به گزارش خبرنگار مهر، پنجمین روز آغاز فصل زمستان در کشورمان چهار سال است که با خاطره زلزله بم و مرگ بسیاری از ساکنان شهر محروم استان کرمان همراه شده است. حادثه ای که با یادآوری زلزله رودبار، بوئین زهرا و ... اقشار مختلف جامعه را به واکنش و تکاپو واداشت.
هنرمندان، ورزشکاران، چهرههای برجسته سیاسی، نظامی، فرهنگی و ... در همان زمان با جریانسازیهای مختلف تلاش کردند نگاه مردم ایران و جهان را متوجه این واقعه کنند و یکبار دیگر وجهی انسانی را که در حال فراموشی بود، به خاطر همگان بیاورند. بم، خرابی و مرگ و میرِ همراه با آن یکبار دیگر هم جلوهای از عاجز بودن انسان در برابر بلایای طبیعی را به آدمهای خوابزده یادآور شد و هم تصویری شد از هزاران موقعیت دراماتیک دلخراش اما به شدت قدرتمند.
بیدار شو آرزو
از همان زمان فیلم های مستند بسیاری از لحظاتی پس از فاجعه ساخته شد. چه مستندهای خبری گزارشی که در اخبار و ویژه برنامههای مختلف پخش شد و چه مستندهایی که در طول این سال ها به ترسیم واقعیتهای شخصی آدمهای همچنان درگیر با این واقعه پرداختند. اما سینمای ایران که همواره به نوعی وامدار اتفاقات همزمان خود بوده، برای محور قرار دادن این وقایع که بار دراماتیک بالقوه فراوانی هم دارند چه کرده است؟
از دی ماه 82 که زلزله بم اتفاق افتاد تا امسال، با یک نگاه به سینمای ایران در آینه زلزله بم، تنها سه فیلم (به نسبت هر سال یک فیلم) در رابطه با این واقعه ساخته شده است. سالی یک فیلم برای تصویر کردن میلیون ها زندگی که در یک لحظه خاموش شد و هزاران بازمانده که هنوز هم ذهنیات و تخیلاتشان فراتر از لحظه زلزله و مرگ عزیزانشان به پرواز درنیامده است. سالی یک فیلم برای همه خفتگانی که روز پنجم دی ماه 82 به خواب ابدی رفتند. سینمای ایران با داشتههای خود چه کرده است؟
"بیدار شو آرزو" محصول سال 83 ثبت کننده اولین واکنشهای هنرمندان برای ثبت این فاجعه بر پرده نقره ای بود. فیلمی به نویسندگی و کارگردانی کیانوش عیاری که استاد ترسیم طبیعی ترین شکل ممکن زندگی بخصوص در پرداخت به جزئیات است. عیاری از سینماگران پیشرو بود که همان زمان زلزله قوت موقعیت را درک کرد و پیشاپیش با دوربین به بم رفت.
صحنه های مستند که عیاری ساعاتی پس از زلزله ثبت کرد، دستمایه اولیه کار او قرار گرفتند تا سازنده اولین فیلم درباره زلزله بم البته در قالب داستانی باشد. عیاری با انتخاب مهران رجبی و بهناز جعفری به عنوان بازیگران حرفه ای که البته نوع خاصی از بازیگری را که از نمایش به دور است ارائه می دهند، خط داستانی فیلم خود را به تکامل رساند. فیلمی که ویژگی عمده آن حذف خود زلزله به عنوان یک فاجعه و پرداختن به عواقب پس از آن بود.
عیاری یک دزد را محور فیلم خود قرار داد که پس از زلزله از زندان آزاد میشود تا خانوادهاش را از زیر آوار بیرون بیاورد و او در جستجوی دخترش آرزو گذری دارد به فجایع پس از زلزله. دیدن وقایع پس از زلزله از نگاه یک دزد این امکان را فراهم میکند تا ناجوانمردی های غیرانسانی برخی بازماندگان (که دردناکتر از خود زلزله است)، بزرگنمایی نشود.
