به گزارش خبرگزاری مهر، در آستانه شصتمین سال اشغال فلسطین، تلاشهای زیادی از سوی بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای برای برقراری به اصطلاح صلح صورت می گیرد، اما نباید فراموش کرد ماهیتی که بر اساس جنگ و "تقویت تهدید" باشد؛ در نهایت در پشت میزهای مذاکره نخواهد نشست، با وجودی که ممکن است این ماهیت از خواستگاه تروریستی خود به طور شکلی فاصله گرفته و به راهبرد مذاکره روی آورده باشد.
طی قرن گذشته به جز "صهیونیسم" هیچ طرح سیاسی دیگری که در محقق کردن واقعیت خود و رسیدن به اهداف کاملش موفق شود، وجود ندارد. این طرح چیزی شبیه به یک معجزه در یک مقطع زمانی رخ داد و روزنامه نگاری به نام "تئودورهرتزل" در سال 1897 کنگره ای در سوئیس برگزار کرد که نام آن را کنگره اول صهیونیزم گذاشت. هدف این کنگره ایجاد تفکر و طرح به وجود آوردن یک میهن ملی برای یهودیان در فلسطین بود.
طرح صهیونیسم توانست در سال 1948 (یعنی 51 سال پس از اولین کنگره صهیونیسم) تأسیس کشور خود را تحقیق بخشد.
پانزدهم ماه می1948میلادی مصادف با 25 اردیبهشت 1327 (ه.ش) رژیم صهیونیستی پس از خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین و اشغال کامل سرزمین مردم مسلمان و مظلوم این کشور موجودیت خود را به جهان اعلام کرد.
سالها قبل در سال 1917 میلادی بیانیه ای منتشر شد که بر اساس این اعلامیه، اولین دولت صهیونیستی درفلسطین اشغالی تشکیل شد. نام این اعلامیه "بالفور" بود که بر اساس مندرجات آن، تمام اراضی فلسطین به دست یهودیان افتاد و در واقع شروعی برای اعلام هویت رژیم صهیونیستی بود.
انگلستان از سال 1839 به طور رسمی از یهودیان ساکن در فلسطین، سوریه و شبه جزیره سینا حمایت کرد و این حمایت را در سالهای بعد افزایش داد و در روند مهاجرت یهودیان به این سرزمین تلاش کرد. انگلستان در راه تثبیت اقتدار خود در فلسطین همت فراوانی مبذول کرد،نمود ولی وقتی جامعه عرب را در برابر خود دید، از این خواسته خود چشم پوشید.
بر همین اساس و در آستانه اشغال فلسطین توسط ژنرال "آلنبی"، "جیمز بالفور" وزیرامور خارجه وقت انگلیس طی نامه ای به "لیونل والتر دوروچیلد"، قول همکاری تمام عیاری را در جهت تاسیس یک رژیم صهیونیستی در فلسطین به وی داد. بنابراین در زمانی که آلنبی به سوی فلسطین می شتافت، بالفور نیز جدی ترین گام را در زمینه تشکیل یک رژیم صهیونیستی در فلسطین برداشت. در همین زمان صهیونیستها از نامه بالفور و پیشروی ژنرال آلنبی به عنوان استجابت دیرینه دعای قوم یهود یاد کردند. طی مدت سی سال و در حالی که مسلمانها در اختلاف و چند دستگی به سر می بردند، بریتانیا زمینه را برای تشکیل رژیم صهیونیستی فراهم کرد.
هجوم صهیونیستها از سراسر جهان به فلسطین، تشکیل گروه های نظامی - تروریستی صهیونیستی، در اختیار قرار دادن امکانات مالی و اقتصادی، تقویت وجهه صهیونیستها در جهان از طریق رسانه های بین المللی و سرکوب مسلمانان فلسطین از جمله مهمترین اقدامات استعمار در جهت تشکیل رژیم صهیونیستی بود. سرانجام پس از آماده شدن موقعیت، انگلستان بر قیمومت و اشغال خود در فلسطین پایان داد و از آن جا خارج شد. پس از این واقعه، رژیم اشغالگر قدس موجودیت خود را اعلام نمود و نخستین جنگ اعراب و این رژیم که منجر به پیروزی صهیونیستها شد، در گرفت.
