* براي شروع بحث و جلوگيري از سوء تفاهم بفرماييد مراد شما از ترجمه چيست ؟
- اگر منظور شما از اين پرسش مفهوم ترجمه از منظر ترجمه شناسي باشد بايد بگويم كه تخصص من ترجمه شناسي نيست . من ترجمه را به عنوان كاري كه دوست دارم در كنار تاليفات خود انجام مي دهم . ترجمه هايي هم كه انجام داده ام تا به اينجا به دو گروه تقسيم مي شود : نخست كتابهايي كه در زمينه زبانشناسي است ، مانند زبان و ذهن / چامسكي ، زبان و انديشه/ چامسكي، فرديناند دو سوسور/ نوشته كالر، دوره زبانشناسي عمومي / دوسوسور . اين آثار در زمينه تخصصي كار خودم، يعني زبانشناسي است و از ديدگاه من كتاب كلاسيك بوده و مدتها پيش از اين بايد آنها را ترجمه مي كرديم، زيرا وقتي ما ادعا مي كنيم رشته زبانشناسي در ايران از نو پايي در آمده و به پويايي خود رسيده پس نياز است متن هاي كلاسيك را به زبان فارسي ترجمه كنيم . در كنار اين ترجمه ها، چند كتاب نيز به زبان فارسي ترجمه كرده ام كه بيشتر بخاطر علاقه شخصي خودم است . از جمله اين آثار مي توان به ديوان شرقي و غربي / گوته ، و دنياي سوفي / يوستين گور اشاره كرد . در مورد دنياي سوفي بايد به اين نكته اشاره كنم كه اين ترجمه براي من بسيار دشوار بود چون در آن از يك زبان كودكانه استفاده شده است كه من در ترجمه چندان بر آن تسلط نداشتم.
* هر مترجمي ، آگاهالنه يا ناآگاهانه، از يكي از تئوريهاي ترجمه پيروي مي كند . شما از كدام يك از تئوريها در ترجمه استفاده مي كنيد ؟
- من نه مترجم حرفه اي هستم ، نه متخصص ترجمه شناسي . اما در مورد اين كه روش من چيست با يد بگويم روش من مورد تاييد هيچ يك از نظريه هاي ترجمه شناسي نيست. من معتقدم اگر متن ترجمه شده به لحاظ زباني بوي ترجمه بدهد كار موفقي نيست . همچنين، اگر متن ترجمه شده از متن اصلي دشوار فهم تر باشد نيز ترجمه موفقي به شمار نمي رود . به بيان ديگر، اگر مخاطب/ خواننده - در صورت دانستن زبان اصلي متن ترجمه شده - احساس كند متن اصلي قابل فهم تراز متن ترجمه شده است بايد گفت كه متن ترجمه شده ترجمه موفقي نيست . روش من روش عجيب و غريبي است كه شايد به نظر شما مضحك به نظر بيايد . من ابتدا يك بند ( پاراگراف) را مي خوانم ، سپس كتاب اصلي را كنار مي گذارم و به اين مي انديشم كه اگر كسي بخواهد اين بند ( پاراگراف) را براي كس ديگري به زبان فارسي توضيح بدهد يا بنويسد چگونه اين كار را انجام مي دهد ، سپس ساختار زبان فارسي براي ترجمه انتخاب كرده و ملاك عمل قرار مي دهم . بسياري از همكاران من در دانشگاه ، كه تخصص آنها ترجمه شناسي است به اين نوع ترجمه اعتقاد ندارند . آنها مي گويند اين كار باعث آفرينش جديد مي شود نه باز آفريني متن اصلي . در حالي كه من معتقدم ترجمه آفرينشي جديد در زمينه يا مفهومي است كه پيش از اين در ذهن كسي ديگري جرقه زده است .
* چه دليلي براي درستي نظر خود داريد ؟
- هركدام از ما دانشي دايره المعارف وار از جهان خارج داريم . هر واژه ، مفهوم ، و جمله براي ما معني خاصي دارد. يك واژه ممكن است در زندگي من مفهومي داشته باشد كه در زندگي شما داراي آن معني نباشد. براي مثال : " نردبان" براي من كه از ارتفاع مي ترسم يك معناي دلشوره و اضطراب را بهمراه دارد ، اما ممكن است براي شما اين معنا را نداشته باشد. بنابراين وقتي من بگويم شب عيد براي نصب چراغ بالاي نردبان رفته بودم ، شما كليت حرف مرا مي فهميد اما حال و هواي آن ( دلشوره و ترس از ارتفاع ) را نخواهيد فهميد ، چرا؟ چون من اين مطلب را يك باراز زبان فردي خودم به زبان اجتماعي فارسي ترجمه مي كنم ، و اين زبان اجتماعي فارسي است كه به شما منتقل مي شود، و شما براي فهم آن ، آن را از زبان اجتماعي به زبان فردي خودتان ترجمه مي كنيد. بنابراين وقتي ما با هم فارسي صحبت مي كنيم دوباره ترجمه صورت مي گيرد ، يك بار از زبان فردي من به زبان اجتماعي، و يك بار از زبان اجتماعي به زبان فردي شما. به همين دليل، وقتي بسياري از مردم مي گويند حرف همديگر را خوب مي فهميم ، منظور آنها اين است كه اين زبان دايره المعارفي ما مشتركاتي دارد .
