به گزارش خبرنگار مهر، زندی در فیلم "عصر جمعه" نگاه جزئی نگرانه خود را متوجه یک موضوع حساس اجتماعی کرده و از ورای این نگاه می تواند زوایای پنهان زندگی یک زن/ مادر را مورد کالبدشکافی قرار دهد.
مونا زندی در اولین فیلم بلند خود زندگی یک زن را محور قرار داده و به مقطعی از زندگی وی می پردازد که شاید در وجه رئال امکان اتفاق افتادن نداشته باشد. زنی با یک بغض فروخورده پانزده ساله که فرصتی دراماتیک در اختیارش قرار می گیرد تا اعتراف کرده و خود را سبک کند.
"عصر جمعه" با سکانس آزاد شدن زنی بچه به بغل (شقایق / سوگند) از زندان آغاز می شود که با سوار شدن به قطار و آغاز تیتراژ، فیلم بر مسیر زندگی او در 15 سال بعد قرار می گیرد. قطار ترجیع بندی است که در پایان فیلم هم کارکرد خاص خود را پیدا می کند و به نوعی مسیر طی شده در ابتدای فیلم را در جهت عکس می پیماید تا با این شیوه، بخش میانی یعنی مقطع دراماتیزه شده زندگی او برجسته شود.
فیلم با وجود برخورداری از چند مولفه زنانه مهم، می تواند از پرداخت زنانه و احساسات زده دوری کرده و ساختاری خاص را در درونی ترین لایه های خود پیگیری کند. زن بودن کارگردان فیلم، محور بودن یک کاراکتر زن با مشکلی زنانه و ... برخی از پیشفرض هایی هستند که می توانند "عصر جمعه" را بدل به اثری ملودرام، احساسات زده و زنانه کنند.
ولی واقعیت این است که کارگردان تلاش کرده از نگاه کردن مستقیم به اتفاقات به شدت دراماتیک زندگی سوگند (رویا نونهالی) پرهیز کند و اگر مخاطب را درگیر می کند به مدد کشش موجود در عمق موقعیت باشد نه تشدید این وجوه با ساختار و پرداخت خود. این گونه است که تلخی فیلم در مخاطب رسوب می کند.
کارگردان تلاش کرده ابتدا تصویری از روال عادی زندگی سوگند با پسر پانزده ساله اش ارائه دهد و پس از آن با طمأنینه مولفه های دراماتیک را به کار بگیرد تا این روند عادی، واجد پتانسیل و ضرب الاجل زمانی شود. ضرب الاجل زمانی از تمهیدات کارکردی است که در صورت پرداخت مناسب در قصه های این چنینی جواب می دهد و می تواند وجهی منطقی به فشرده و دراماتیزه شدن اتفاقات ببخشد.
به این ترتیب همانطور که به تدریج اطلاعات جزئی درباره نوع زندگی و روابط سوگند به عنوان یک زن/ مادر/ آرایشگر زنانه و ... داده می شود، با حضور خواهر وی (بنفشه) گذشته پر مخاطره زندگی سوگند هم باز می شود و پازل شخصیتی او به عنوان دختری نوجوان که مورد تعدی قرار گرفته، از خانواده طرد شده، محکومیت زندان را تحمل کرده، ... و بالاخره بار زندگی خود و پسر نوجوانش را به تنهایی به دوش کشیده تکمیل می شود.
جستجوی بنفشه برای پیدا کردن سوگند هم از وجه منطق داستانی می تواند کارکرد پیدا کند و هم از وجه ساختاری. به این ترتیب که در وهله اول کاراکتر پدر با توجه به بیماری و آرزویی که برای دیدن سوگند و حلالیت طلبیدن از وی دارد، به گونه ای تلطیف شده و از سیاهی محض فاصله می گیرد و هم اینکه فرصتی به شدت ویژه در اختیار سوگند قرار می گیرد تا از این زخم پانزده ساله پرده بردارد و با اعتراف، خود را سبک کند.
یکی دیگر از وجوه جزئی نگرانه فیلم، پرداخت شخصیت سوگند به عنوان دختر/ زن/ مادری رها شده با نوعی روحیه افسار گسیختگی است که حتی در انتخاب شغل او هم، کارکرد رئال آن مورد توجه قرار گرفته است. اختصاص شغل آرایشگری به سوگند با توجه به روحیات خاص این جنس زنان، محدودیت هایی که در اختیار دارند و ... نوعی تازگی هم به همراه دارد. به جهت محدودیت هایی که این شغل و مکان در به تصویر درآمدن دارد، شاید یکی از انتخاب های جسورانه فیلم "عصر جمعه" همین وجه باشد.
در نگاهی دیگر فیلم را می توان یک سوگنامه برای نوجوانی دانست که در 15 سالگی تازه می فهمد بی ریشه و ... است و در واقع پدر ذهنی و رابطه ای که از او و مادر برای خود ساخته، پوچ و توخالی است. اینجاست که او کانون اصلاح و تربیت را بر خانه و دامان مادر ترجیح می دهد و به تنهایی پناه می برد. سرنوشتی که شاید با توجه به مابه ازاء های واقعی این مشکل، خوشبینانه ترین انتخاب و پایان برای این کاراکتر باشد.
از این وجه و حتی در خصوص چینش پایانی "عصر جمعه" می توان این وجه را مد نظر قرار داد که فیلم با وجود همه تلخی که در شکل فعلی دارد، می توانست بسیار سیاهتر و تلخ اندیشتر باشد. بازگشت سوگند با همه جوش و خروش هایی که دارد به دامان خانواده و همان دستی که پسر پس از رفتن مادر بر شال گردنی که او بافته می کشد، اوج خوش بینی برای سرانجام چنین فیلمی است که ذاتاً تلخ و سیاه است و زندی تلاش کرده آن را بزرگنمایی نکند.
یکی از نکاتی که به آن اشاره شد، فاصله گرفتن زندی از نگاه احساسات زده به موقعیت ذاتاً تلخ فیلم است که یکی از تأثیرات آن در شیوه کارگردانی و حتی طراحی موقعیت های رویارویی مورد توجه قرار گرفته است. مانند استفاده نکردن از نماهای کلوزآپ و یا فاصله گرفتن از هسته دراماتیک رویارویی ها؛ مانند سکانسی که سوگند متوجه می شود که نادر پولهایش را دزدیده و گم شد است. در این سکانس پسر نوجوان سوگند پس از کتک زدن خودش به سرعت خانه را ترک می کند و فرصتی برای درگیری و رویارویی او و سوگند باقی نمی ماند.
سکانس رویارویی نهایی سوگند و پسرش در کانون اصلاح و تربیت هم تابع چنین پرداختی است که پسر بدون کوچکترین کنشی تنها از پشت سر نشان داده می شود. سوگند همه حرف هایش را می زند، ظرف غذا و شال گردن بافته را روی میز می گذارد و می رود. نگاه پسر پس از رفتن مادر به عبور او و دست کشیدن به شال گردن، یکی دیگر از پرداخت های خاص فیلم است که به گونه ای می تواند به مثابه نشان دادن یک انفجار در سکوت و سکون تلقی شود.
هر چند در مورد سکانسی که به نوعی بی هویت بودن پسر نوجوان افشا می شود، این دقت نظر وجود ندارد و چیدمان اتفاقی و تصادفی این افشاگری به صورتی که او از پشت در شنونده حرف های مادر و خاله اش است، به پرداخت واقعگرایانه فیلم لطمه می زند و می توانست ضمن رعایت نقطه نظرات خاص فیلمساز از طراحی هنرمندانه تر برخوردار شود.
نظر شما