همزمان با خروج کمیسر عالی انگلیس از فلسطین، یهودیان ساکن در آن سرزمین به رهبری "دیوید بن گورین" رسما موجودیت خود را به نام اسرائیل اعلام کردند. چند ساعت بعد، آمریکا و شوروی نیز این رژیم را به رسمیت شناختند. به دنبال این مسئله، غروب همان روز چهار کشورعربی مصر، سوریه، اردن و لبنان به دولت نوظهور اسرائیل اعلان جنگ دادند و این اولین جنگ خونین اعراب و اسرائیل بود. در اعلامیه تشکیل اسرائیل، فلسطینی ها که مالک 97 درصد از اراضی این کشور بودند با قید عبارت "جوامع موجود غیر یهود" نادیده گرفته شدند. این اعلامیه سبب سرازیر شدن غیر قانونی یهودیان سراسر جهان به فلسطین شد و این امر مورد حمایت دولت آمریکا قرار گرفت. از آن زمان تاکنون تجاوز و غارتگری های این رژیم غاصب بر ملت ستمدیده فلسطین ادامه دارد و مردم فلسطین راه نجات خود را مقابله و مقاومت یافته اند.
۱۵ ماه مه 1948 فصلى متفاوت را در تاریخ این سرزمین رقم زد و در میان هلهله و غریو اروپاییان که در پى فراموش کردن گناه خود برآمده بودند، در فلسطین مردمى قربانى جنایت اروپاییان مى شدند و تاوان گناهى را پس مى دادند که هیچ گاه مرتکب نشده بودند. ۱۵ ماه مه روز فاجعه و شوم ترین روز براى مردم فلسطین است. توطئه صهیونیستى که گام به گام در مستعمره سازى سرزمین فلسطین موفق نشان داده بود، با همراهى قدرتهاى پیروز در جنگ بین المللى دوم توانست از کانال سازمان جدیدالتأسیس ملل متحد یکى از نادرترین و در عین حال ناعادلانه ترین قطعنامه ها را به تصویب رسانده و هویت جعلى اسرائیل را پایه گذارى کند.
حملات سازمان یافته گروه هاى مسلح صهیونیستى بر اساس این طرح به شیوه ای وحشیانه به کشتار و فرارى دادن فلسطینى ها مى پرداختند تا همانگونه که وایزمن ادعا کرده بود، به جهانیان نشان دهند که فلسطین آنقدر اسرائیلى است که بریتانیا انگلیسى شمرده مى شود. محو و نابودى روستاهاى عرب و فلسطینى، ایجاد رعب و وحشت در صف فلسطینى ها براى آنکه فرار را بر قرار ترجیح دهند؛ از تاکتیکهایى بود که در کنار عملیات تروریستى به کار گرفته شد تا زمینه هاى بازگشت یهودیان به سرزمین موعود با تحریفات توراتى فراهم شود.
فلسطین سرزمین موعود یهودی!
گرچه همگان می دانستند که مهاجرت یهودیان به خاورمیانه اقدامی هدفمند برای جبران گناهان اروپایی است، اما چنین ادعا می شد که این سرزمین در تورات به یهودیان وعده داده شده است.
با این وجود رهبران صهیونیستى هیچگاه به این سئوال پاسخ ندادند که اگر مهاجرت و سکنى گزینى یهودیان هم از انگیزه هاى مذهبى و سفارشهای توراتى بود، پس چرا مهاجرت و سکنى گزینى در دشتهاى کم ارتفاع ساحلى و مناطق حاصلخیز فلسطین معطوف شده بود و همچنین مناطق شهرى ترجیح داده شده بود.
با این وجود عملکرد مستعمره سازى گروه هاى صهیونیستى در سرزمین فلسطین روندى یکسویه داشت و آن محو هویت فلسطینى و نشاندن هویتى یهودى بر این سرزمین مقدس بود، سرزمینى که آن را مهد پیامبران نام نهاده اند. در این راه علاوه بر به کارگیرى همه ابزارهاى فیزیکى، صهیونیستها به تحریف و تغییر تاریخ نیز دست زدند و حتى سانسورچى هاى صهیونیستى به امحاى فلسطین و نشانه هاى آن پرداختند. جالب آنکه این سانسورها حتى دفتر یادداشت "اسحاق رابین" نخست وزیر اسبق اسرائیل را نیز شامل شد و آن درج جریان اخراج ۵۰ هزار فلسطینى غیرنظامى "مله" و "لد" بود. چرا که باید وانمود مى شد که اعراب فلسطینى با رضایت خانه و کاشانه خود را ترک مى کردند و باز هم ۱۵ ماه مه یادآور تلخ ترین خاطره در ذهن مردم فلسطین است. خاطراتى سیاه از کشتار و کشته شدن، آوارگى و یا چشیدن طعم سرد و جانسوز اسارت و دربند بودن. ۱۵ ماه مه قطعنامه اى صادر شد که طرف اصلى آن یعنى فلسطینى ها که جمعیتى افزون بر اقلیت یهودى را تشکیل مى دادند، هیچ گاه اجازه نیافتند بر اساس مفاد قطعنامه تقسیم دولت عربى را در برابر دولت عبرى تشکیل دهند و حکومت خود را برپا کنند.