با توجه به مطالب فوق ، فرايند ترجمه را مي توان چنين عنوان كرد : كسي در جايي با زبان فردي خود مي انديشد ، سپس اين انديشه را به زبان اجتماعي خاصي ترجمه و به روي كاغذ منتقل مي كند . من به عنوان مترجم آن زبان اجتماعي را اول از زبان مبداء به زبان فردي خود مي برم و بعد براي الفاظ و معاني زبان فردي خود در زبان اجتماعي زبان مقصد معادل يابي مي كنم . شما به عنوان مخاطب فارسي زبان متن ترجمه شده به زبان اجتماعي فارسي را مي خوانيد و براي فهم آن ، آن را به زبان فردي خود ترجمه مي كنيد . بنابراين از شخص اول كه در زبان مبداء متني را مي آفريند تا وقتي كه به شما برسد دست كم دوخوانش مختلف ازآن متن به وجود مي آيد . به همين خاطربه هيچ عنوان اعتقاد ندارم در ترجمه باز آفريني صورت مي گيرد ، بلكه معتقدم ترجمه، خلق اثر جديد است. مترجم درخلق جديد متن ، جرقه هاي فكري اي را كه در زبان مبداء وجود دارد، به زبان مقصد منتقل مي كند . به بيان ديگر، ترجمه به اين معنايي كه من از آن مراد مي كنم آن است كه ما بتوانيم جرقه فكري خالق اثر از زبان مبداء را به شكلي به مخاطب خودمان در زبان مقصد منتقل كنيم كه تا حد مطلوب آن جرقه هاي فكري را درك بكند.
* آقاي دكتر يكي از مشكلات موجود در متنهاي ترجمه شده به زبان فارسي اين است كه مترجمان صرف دانستن زبان خارجي را براي ترجمه كافي دانسته و دست به ترجمه مي زنند . نتيجه اين كار آشفتگي معنايي و مفهومي در زبان آن علم يا رشته علمي به خصوص است . نظر شما در اين باب چيست ؟
- شما يك پيوستاري را در نظر بگيريد كه يك قطب آن زبان علم باشد و يك قطب ديگر آن زبان ادب . در اين پيوستار ما با واحدهاي واژگاني يا به تعبير زبانشناسي نشانه هاي زباني سروكار داريم . در زبان علم نشانه ها از هم جدا هستند. هيچ نشانه اي د ر نشانه ديگر تاثير گذاري معنايي ندارد. براي مثال ، در رشته زبانشناسي، تكواژ معني دقيقي دارد كه در بازي نشانه ها نمي افتد و اگر در كنار آن، وازه ديگري قرار بگيرد معني آن را عوض نمي كند . در چنين جايي ما با زبان علم رو به رو هستيم . هر چقدر در اين پيوستار به سمت زبان خودكار نزديك شويم بازي نشانه ها جلوه بيشتري پيدا مي كند . براي مثال، وقتي ما در زبان فارسي مي گوييم " سيگار براي سلامتي مضراست " ، منظورمان كشيدن سيگار است نه خود سيگار، زيرا سيگار وقتي در مغازه قرار دارد براي ما ضرري ندارد. مخاطب ما از شنيدن اين جمله به معناي آن كه همانا كشيدن سيگار است پي مي برد، در حالي كه اگر قرار باشد فقط از روي معني واژه هاي به كار رفته در جمله به معنا جمله دست پيدا كنيم چنين معنايي را به ذهن متبادر نمي كند . هرچه دراين پيوستار به زبان ادب نزديك شويم آميختگي و پيچيدگي نشانه بيشترمي شود . در اين پيوستار ساده ترين ترجمه زماني است كه شما درزبان علم ترجمه مي كنيد. ساده از اين بابت كه اگرشما در آن علم متخصص باشيد تكليفتان با معادل يابي روشن است. بنابراين، اگر شخص زبان مبداء را بداند ، زبان مقصد را بهتر بداند ، و در آن رشته خاص هم تخصص داشته باشم زبان علم را به راحتي ترجمه مي كند . اين ماجرا در ادبيات به صورتي پيچيده تري مطرح است . يعني، شما مي توانيد چندين صفحه از يك متن ادبي را بخوانيد و متوجه نشويد بد ترجمه شده است. چون نشانه روي نشانه قرار گرفته است. شما مي خوانيد ولي به هيچ عنوان نمي توانيد با اطمينان بگوييد من شعر " پاز" ،" شكسپير" ، يا " گوته " را خواندم . شما شعري را خوانده ايد اما تا چه اندازه اين شعر " پاز" يا " شكسپير" ، يا " گوته " بوده است معلوم نمي شود . بنابراين، با شما در اين زمينه كه متن هاي ترجمه شده تخصصي به دليل عدم آشنايي مترجمان با اصطلاحات و مفاهيم خوانندگان را با آشفتگي معنايي و مفهومي روشن مي كنند موافق هستم .