ویژگی عمده کارها و اصلاً نگاه عیاری هم در همین رئالیسمی است که از احساسات زدگی فاصله می گیرد و اگر هم مخاطب را جذب می کند و بر او تأثیری می گذارد، به جهت تلخی طبیعت و ذات موقعیت و اصلاً نفس زندگی است. اینگونه است که در "بیدار شو آرزو" نگاه جزئینگر و جستجوگر عیاری میتواند میان صحنههای مستند پس از زلزله و حضور بازیگران حرفهای و معدود صحنههای بازسازی شده فیلم، پیوندی برقرار کند که به واقع مجزا کردن آنها از هم ناممکن به نظر می رسد. عیاری یکبار دیگر با "بیدار شو آرزو" زلزله بم را در سالن نمایش سینماها به نمایش درنیاورد، بلکه خلق کرد!
"خاک سرد" محصول سال 84 است. رضا سبحانی با فیلمنامه مشترک خودش و یزدان عشیری این فیلم را درباره زلزله بم ساخت. فیلمی که با محور قرار دادن زندگی یک خانواده کوچک که در اطراف بم زندگی می کنند، جریان زندگی آنها را از چند روز قبل از زلزله برجسته می کند و در انتها با وقوع زلزله به پایان می رسد.
یوسف، تهمینه و فرزندشان اسماعیل در انتظار بچه جدید هستند. اما واقعیت این است که هیچ نکته خاصی که بتواند مخاطب را به این آدم ها، زندگی و دغدغه هایشان نزدیک کند ارائه نمیشود و در واقع اطلاعاتی در اختیار مخاطب قرار نمی گیرد. خانواده ای که فقط به این دلیل به وسط کویر و بیابان آمده اند که آرزوهای تحقق نیافته پدر یوسف را به نوعی بازسازی کنند و به دریای خیالی که در زیر کویر است برسند.
خاک سرد
اما وقتی مخاطب چیزی درباره پدر یوسف، یوسف و ... نمی داند، طبعاً نمی تواند این تصمیم و کنش خطیر یوسف را بیش از طرح یک موضوع سطحی بینگارد. در واقع دلیلی برای چرایی و اهمیت جایگاه این آرزو ارائه نمی شود تا این خانواده به عنوان یک نمونه برجسته در خاطر مخاطب حک شود.
بیماری تنفسی و سرفه های پدر، سرماخوردگی اسماعیل از همکلاسی اش، چاه کنی مداوم یوسف، شیردوشی تهمینه و ... همه کنش های روزمره هستند که داستان ندارند و به یک قصه ابتدایی هم منجر نمی شوند. تنها حضور پهلوان شیرزاد خطی کمرنگ در روایت ایجاد میکند که متاسفانه آن هم به گونهای مستقیم برای پایان فیلم طراحی شده تا پهلوان دیروز، سرپرست بچه ها شود.
این تکرارها و تاکیدها فقط تصویر زندگی خانواده اش را به نمایش می گذارد که به علت ارائه نشدن اطلاعات کافی و کارکردی، دور از ذهن و ناملموس باقی میماند. در این صورت چطور میتوان انتظار داشت که زیر آوار ماندن خانواده، اول شدن اسماعیل و ... همذات پنداری مخاطب را جلب کند؟ واقعه بم و پیامدهایش را نمیتوان چنین سهل و سطحی با تکیه بر مستنداتی در حد نشان دادن و ثبت ساعتی که لحظه زلزله را ثبت کرده به تصویر کشید و انتظار تأثیرگذاری داشت.
"مینای شهر خاموش" محصول سال 85 آخرین فیلم سینمایی است که متأثر از زلزله بم است. امیرشهاب رضویان با فیلمنامه مشترک خود، آرمین هوفمان و محمد فرح منش، زلزله بم را بر بستر مهاجرت یک ایرانی که سال ها در خارج زندگی کرده و با بازگشت به وطن، به نوعی نوستالژی وطن، عشق کودکی و ... در او زنده می شود، به تصویر می کشد و طبیعی است که این واقعه به حاشیه ای بدل می شود که بسطی درخور نمی یابد.
