشش و حجاب یک ذائقه متغیر فرهنگی یا یک باور عمیق فلسفی؟

یک دانش آموخته حوزه علمیه و پژوهشگر علوم اجتماعی طی یادداشتی به موضوع «پوشش و حجاب یک ذائقه متغیر فرهنگی یا یک باور عمیق فلسفی؟» پرداخت.

به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا محمدلو، یک دانش آموخته حوزه علمیه و پژوهشگر علوم اجتماعی طی یادداشتی به موضوع «پوشش و حجاب یک ذائقه متغیر فرهنگی یا یک باور عمیق فلسفی؟» پرداخت که جزئیات آن به شرح ذیل است؛

چگونه رفتار کردن انسان غالباً مبتلا به این است که چگونه بیندیشد. در واقع اگر رنگ و بوی تئوریک به این اصل بدهیم این فرمول به دست خواهد آمد که رفتارهای ما برآمده از ذهنیت‌های ما و ایدئولوژی‌ها در گرو جهان بینی‌ها است.

اگر از ساحت جهان‌های اجتماعی نیز به ماجرا نگاهی افکنیم و جهان واقعیت و علم و فرهنگ را از هم تفکیک کنیم، این جهان سوم یعنی دنیای فرهنگ، برونداد جهان فلسفی و نوع دستگاه فلسفی جامعه است. حال ممکن است که دستگاه فلسفی جامعه از سر غفلت یا در مقام تعامل، دچار اختلال یا التقاط یا ترکیب با اندیشه‌های مجاور یا مخالف شده باشد که حتماً در ساحت فرهنگ و جهان اجتماعی، شاهد سرریزهای عینی و رفتاری آن تغییر و ترکیب نگرشی خواهیم بود.

به بیان دیگر میزان اتکای یک جامعه به جهان بینی (ساحت اندیشه)، میزان التزام آن را به ایدئولوژی (ساحت عمل و هنجار)، تعیین خواهد کرد. اما برای انتقال از حوزه واقعیت به حوزه علم و ذهنیت، نیاز به دستگاه معرفتی داریم و جهت انتقال از حوزه معرفت به حوزه اجتماعی و عینیت، نیازمند دستگاه فرهنگی هستیم و جهت استمرار و فراگیری و انتقال مطمئن به نسل‌های بعدی هم ضرورت یک دستگاه حقوقی و قانونی در پیوستار این دستگاه‌های معرفتی و فرهنگی، یک امر بدیهی است تا گرفتار مسمومیت و هک شدگی و سرگردانی نشده و ضمانت اجرا و بقا داشته باشد.

با این مقدمه حال اگر در جغرافیای مدرن، مساله پوشش را دست کم می‌گیرند و در حد یک ذائقه و تمایل فردی تقلیل می‌دهند، ناشی از یک دستگاه فلسفی است که در ساختارهای آن جامعه رسوب کرده و تطوراتی متکثر، گسسته و چند پاره‌ای را تجربه نموده است. جهان غربی که در انتهای قرون وسطی به بهانه نقد مسیحیت از شریعت گریخت و به دامن عقل خود بنیاد دکارتی پناه برد و راسیونالیسم را مبنای تاملات فردی و تصمیمات اجتماعی‌اش برگزید، با کشف تضاد و تکثر در عقلانیت و سر برآوردن این سم‌های متعدد و متعارض، سنگ محک حس و آمپریسم را معیار قرار داده و رویکرد پوزیتویستی و مسلک تجربه گرایی را به عنوان مبنا اتخاذ کرد. در واقع بعد از اینکه از متافیزیک فاصله گرفت و خدا را به موجود ساعت ساز و صانع تماشاچی تقلیل داد، از دل همان مکاتب انسان محور و خدا گریز، دیوید هیومی سربلند کرد و با شماتت عقل و شمارش ضعف‌ها و تضادها و ناتوانی‌های منطق خود بنیاد انسانی، اساس عقلانیت را هم به چالش کشید و به تدریج بشر غرب نشین را به یک تغییر وضعیت فلسفی و انقلاب پارادایمی از جنس اصالت تجربه و محوریت بدن و حکومت ماده سوق داد.

با این سبک و سیاق از خدای ساعت ساز و دست به کمر زده تماشاچی هم عبور کرد و به یک تعلیق تئولوژیک و سکولاریسم فلسفی انجامید که بعدها فردریش نیچه با تعبیری از قربانی شدن خدا در دستگاه اندیشه مدرن گزارش داد. این تغییرات فلسفی به تدریج در ساحت اجتماعی و عینی نیز نمود یافت و جامعه مذهبی و کلیسایی و کاتولیک غرب را به سمت یک دگردیسی هویتی و فرهنگی رهنمون ساخت که نتیجه منطقی بریدن از آسمان و میخکوب شدن در زمین بود.

انتهای این تغییرات بنیادین و رسیدن به «بدن مندی فلسفی و جامعه شناختی» به جایی رسید که دیگر نقطه اتکا داشتن و مبناگرایی را به سخره گرفته و با فیگور پسامدرن، یک سرگردانی و نسبیت معرفتی را به داشتن معیار معرفت روشن، ترجیح دادند. این گم شدگی معرفتی در تهی شدن زندگی‌ها از معنا و رسیدن به نقطه بی بازگشت هویت‌های سیال و شکل گیری انسان پرسه زن و خانواده‌های اجاره‌ای و انبوه تنها (به تعبیر رایزمن) و وزارت تنهایی و انقلاب جنسی در برخی کشورهای مدرن، تجلی پیدا کرده است.

از طرفی دیگر وقتی هایدگر در توصیف و تحلیل تکنولوژِی، از «گشتل» سخن می‌گوید و تکنولوژی را نوعی انکشاف و یک چارچوب ذهنی و سازنده دانش و جهان و نه یک ابزار تعریف می‌کند، تاکید بر همین مضمون دارد که تغییرات عینی و فرهنگی، آمیخته با تحولات عمیق در تار و پود فلسفی جامعه بوده و ریشه در دستگاه بینشی و متافیزیک اجتماعی دارند. در واقع زمانی که تعریف یک جامعه از «زندگی بهتر» به «بدن مندی» و «توجه جدی به مصرف حداکثری در خدمت بدن» و نمایش و آرایش جسم، معطوف می‌شود و تعالی بشر را «لذت در لحظه» «خودخواهی عمیق»، سوداگری و منفعت طلبی توصیف می‌کند، ناشی از ساختارهایی است که مبتنی بر یک متافیزیک و دانش فلسفی، چنین توقعی از جهان اجتماعی و دنیای فرهنگ را عینی یا برونی سازی کرده‌اند. نمی‌شود که سوژه‌ها را مقصر دانست و ساختار و صنعت و فلسفه را به عنوان «اتاق فرمان پدیده‌های اجتماعی» نادیده گرفت.

نمی‌شود که آرزو و آینده جامعه را با وام‌های کذایی، خرید و مردم را تا آخر عمر بدهکار و مقروض شرکت‌ها و مؤسسات قرار داد، احساس و خیال جامعه را در ترازوی فروش به حراج گذاشت و انتظار تجمل گرایی و مصرف نمایشی (به تعبیر وبلن) هم نداشت. نمی‌شود که زیر لوای تفریح و سرگرمی و توریسم و مصرف، هویت شهرهای مذهبی را بدون توجه به ریزه کاری‌ها و جزئیات حوزه فرهنگ، تحت الشعاع قرار داد و تغییر ذائقه مذهبی را شاهد نبود. نمی‌توان در شبکه خانگی با سریال‌های مروج بی ادبی و خیانت و رقص و مصرف دخانیات و ارتباطات خارج از دایره عرف و شرع و پوشش نامتعارف، به استعاره‌های مفهومی و ریشه دار و ارتکازات مذهبی جامعه هجوم برد و پدیده «ذهنیت مهاجر» و «رفتار ناهنجار» در بخش‌هایی از جامعه نوجوان و جوان را هم به انتظار ننشست.