هم اکنون با گذشت 60 سال پس از صدور قطعنامه تقسیم یا به تعبیر صحیح تر قطعنامه اشغال فلسطین، دولت صهیونیستى با به کارگیرى تاکتیک مرزهاى متحرک درصدد گسترش هرچه بیشتر حیات فضایى خود بوده و هیچ امیدی برای احقاق حقوق ملتی که جز مقاومت ابزار دیگری در دست ندارند، وجود ندارد.
ترور و اشغالگری؛ پروتکل بقا! / تئوری مذاکره به شیوه صهیونیستی
خبرگزاری مهر- گروه بین الملل: اسرائیل در تلاش است تا با بازکردن باب گفتگو با کشورهای همسایه فلسطین، گروههای مقاومت و دیگر کشورها، وانمود کند که بازیگر مثبت در عرصه بین المللی و در واقع عضو مفید و سر به راه جامعه جهانی است، اما به دلیل آنکه جایگاه گفتگو در قاموس رژیم صهیونیستی با تعاریف رایج در نزد دیگر بازیگران متفاوت است؛ هیچگاه این تئوری کاربردی نبوده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، اسرائیل پس از سپری کردن دوران عبور از بحران و تکیه به ارتش و میلیشیای(شبه نظامیان) یهودی درصدد است تا تئوری های مذاکره و گفتگو را مورد توجه قرار دهد.
مسئله بحث انگیزی که جدای از واقعیت نیروی ارتش اسرائیل وجود دارد، بحث سیاسی- دیپلماسی است که به فعالیت نظامی در پیشبرد برنامه هایش به سمت هدف، کمک می کند؛ بدون اینکه ارتش تنها عامل سرنوشت ساز در تحقق هدف باشد، بلکه فعالیت نظامی عامل همراه با فعالیت دیپلماسی می شود که از اهمیت بیشتری برای محقق کردن طرح برخوردار است و در راس آن روند مذاکره به عنوان محور و شیوه دیپلماسی است.
این مقوله بر آن است تا شیوه های مذاکره رژیم صهیونیستی را که شباهت بسیاری به راهبردهای نظامی آن دارد و به این طریق طبیعت پتانسیلهایی که موفقیت کامل را برای طرح صهیونیسم محقق کند، مورد بررسی قرار دهد.
در این باره باید عنوان کرد که تحقق طرح صهیونیسم به منظور ایجاد کشور در مقطع استاندارد زمانی، از راهکار تکمیلی دیگری در کنار روش توان نظامی سرچشمه گرفته است که در درجه اول، استراتژی سیاسی - دیپلماسی است که تشکیل دهنده مذاکره مفصل و محوری است که به سمت هدف رهنمون می شود.
در بسیاری از مواقع این مسئله بزرگنمایی می شود که طبیعت و اساس موفقیت صهیونیسم ناشی از توان و قدرت نظامی آن بوده، اما در مطالعات تطبیقی و منطقه ای به هیچ وجه به ابن موضوع اشاره نشده و یا تمایلی به اشاره به آن نبوده که این موفقیت بیشتر مرهون مذاکره و توان چانه زنی صهیونیسم از زمان پیش از تشکیل در سطح اروپا تا کنون بوده است، که فعالیتهای تروریستی تقویت کننده آن در مراحل نخستین آن بوده و ادامه آن با مذاکره میسر گشته است.
اسرائیل در تمام جنگهای خود با عربها که همگی در آنها به پیروزی اشاره شده، به پیروزی قاطعی که آنان را به کلی به شکست وا دارد، دست نیافته است. پس دیپلماسی نقش اول را برای تحقق این پیروزی ایفا می کند و نقطه اول و محوری دیپلماسی همان استراتژی مذاکره است.
به گزارش مهر، دکتر"هیثم کیلانی" از برجسته ترین محققان استراتژی در جهان عرب و از کارشناسان مرکز تحقیقات عربی- اروپایی، و همچنین مؤلف کتاب "استراتژیهای نظامی جنگهای اعراب و اسرائیل"در مقاله ای درباره تئوری اسرائیل برای مذاکره می نویسد: "اسرائیل پیوسته مشتاق به دست آوردن پیروزی محدود نظامی بوده است، سپس آتش بس را پیگیری می کند و روند مذاکره را شروع می نماید. رهبری اسرائیل اقدام به غرق نمودن طرف مقابل در جزئیات می کند و شروع به مناقشه جزئیات کرده و یک پیروزی سیاسی را محقق می نماید که مسائل بزرگ را به دست فراموشی می سپارد و به جای آنها مسائل و جزئیات حاشیه ای را برای دشمن مطرح می کند. سپس به ترتیب مرحله نظامی جدید، پیروزی نظامی، مذاکرات و غرق نمودن حریف در جزئیات و سپس دستاورد سیاسی از طریق مذاکرات... را آغاز می کند و بدینگونه تا تحقق هدف پیش می رود و آن به وجود آوردن موجودیت کشور صهیونیست."
اندیشه صهیونیسم با تمام ابعاد مذاکره (تاکتیک مذاکره، ساختار آن، اصول و پایه های آن، خط مشی آن، مسائل غیر اخلاقی آن، فریبکاری و چند پهلو بودن آن و منطقی وغیرمنطقی بودن آن درباره دشمن)، و همچنین سازش و باجگیری متولد شد و با تکیه بر "اصل کار انجام شده" مذاکره می کرد و خواسته های خود را در بالاترین حد آن مطرح می کرد و تا جایی که "کار انجام شده" اجازه می داد و حق ایجاد می کرد، خواسته های خود را پایین می آورد.
بنابراین، هدف - کار انجام شده- و حقی که از کار خود انجام شده نشأت می گرفت، پایه نظریه صهیونیسم در مذاکرات به حساب می آید. این نظریه ادامه و توسعه یافت تا دارای اهرم جدیدی به نام "اسرائیل" شد که جنبش صهیونیسم با همکاری قدرتهای بزرگ جهانی آن را خلق کرد تا برجسته ترین دستاورد از موفقیت هایش در عرصه"کار انجام شده" باشد، و بدین گونه اسرائیل همراه با "تئوری مذاکره" متولد شد.
این تئوری در نوع خود بی نظیر نیست،زیرا این مذاکره با اولین اختلالی که بین دو انسان و دو جامعه بشری به وجود آمده، متولد شده است، اما تئوری ویژه ای با خصوصیات الهام گرفته از طبیعت جنبش صهیونیسم و سپس از طبیعت اسرائیل است.
به گزارش مهر ، رژیمی که برپایه یورش و اشغال و توسعه طلبی و سپس بر تثبیت و تحکیم "حقوق و دستاوردها" بنا شد که "کار انجام شده" آن را به وجود آورده بود. تراکم آن "حقوق و دستاوردها" از همان شروع پیدایش جنبش صهیونیسم در اولین کنگره صهیونیسم (بال، سوئیس، 1897) به رهبری تئودور هرتزل، تا امروز همچنان ادامه یافته است.
هرتزل (1860-1904) زندگیش را در حالی سپری کرد که به خاطر دستیابی به مدرکی که به جنبشش مجوز استعمار نمودن فلسطین را می دهد، مذاکره می کرد. وی بدین منظور اقدام به نفوذ نمودن بیشتری به فلسطین و افزودن شهرکها و مهاجرت یهودیان نمود.تا اینکه "کار انجام شده" برای پدید آوردن "حق" کفایت کرد و این جنبش در سال (1917) به یک سند مطلوب یعنی اعلامیة بالفور دست یافت.
سپس دیری نپایید که این "کار انجام شده" رشد و توسعه یافت و اعلامیه بالفور به یک تعهد بین المللی به نام سند قیمومیت انگلستان بر فلسطین و با موافقت سازمان ملل متحد (1922)، تبدیل شد. طرف مذاکره کننده صهیونیستی در تمام طول این مراحل به پایتختهای جهان سرکشید تا در سال 1947 جنبش با همکاری برخی از کشورهای بزرگ به ویژه آمریکا توانستند قطعنامه تقسیم (قطعنامه شماره 181 سازمان ملل به تاریخ 29/11/1947) را وضع نمایند.
تز "کار انجام شده" به عنوان ستون فقرات تئوری اسرائیل در مذاکره به شمار می رود، زیرا همین کار صهیونیسم و فرزندش اسرائیل، بدون "کار انجام شده" هرگز قادر به مذاکره بر سر چیزی نبودند.
نظر شما