بخش ابتدایی فیلم که حضور دکتر بهمن پارسا، جراح ماهر را در آلمان به تصویر می کشد فقط از این جهت می تواند کارکرد پیدا کند که به شخصیت پردازی او و پرداختن به پیشینه اش کمک کند. زندگی ناموفقی که منجر به جدایی شده، رابطه سرد و خشک او با دخترش، موقعیت حرفه ای مناسب و تراکم برنامه های کاری که در گفتگوی او با منشی و ... به تصویر درمی آید.
دکتر با چنین پسزمینه ای عازم ایران می شود، اما برای آمدنش دلیل محکم ندارد. همانطور که خودش هم اشاره می کند "نمی دونم واسه چی اومدم". در واقع تقاضای دوست قدیمی پدرش قنواتی برای انجام عمل جراحی یکی از نزدیکانش که آخرین گلوله جنگ ایران و عراق را در سینه دارد، نمی تواند از جهت منطقی به این پرسش پاسخ دهد.
از لحظه ورود آنچه فیلمساز از نگاه دکتر برجسته می کند، تفاوت هاست: تفاوت نام خیابان ها، تفاوت بوق ها و حتی تفاوت عاشق شدن ها. به علاوه فیلمساز آشکارا می کوشد نقطه نظر سیاسی و دغدغه های خود را در قالب افرادی که در مواجهه با دکتر قرار می دهد، به نوعی پررنگ کند؛ از مسائل هسته ای ایران تا منطق پرداختن به جنگ و درگیری در موقعیت فعلی که این پرداخت هر چند برخاسته از نگاه فیلمساز است، ولی وجه ارائه هنرمندانه آن کمرنگ است و تبدیل به آیتم هایی شعاری می شود که لبخند لحظه ای بر لب مخاطب می آورد.
قاطعیت نداشتن دکتر در تصمیم گیری و مسیری که انتخاب می کند در ادامه او را با وجود میل باطنی به بم و نخلستان های پدر می کشاند تا باز هم ناخواسته دنبال عشق دوران کودکی برود و در این جستجو که بی شباهت به بازکردن چاههایی که بر اثر زلزله خشک شده نیست، بفهمد مادرش عاشق فرد دیگری بوده است.
مینای شهر خاموش
در روایت چنین قصه هایی که عرض مسیر حرکت و سفر اهمیت خاصی پیدا می کند، طبعا رسیدن به این نقطه و چگونگی آن مهم جلوه می کند. فیلمساز برای هر چه سریعتر رسیدن به مقطع حرکت و سفر به گونه ای عجولانه و خارج از منطق داستانی، علت اصلی آمدن دکتر به ایران را حل و فصل می کند تا بیرون آمدن گلوله از قفسه سینه بیماری که آماده پیوند قلب است، عمل و بیمار و .. به حاشیه بروند و پیشنهاد خلق الساعه سفر به بم از طرف قنواتی مطرح شود و پای در راه سفر بگذارند.
این مقطع با اتفاقات و افراد مختلف شکل می گیرد تا شخصیت دکتر پارسا دچار تاثیرپذیری و یخ درونش آب شود. فیلمساز در این مقطع با تعدد قصههای فرعی به نوعی تمرکز لازم برای جهت دادن به حرکت دکتر را دچار لطمه می کند. در این میان با فلاشبکهای گاه و بیگاه او از گذشته و کودکی در کنار خطوط فرعی چون خط قصه بهرام راننده ماشین و نامزدش، جبلی همبازی دوران کودکی، قنواتی دوست قدیم پدر و چاه کندن و قصه قدیمی عشق اش و البته زلزله بم و حواشی آن حتی به طرح قصه فرعی زنی بپردازد که توهم زنده بودن کودکش را دارد و با آنها همسفر می شود.
در واقع می توان گفت از واقعه زلزله بم در حد خط فرعی کوچکی در میان این خطوط متعدد استفاده شده که نمی تواند اهمیت و تاثیرگذاری را که بطور حتم فیلمساز قصد داشته به مخاطب انتقال بدهد پیدا کند.شاید بتوان به عنوان جذابترین سکانس فیلم از سکانس حضور سنگ تراش قبرستان بم نام برد که آمار کشته شدگان را دارد. حضور او در اتاقی بدوی با امکانات اولیه در حالی که از میان پارچه ای لپ تاپ را بیرون می آورد و search می کند، نوعی تضاد و تقابل ...
نظر شما