۲۱ فروردین ۱۳۸۳، ۱۲:۲۶

اربعين حسيني بر شيفتگان حضرتش ، تسليت و تعزيت باد

خون تو از كلمه فزون است ...

خون تو از كلمه فزون است ...

خبرگزاري " مهر " : اينك چهل روز از آن معركه سرخ و جدال حق و باطل گذشته است اما صحراي تفتيده ، هنوز خون جوشان عشق را بر جبين دارد .

درختان را دوست مي دارم
كه به احترام تو قيام كرده اند
و آب را
كه مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون كرده است
شفق، آينه دار نجابتت
و فلق محرابي
كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده اي

        ***

در فكر آن گودالم
كه خون تو را مكيده است
هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم
در حضيض هم مي توان عزيز بود
از گودال بپرس!

        ***

شمشيري كه بر گلوي تو آمد
هر چيز و همه چيز را دركائنات
به دو پاره كرد:
هر چه در سوي تو ،  حسيني شد
و ديگر سو ،  يزيدي  .
اينك ماييم و سنگ ها
ماييم و آبها
درختان ، كوهساران ،  جوبياران ،  بيشه زاران
كه برخي يزيدي
وگرنه حسيني اند
خوني كه از گلوي تو تراويد
همه چيز و هر چيز را در كائنات به دو پاره كرد!
در رنگ !
اينك هر چيز :  يا سرخ است
يا حسيني نيست!

        ***

آه ،  آي مرگ تو معيار !
مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت
و آن را بي قدر كرد
كه مردني چنان
غبطه  بزرگ زندگاني شد!
خونت
با خونبهايت حقيقت
دريك طراز ايستاد
وعزمت ضامن دوام جهان شد
- كه جهان با دروغ مي پاشد -
و خون تو ،  امضاء  راستي است

        ***

تو را بايد در راستي ديد
و در گياه ،
هنگامي كه مي رويد
درآب
وقتي مي نوشاند
درسنگ
چون ايستادگي است
در شمشير
آن زمان كه مي شكافد
و در شير ،

كه مي خروشد
در شفق كه گلگون است
در فلق كه خنده خون است
در خواستن
برخاستن ،
تو را بايد درشقايق ديد
در گل بوييد
تو را بايد ازخورشيد خواست
در سحر جست
از شب شكوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشيد
درخوشه ها چيد
تو را بايد تنها در خدا ديد
هركس ، هر گاه  دست خويش
از گريبان حقيقت بيرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابديت آينه اي است
پيش روي قامت رساي تو در عزم
آفتاب لايق نيست
وگرنه مي گفتم
جرقه  نگاه توست

        ***

تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه  روشن وجدان تاريخ
ايستاده اي
به پاسداري از حقيقت
و صداقت
شيرين ترين لبخند
بر لبان اراده  توست .
چنان تناوري و بلند
كه به هنگام تماشا
كلاه از سر كودك عقل مي افتد
بر تالابي از خون خويش
در گذرگه تاريخ ايستاده اي
با جامي  از فرهنگ
و بشريت رهگذار را مي آشاماني
- هر كس را كه تشنه  شهادت است -

        ***

نام تو خواب را برهم مي زند
آب را توفان مي كند
كلامت قانون است
خرد در مصاف تو جنون
تنها واژه  تو خون است ،  خون
اي خداگون!
مرگ در پنجه  تو
زبون تر از مگسي است
كه كودكان به شيطنت در مشت مي گيرند
ويزيد ،  بهانه اي
دستمال كثيفي
كه خلط ستم را درآن تف كردي
و در زباله  تاريخ افكندي
يزيد كلمه نبود
دروغ بود
زالويي درشت
كه اكسيژن هوا را مي مكيد
مخنثي كه تهمت مردي بود
بوزينه اي با گناه درشت :
" سرقت نام انسان "
و سلام بر تو
كه مظلوم تريني
نه ازآن جهت كه عطشانت شهيد كردند
بل از اين رو كه دشمنت اين است

        ***

مرگ سرخت
تنها نه نام يزيد را شكست
و كلمه  ستم را بي سيرت كرد
كه فوج كلام را نيز درهم مي شكند
هيچ كلام بشري نيست
اي شير شكن !
خون تو بركلمه فزون است
خون تو بر بستري ازآن سوي كلام
فراسوي تاريخ
بيرون از راستاي زمان
مي گذرد
خون تو در متن خدا جاريست
يا ذبيح الله!
تو اسماعيل گزيده  خدايي
و روياي به حقيقت پيوسته  ابراهيم
كربلا ، ميقات توست
محرم ،  ميعاد عشق
و تو نخستين كس
كه ايام حج را
 به چهل روز كشاندي
وا تممناها بعشر
آه ،
در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت
كه حج نيمه تمام را
در استلام حجر وانهادي
و دركربلا
با بوسه بر خنجر تمام كردي.
مرگ تو
مبدا تاريخ
آغاز رنگ سرخ
معيار زندگي است

        ***

خط با خون تو آغاز مي شود
از آن زمان كه تو ايستادي
دين راه افتاد
و چون فرو افتادي
حق برخاست
تو شكستي
و راستي  درست شد
و از روانه  خون تو
بنيان ستم سست شد
در پاييز مرگ تو
بهاري جاودانه زاييد
گياه روييد
درخت باليد
و هيچ شاخه نيست
كه شكوفه اي سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نيست
هيزمي سست ناروا بر درخت مانده

        ***
تو راز مرگ را گشودي
كدام گره ،  با ناخن عزم تو وانشد؟
شرف ، به دنبال تو
لابه كنان مي دود
تو فراتر از حميتي
نمازي ، نيتي
يگانه اي ، وحدتي
آه اي سبز!
اي سبز سرخ !
اي شريف تر از پاكي
نجيب تر از هرخاكي
اي شيرين سخت
اي سخت شيرين !
تو دهان تاريخ را آب انداخته اي
اي بازوي حديد
شاهين ميزان

مفهوم كتاب ، معناي قرآن !
نگاهت سلسله  تفاسير
گامهايت وزنه  خاك
و پشتوانه افلاك
كجاي خدا در تو جاريست
كزلبانت آيه مي تراود؟
عجبا!
عجبا از تو عجبا!
حيراني مرا با تو پاياني نيست
چگونه با انگشتانه اي
از كلمات
اقيانوسي را مي توان پيمانه كرد؟

        ***

بگذار بگريم
خون تو در اشك ما تداوم يافت
و اشك ما،  صيقل گرفت
شمشير شد
و درچشمخانه  ستم نشست
تو قرآني سرخي
" خون آيه " هاي دلاوري ات را
بر پوست كشيده صحرا نوشتي
و نوشتارها
مزرعه اي شد
با خوشه هاي سرخ
و جهان يك مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه
دستي و داسي و شمشيري
و ريشه  ستم را وجين  كرد
واينك
و هماره
مزرعه سرخ است

        ***

يا ثارالله
آن باغ مينوي
كه تو در صحراي تفته كاشتي
با ميوه هاي سرخ
با نهرهاي جاري خونابه
با بوته هاي سرخ شهادت
و آن سروهاي سبز دلاور؛
باغي است كه بايد با چشم عشق ديد
اكبر را
صنوبر را
بو فضايل را
و نخلهاي سرخ كامل را

        ***

حر شخص نيست
 فضيلتي است
از توشه بار كاروان مهر جدا مانده
آن سوي رود پيوستن
و كلام و نگاه تو
پلي است
كه آدمي را به خويش باز مي گرداند
وتوشه را به كاروان.
و اما دامنت :
جمجمه هاي عاريه را
در حسرت پناه يافتن
مشتعل مي كند ؛
از غبطه  سرگلگون حر
كه بر دامن توست.

        ***

اي قتيل
بعد از تو
"خوبي "  سرخ است
و گريه  سوگ
خنجر
و غمت توشه  سفر

به ناكجا آباد
و  رد خونت
راهي
كه راست به خانه  خدا مي رود...
تو از قبيله  خوني
و اما از تبار جنون
خون تو در شن فروشد
و از سنگ جوشيد
اي باغ بينش
ستم ، دشمني زيباتر ازتو ندارد
و مظلوم ،  ياوري آشناتراز تو.
تو كلاس فشرده  تاريخي
كربلاي تو ،  مصاف نيست
منظومه  بزرگ هستي است ،
پايان سخن
پايان من است
تو انتها نداري ...

                                                               * علي موسوي گرمارودي
کد خبر 69209

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha