بسیاری از کارشناسان عادت دارند جریان هشت مارس یا مخالفان حکومت سنیوره را ، نماینده طیفهای حاکم در دوره پیش از ترور رفیق الحریری نخست وزیر اسبق فقید لبنان بدانند. این ادعا هم می تواند درست باشد و هم نادرست، اما اگر به طایفه شیعه نظر داشته باشیم، می توانیم بگوییم که این نخستین بار پس از ناپدید شدن امام موسی صدر است که این طایفه، به اتحادی پایدار دست یافته اند. اتحادی که به نظر نمی رسد؛ امکان شکسته شدن آن در آینده نزدیک وجود داشته باشد.
14 مارس، ائتلاف دشمنان قسم خورده سابق
در طرف مقابل، جریان 14 مارس قرار دارد که اعضای آن را گروه های نامتجانس لبنانی در قالب طوایف، فرقه ها، احزاب سیاسی و البته شخصیتهای شناخته شده ای تشکیل می دهند که وجه تشابه آنها در چند مورد معین است : 1- همه آنها دشمن سوریه بودند و اغلب هستند، 2- همه از ماجرای ترور رفیق الحریری استفاده و شاید سوء استفاده کردند تا اکنون جریان 14 مارس را تشکیل دهند تا به قدرت برسند، بیشتر آنها در ادوار مختلف به ویژه دوران نسبتا بلند جنگ داخلی، دشمن قسم خورده یکدیگر بودند و عده ای از آنها دستشان به خون یکدیگر آلوده است.
سئوال این جاست، نشست دوحه اگر توانسته باشد به دوره ای از هرج و مرج مطلق، هوچی گری و ابهام در اهداف سیاسی - بخوانید " به هم ریختگی عرصه سیاسی لبنان" - پایان دهد؛ سرنوشت جریان 14 مارس به چه شکل رقم خواهد خورد؟
پاسخ به این پرسش آسان نیست، بنابراین باید به چند مشخصه خاص توجهی ویژه کرد:
1- جریان 14 مارس فاقد ایدئولوژی، اهداف و آرمانهای مشترکی از نوع بلند مدت و پایدار و ریشه ای است. از این لحاظ می توانیم طبق روال معمول این جریان را به دو طیف بازها و کبوترها تقسیم کرد. این تقسیم بندی بالمناصفه نیست، زیرا جریان بازها بسیار کوچکترازکبوترهاست.اگر بخواهیم می توانیم کبوترها را در طیفی وسیع جای دهیم؛ از سنیوره نخست وزیر و سعد الحریری بی تجربه که وظیفه حفظ امپراطوری مالی عریض و طویل پدرش را به عهده دارد تا حتی امثال امین جمیل که گذر روزگار به او انعطاف را آموخته است. این کبوترها، در راس هرمی قرار دارند که قاعده آن را طیف وسیعی شکل می دهد که عدم تجانس وجه مشخصه آنهاست. زمانی آنها می دانستند که همه دشمن سوریه اند. پیش از حوادث اخیر لبنان که جریان 14 مارس در میدان عمل، مودبانه از جریان 8 مارس شکست خورد، همه می دانستند با جریان 8 مارس دشمن هستند و در مرحله آتی ابهامی جدی آنها را فرا خواهد گرفت که آنها در نهایت، چه هویت، هدف و آرمانی را تعقیب می کنند.
طیف بازها که زمانی عنان و زمام جریان 14 مارس را به دست گرفته بود و اشخاصی مثل سعد الحریری و سنیوره را هم به دنبال خود می کشید؛ دو چهره شناخته شده دارد، ولید جنبلاط و سمیر جعجع ...! دو شخصیت مبهم، مرموز و بسیار جاه طلب که درباره ولید جنبلاط، جاه طلبی به حد بیماری می رسد؛ بیماری مزمنی که او از کمال جنبلاط پدر مرحومش به ارث برده است.
دو روی سکه جنبلاط
ولید رهبر ظاهری دروزی هاست. گر چه این روزها مشکل به نظر می رسد که کسی در لبنان رهبری داشته باشد،زیرا وی در داخل طایفه دروز، مخالفان و رقیبانی جدی دارد. او قبلا متحد سوریه بود و در زمان حافظ اسد، از مقربان وی بود،بنابراین جنبلاط چنان به سوری ها وفادار بود که مخالفانش، وی را به سبب آنچه مزدوری برای سوریه می خواندند، محکوم می کردند و او بی محابا ، اتحاد با سوریه را افتخاری بزرگ برای خود می خواند، حال آنکه در آن زمان ارتش سوریه تقریبا اداره لبنان را در اختیار گرفته بود. اما اتفاقاتی سبب شد در روندی تدریجی، ولید، آن دوست نازپرورده و مکرم دمشق نباشد: اول از همه سقوط امپراطوری رفعت اسد در لاذقیه با ورود تانکهای حافظ به این بندر مدیترانه ای بود که سبب شد مهر پایانی بر همه شایعات و حرف و حدیثها بگذارد. از جمله شایعه ارتباط ولید جنبلاط با رفعت و سود اندوزی او از مزارع خشخاش و تولید مواد مخدر و امثالهم در شمال دره بقاع لبنان.