اگر در بخشی از جامعه مساله حجاب دچار اعوجاج هم شده باشد، متأثر از یک سبک زندگی است که در بستر ساختارهای فرهنگی و مکانیسم‌های اقتصادی و کانون‌های رسانه‌ای به یک ایده یا پدیده اجتماعی تبدیل شده است. ایده آلی که فرهنگ و ذهنیت «در لحظه زندگی کن»، «مجاورت مصرف و منزلت»، «هویت سیال» و «پوشش نامتعارف» و «تکثر مرجعیتی» و «فروپاشی و قداست زدایی از خانواده»، «عدم قطعیت و گسستن و پیوستن‌های آنی و سریع» را به جامعه پمپاژ کرده است. بلی تکنولوژی فقط تکنیک و ابزار نیست و یک رفتار فرهنگی و یک جهان بینی است. مملو از فلسفه و نوع نگاه به عالم است و اینکه چگونه فکر بکنیم تا چگونه زندگی بکنیم. وقتی خود را ذیل تجدد و غرب تعریف بکنیم و «دیگری» بودن مدرنیته را در ساحت فلسفی و بخش بزرگی از علم و فرهنگ (حداقل در حوزه علوم انسانی و سبک زندگی) جدی نگیریم و شیوه زیست غرب را به‌طور حداکثری و بدون پیوست تبیینی و رویکرد انتقادی، در بدنه جامعه تزریق بکنیم، طبیعی است که مدرنیته به‌طور فراگیر و پیوسته (و نه دروازه‌بانی شده و به‌صورت معقول و گزینشی و تصفیه شده)، تبدیل به ایده آل و اتوپیای جامعه خواهد شد. زمانی که بن مایه‌های تجربه گرایی و اصالت بدن و حقیقت مصرف و عینیت لذت را از طریق رسانه، تبلیغات (پروپاگاندا)، شبکه خانگی و علوم انسانی و نگاه‌های تکنوفیلی (بُت انگاری تکنولوژی)، در رگ و ریشه و پیکره اجتماعی دواندیم، تعارض و تنش در بخش‌های مصرف زده جامعه را می‌توان توقع داشت و باور به حجاب را در حد یک تمایل شخصی و استایل فرهنگی تقلیل یافته دید.

هر میزان که بشر غربی از شریعت و تئولوژی فاصله گرفت و به سمت سوبژکتیویسم، فردگرایی، اصالت انسان و مبدا گریزی و معادستیزی غلتید، به همان اندازه نیز رهاشدگی، سرگردانی، عدم التزام و تنهایی را هم در ادامه درو کرد و این سرنوشت مختوم هر جامعه‌ای است که دستگاه اندیشه و فرهنگ خود را تحت اجاره و لیسانس بیگانه قرار داده و ترجمه کند. مساله پوشش و حجاب را از این منظر بنگریم و کلیشه‌های فلسفی مدرن را در سه ساحت علم و تربیت و فرهنگ بازشناسی و مورد نقادی قرار دهیم و به تعبیری یک مواجهه هوشمند و آگاهانه (نه پذیرش باز و نه طرد بسته) با جریان مدرنیته در زندگی اجتماعی خود داشته باشیم.

کوتاه سخن آنکه حجاب و پوشش، یک ذائقه و شیوه بدون اندیشه و بن مایه‌های عمیق فلسفی نیست و الزام و امکان هر پدیده فرهنگی به میزان پرتوهای فلسفی و شعاع جهان بینی جامعه‌ای است که بتواند ساختارهای اجتماعی را هم همراه سازد و در ساحت زیست جمعی و عناصر پیدا و پنهان آن از ورزش تا هنر و ادبیات و فیلم و سریال، ظهور و تجلی داشته باشد. به عبارت دیگر بایستی چارچوب ذهنی جامعه و سکوهای مؤثر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را مورد بازخوانی و آسیب شناسی قرار داده و رژیم مصرف و سبد فرهنگی جامعه را بیشتر مراقبت نمود. چرا که از علم و معرفت در زیربنایی‌ترین لایه فرهنگ تا استعاره‌های مفهومی و دیالوگ‌های روزمره در روشن‌ترین لایه فرهنگ، آکنده از نگرش‌ها و دقت‌های بنیادینی است که در حوزه کنش و منش و پوشش اجتماعی، نمود عینی پیدا می‌کنند و نیازمند تجزیه و تحلیل و برنامه ریزی در حوزه سیاستگذاری کلان فرهنگی هستند.

کد خبر 5968736

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha