گرفت دست قدر، رایت شفق بر دوش
زمین به حکم قضا آب زندگى نوشید
بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپیده داد نوید تولد خورشید
به باغ، بلبل شوریده رفت بر منبر
چو از نسیم صبا بوى عشق یار شنید
زخویش رفته، نواخوان عشق بود و سرود
به بانگ زیر و بم، اسرار خطبه توحید
فتاد غلغله در باغ و شورشى انگیخت
که خیل غنچه شکفت و به روى او خندید
هوا زعطر گلاب محمدى مشحون
زمین به عترت و آل رسول بست امید
رسول سدرهنشین شد، على به صدر نشست
پى تکامل دینش خداى کعبه گزید
گرفت پرچم اسلام را على در دست
از این گزیده زمین و زمان به خود بالید
به یمن فیض ولایت شراب خم الست
به عشق آل على از غدیر خم جوشید
دکتر یحیى حدادى ابیانه
نظر شما