دوم، مرگ حافظ اسد که معادلات دستگاه حاکم بر سوریه را بر هم زد. دروزی ها به علت افکار و عقاید خود، تشابه نسبی با علوی ها دارند و در دوران حافظ، حکومت سوریه به مراتب بیش از دوران بشار به طایفه علوی تکیه می کرد، اما خلاء ناشی از خروج رفعت اسد به قرار معلوم توسط اکثریت نسبی مذهب سوریه پر شده است و بشار برای تقویت قدرت خود سعی کرده است به اکثریت سنی مذهب نقش بیشتری در اداره سوریه بدهد. با ورود نقشهای جدید، علاوه بر تقویت جناح فاروق الشرع و تکنوکراتهای حکومت سوریه، چهره های جدیدی هم وارد هرم حاکم بر این کشور شدند که ولید جنبلاط را به یاد نمی آوردند.
این فرایند سبب شد شوالیه های دوران حافظ مثل "عبدالحلیم خدام" که تقریبا در رده "رفعت" قرار می گرفت، تضعیف شوند و در نهایت، رشته مودت را ببرند. ولید جنبلاط پایگاه خود را در دمشق از دست داد،بنابراین سعی کرد تا به سجود بت دیگر باشد. بهتر از آمریکا هم نمی توانست متحد و هم پیمان داشته باشد،اما جنبلاط همیشه عجول بوده و هست. او فردای پس از مرگ حریری و به دنبال خروج سوریه از لبنان، مطمئن شد که معادلات در لبنان به کلی دگرگون شده است و دیری نیست تا حزب الله و امل هم به زعم وی سقوط کنند و همه چیز به دست جریان هوادار غرب بیفتد و بنابراین هنوز وارد دریا نشده، تصمیم گرفت بر همین موجهای کوچک کنار ساحل سوار شود. لذا راهی آمریکا شد و در آنجا چنان جو زده شد که به استناد اسنادی که در اختیارش قرار دادند، اعلام کرد مزارع شبعا به لبنان تعلق ندارد و متعلق به سوریه است و لذا جنگ تمام شده و حزب الله باید سپر انداخته، سلاح خود را تحویل دهد، در مدت کوتاهی، وی از متحد سوریه و هم سنگر مقاومت، تبدیل شد به دشمن سوریه و مقاومت و متحد دشمنان دیروزی خود در قالب جریان 14 مارس... و حتی اگر گربه ای در لبنان با خودرویی تصادف می کرد و می مرد، این ماجرا را توطئه سوریه می خواند. کار به جایی رسید که عده ای از کارشناسان مطمئن شدند که جنبلاط همانند سمیر جعجع خواستار جنگ داخلی است.
درباره سمیر جعجع...
درباره "سمیر جعجع"، اوضاع کمی پیچیده تر بود. او که با استناد به اتهامات عدیده، 14 سال از عمر خود را در زندان وزارت دفاع لبنان می گذراند و دندان بر دندان می سایید تا روزی خرخره زندانبانان و شاکیان خود را یکسره بجود ، به واسطه مرگ حریری توانست همچون قهرمانان از زندان خارج شد و عملا در کنار حزب کتائب و رهبر آن،"امین جمیل" قرار بگیرد که 14 سال پیش از آن، به اتهام قتل "کمیل شمعون" رهبر همین حزب به قعر سیاهچال سقوط کرد. پس طبق قاعده وی، نباید قلبا عاشق متحدانش باشد.
وی هم همچون ولید جنبلاط در جنگ داخلی نقش بسزایی ایفا کرد با این تفاوت که ولید در آن زمان در جبهه مقابل سمیر قرار داشت. جعجع در راس نیروهای موسوم به القوات اللبنانیه معروف به فاشیستهای لبنانی قرار داشت. آنها از صلیبی خاص بر لباسهای خود استفاده می کردند که آنها را به سپاهیان صلیبی شبیه می کرد و منکر عربیت خود بودند و خود را بازماندگان فینیقی ها می دانستند که توسط اعراب و مسلمانان استثمار شده اند. از آنچه توانستند کشتند و ابایی نکردند.
ماجرای ربوده شدن چهار شهروند ایرانی در دوران جنگ داخلی هم توسط همین جریان صورت گرفت، اما نکته جالب تر، رقابت سمیر جعجع با حزب اتابک به رهبری کمیل شمعون برای ریاست و رهبری بر مارونی ها و شاید همه مسیحیان لبنان بود که سبب شد مسیر در اوج اتحاد با کمیل، در انفجاری که سعی داشت به احزاب و جریانهای مقابل نسبت دهد؛ متحد نزدیک خود را به همراه خانواده اش تکه تکه کرد. اما مگر می توان خبری را در لبنان مخفی نگه داشت."به حکم پدر کشتی و و تخم کین کاشتی، پدر کشته را کی بود آشتی"... سمیر متحد همان کسانی است که روزگاری او را کت بسته به گوشه زندان انداختند و سپس، چون منافعشان اقتضا کرد، با سلام و صلوات و هلهله او را آزاد کردند... آیا سمیر فراموش می کند؟ یا فراموش کرده است یا سعی می کند " فعلا" فراموش کند...؟!
