دیلتای با ورود به دانشگاه هیدلبرگ و انتخاب رشته الهیات، سنت خانوادگی خود را ادامه داد. در آنجا او توسط کونو فیشر با نظامهای ایدئالیستی فلسفی آشنا شد. فیشر به دلیل اعتقاد به وحدت وجود، در سال 1853 از تدریس برکنار شد لذا بعد از آن دیلتای به دانشگاه برلین رفت و در آنجا تحت تأثیر و تعلیم شاگردان شلایرماخر مطالعات خود را ادامه داد. به همین جهت توجه خاص دیلتای به سمت شلایرماخر جلب شد.
در سال 1859 از او خواسته شد که نامههای شلایرماخر را ویرایش کند. همان سال انجمن شلایرماخر به برگزاری مسابقه مقاله اقدام کرد و مقاله دیلتای با عنوان «نظام هرمنوتیکی شلایرماخر در ارتباط با هرمنوتیک پروتستان متقدم» (1860) جایزه نخست این مسابقه را به دست آورد. با این موفقیت، به دیلتای ماموریت دیگری داده شد و از او خواسته شد که بیوگرافی شلایرماخر را تدوین کند. اولین جلد این بیوگرافی در سال 1870 منتشر شد. دیلتای در این کتاب نه تنها به فعالیتهای الهیاتی شلایرماخر پرداخت که حضور او را در جنبشهای ادبی و فلسفی برلین در سالهای 1796 تا 1807 بهخوبی نشان داد.
البته علاقه گسترده شخص دیلتای به مباحث فلسفی و زیباییشناختی در این اثر محسوس است. او همچنین پایاننامه خود را درباره اخلاق شلایرماخر نوشت. دیلتای به عنوان یک دانشجوی الهیات به مطالعه ساختارهای اولیه دیدگاه مسیحی پرداخت، که با وجود ناتمام ماندن این مطالعات تأثیرات آنها در نوشتههای بعدی دیلتی انکار ناپذیر است. او مینویسد: «باید ماهیت زندگی مذهبی را در تاریخ جستجو کرد و آن را به زندگی امروز که بهشدت تحت تأثیر مسائل حکومتی و موضوعات علمی است وارد کرد». این بدان معناست که به اعتقاد دیلتای مذهب را نه فقط در تعالیم و آموزههای دینی بلکه در گوشههای تاریک و مخفی زندگی انسان و تجربیات انسانی یافت. به شیوهای مشابه، در جایی دیگر معتقد است که « باید دیدگاه فلسفی- دینی که در زیر ویرانههایی از فلسفه و الهیات مدفون شده را دوباره به دست آورد»
دیلتای باور دارد که تجربه دینی بهمثابه گسترش درک شلایرماخر از وابستگی مطلق است. این یک تجربه مطلق است که در آن احساس وابستگی با آگاهی از زندگیای والا و مستقل از طبیعت در هم تنیده شده است. زندگی مذهبی نیز بهمثابه پیشرفت فکری انسان و پیشرفتی که خود را نه تنها در نظریههای علمی، بلکه در بازنمود اسطورهای، تعالیم الهیاتی و مفاهیم متافیزیکی نشان میدهد، نگریسته میشود.
از نظر دیلتای اسطوره، آن گونه که اغلب به نظر میآید، شکل باستانی مذهب نیست. او معتقد است که اسطوره شکل باستانی نظریه علمی محسوب میشود. با وجودی که اسطوره همچون تجربه دینی به ارائه مستقیم حقیقت از طریق احساس میپردازد اما اسطوره تنها یک دین ساده نیست. اسطوره همانند نظریههای علمی به دنبال یافتن ارتباط منطقی بین پدیدههای اجتماعی و طبیعی است.
دیلتای در آثار بعدی خود که ماهیت دیدگاههای جهانی را مورد مطالعه قرار می دهد، گاه و بیگاه به مسئله دین رجوع میکند. به اعتقاد او آن چیزی که دیدگاههای دینی را از دیدگاههای هنری و فلسفه متمایز میکند این است که دیدگاههای دینی در تلاش اند دیدنیها را با نادیدنیها مرتبط سازند. دیلتای در یکی از نوشتههای جالب توجهش مینویسد: «وقتی زندگی به صورت دینیاش تجربه شود، طبق ماهیت واقعی اش – پر از سختی ها و همبسته با خوشحالیها و رنجهایش – به چیزی غریب و ناآشنا اشاره میکند، و همانگونه که زندگی از منابع نادیدنی ریشه میگیرد - چیزی تحمیل شده به زندگی اما از بیرون آن – قطعاً دارای ژرفناهای خاص خودش است.
نگاه مشابهی به مذهب در آخرین نوشته دیلتای در روزهای آخر زندگی اش در سال 1911 دیده می شود. این مقاله با نام «مسئله مذهب» به این واقعیت اشاره می کند که روشنگری مشکلات روزافزونی در مقابل آگاهی از ابعاد اسرارآمیز تجربه دینی ایجاد کرده است. در این دیدگاه اسرارآمیز بودن به معنای غیرعقلانی بودن است. به اعتقاد دیلتای، شلایرماخر توانست با ارتباط برقرار کردن بین تجربه دینی و فلسفه استعلایی این غیرعقلانی بودن را از تجربه دینی بزداید.
شلایرماخر به جای تفسیر احساس اسرارآمیز از ارتباط گروهی با خدا، این تجربه را بهمثابه آگاهی عمومی می داند که انسانها را به وجود نادیدنی چیزها نزدیک میکند. او با خوانش متعالی از چیزی که احساس یا شهود دینی مینامد، دین را به یک اصل خلاقانه تبدیل میکند. در حالی که تصوف، در شکل سنتی خود، در دنیای امروز از ارزش زندگی می کاهد، اما عرفان شلایرماخر برای زندگی در حکم یک ارزش محسوب میشود.
نظر شما