فقدان هدفها البته به نبود راهبرد و در نهایت فقدان روشهای اقدام و حرکت منجر خواهد شد.
دو ویژگی اهل سنت در قالب جریان 14 مارس
اهل تسنن در قالب جریان 14 مارس، دو وجه مشخصه خاص دارند؛ اول اینکه پیوند آنها با مارونی ها و امثال جعجع و جنبلاط ، پیوندی کاملا مصلحتی است و دوم آنکه پیوندهای تاریخی بی شمار با طوایف شیعه دارند و در طول دوران جنگ داخلی و دوران رفیق حریری، خصم شیعیان نبودند، بلکه بر عکس گاه و بیگاه متحد آنها بودند. مرحوم شیخ سعید شعبان متحد نزدیک حزب الله حتی در شرایطی بود که این جنبش در جدال با جنبش امل به سر می برد.
این طایفه ثروتمند زمانی در دوران عثمانی، ارباب لبنان بود و بقیه طوایف جیره خوارش بودند و در دوران استعمار تاکنون هم ملاکان محترم این کشورند. در دنیای عرب هم، دوستان قدرتمندی در حد عربستان سعودی دارد.بنابراین برای از دست دادن ، " چیزهای" بی شماری دارد.
نمی توان تصور کرد، در حالی که مسیحیان و حتی خود مارونی ها متحد نیستند و حتی برخی از چهره های مارونی، مثل میشل عون هم پیمان صمیمی حزب الله و امل است، سنی ها تصمیم بگیرند با ورشکستگان جنگ داخلی تا آخر خط بروند و هزینه سنگین آن کار را هم بپردازند،بنابراین اگر بگوییم که نشست دوحه نشست آشتی کنان بین گروههای شیعه و سنی درگیر در اختلافات موجود بود، سخن دقیقی نگفته ایم، اما بی راه هم نیست.
آینده مبهم جریان 14 مارس
پس ممکن است در دوران آتی دو اتفاق روی دهد: بر خلاف دوران قبلی ، کبوترهای جریان 14 مارس قدرت بیشتری بیابند و بازها تضعیف شوند یا ردای کبوتری بر تن کنند، به ویژه امثال جنبلاط که اگر لازم شود می تواند گنجشک هم بشود.
دیگر آنکه در داخل جریان 14 مارس، شکافهایی بروز کند . شکاف بین اهل تسنن و مسیحیان، محتمل ترین آن است. چون در راس سنی های 14 مارس ، سنیوره و به ویژه سعد الحریری قرار دارند و آنها با نیل به حکومت آنچه خواسته اند به دست آورده اند و سعد هم در راس جریان المستقبل، مایل نیست باز هم لبنان دچار هرج و مرج شود و تشکیلاتش زیانهای مالی بیشتری متحمل شود. به نظر می رسد پیراهن خونین رفیق حریری، بعد از مدتی راهی گنجه شود و از وی عکسی بماند و تشریفات قابل نصب بر دیوارها ....!
در قاعده هرم 14 مارس ، شکافها و ترکهای کم وبیش زیادی وجود دارد، چون در این قاعده، اشخاصی قرار دارند که به هنگام ضرورت،به این هیاهو پیوسته اند و اکنون بیش از همه به کار و زندگی خود فکر می کنند و منتظرند هر چه زودتر بازی تمام شود.
به علاوه ارتباط آنها با 14 مارس ریشه ای نبوده است و همان طور که وصل شد، امکان دارد قطع شود.
قدرت نمایی 8 مارس و اضمحلال 14 مارس
اما نکته بهتر، قدرت نمایی حزب الله و امل و به طور کلی، جریان 8 مارس است که به همه ثابت کرد که این جماعت ، واقعا قدرتمند است؛ این جریان با تکیه بر همین قدرت نمایی توانست از نشست دوحه، در جامه فاتحان خارج شود و این امر، در لبنان بسیار موثر است. چون بسیاری از کسانی که به 14 مارس پیوستند، تصور کردند به سپاه فاتحی پیوسته اند که هر آن ممکن است؛معادلات را به سود خود تنها هم بزند.
در این شرایط، تجانس کم و فقدان هدف و راهبرد در داخل جریان 14 مارس می تواند ضربات هولناکی به آن وارد کند و در روندی تدریجی، این جریان کوچکتر شود تا از آن هیبت و شکوه ، تنها پوستی بماند و استخوانی ....!
--------------------------------------------------
"حیدر سهیلی اصفهانی" کارشناس مسائل خاورمیانه
نظر شما