* يكي ديگر از مشكلات موجود در ترجمه كمبود ترجمه متون كلاسيك است .
- مشكل ما اين است كه متاسفانه متخصصاني كه مي توانند در زبان علم ترجمه كنند به هر حال در جامعه اي زندگي مي كنند كه ملاكهاي اقتصادي خاصي بر آن حكمفرماست . اين ملاكهاي اقتصادي ، مترجمان را كه معمولا استاد دانشگاه هم هستند و درس هم مي دهند به جايي سوق مي دهد كه آن استاد دانشگاه فكر مي كند اگر بخواهد پنج سال وقت بگذارد و يك متن از " كانت " را به فارسي ترجمه كند از نظر اقتصادي سود ندارد . به همين خاطر متخصصاني كه قرار است زبان علم را ترجمه كنند تعداد آنها محدود مي شود . اين افراد معتقدند اگر چهار ساعت در دانشگاه تدريس كنند همان در آمد ترجمه را به دست مي آيد و كسي هم از ما ايراد نمي گيرد كه تو اين واژه يا جمله را اشتباه ترجمه كرده اي و در نشريات به نقد آن را نمي پردازند . به همين دليل ما در زبان علم ، مترجماني داريم كه افراد غير متخصصي هستند . اين غير متخصصان، به اين دليل كه ترجمه متون علمي اعتبار اجتماعي دارد سراغ اين آثار مي روند . بسياري از اوقات مقالاتي نوشته مي شوند كه استنادات آن به متن ترجمه شده است . با خواندن اين مقالات شما با فيلسوف، انديشمند و ... روبه رو مي شويد كه هيچ شباهتي با فيلسوف و انديشمند شناخته شده ندارد . در اين وضعيت ، از خود مي پرسيد اين " هيدگر" كدام " هيدگر " است كه از آن صحبت مي شود . اين ماجرايي است كه درترجمه زبان علمي پيش مي آيد. مترجمان چنين متوني علاوه بر تسلط و احاطه بر زبان مبداء و زبان مقصد بايد به موضوع مطرح شده نيز تسلط و علاقه داشته باشند . اين امر متاسفانه در مترجمان ما ديده نمي شود . نگاهي به تجربه مترجمان آلماني در سالها پاياني قرن نوزدهم بسيار راهگشاست . مترجمان آلماني در سالهاي پاياني قرن نوزدهم آثار شكسپير را به زبان آلماني ترجمه كردند . هدف از اين ترجمه ها معرفي شكسپير به مردم آلمان نبود . مترجمان آلماني در پي غني كردن ادبيات آلمان بودند ، لذا يكي از راه هاي غني كردن ادبيات آلماني را در ترجمه آثار شكسپير ديدند و با ترجمه خود شكسپير را وارد ادبيات آلمان كردند . براي همين است كه وقتي اين متن ها در اواخر قرن نوزده ترجمه مي شود آلمانها شعار شكسپير ما را سر مي دهند.
ما نيز در ترجمه متون كلاسيك بايد بدين گونه عمل كنيم . يعني از ترجمه متون فرهنگهاي غني ديگر كشورها در جهت غنا بخشيدن به فرهنگ خود استفاده كنيم .
* به نظر مي آيد ترجمه هاي كنوني در كشور ايران هدفمند نيستند و بسياري از مترجمان نمي دانند چرا يك كتاب را ترجمه مي كنند ، ديدگاه شما در اين مورد چيست ؟
- ابتدا بايد به تاريخ ترجمه تا امروز اشاره كوتاهي داشته باشم تا بدانيم چرا به اينجا رسيده ايم . دردوره اي كه در شهر « ادسا» متنهاي يوناني به « سرياني» و از سرياني به زبانهاي ديگر ترجمه مي شد ، مترجمان دنبال اين نبودند كه كتابهايشان چاپ شود و از طريق آن سود اقتصادي بدست آورند. اين مترجمان افراد بزرگي بودند و در عرصه علم فعاليت داشتند . افرادي مانند « اسحاق بن حنين» اگر قرار بود خودشان به جاي ترجمه كتاب بنويسند ، چه بسا آثار بهتري نيز خلق مي كردند . اما هدف آنها آشنا كردن مخاطبان با جرقه هاي موجود در ذهن ديگران براي رشد علم بود . اين مترجمان خود اهل قلم بوده اند و اين كار را براي پول و شناخته شدن انجام نداده اند. آنها براي منافع اقتصادي دست به ترجمه نزدند . البته، اكنون هم ما مترجمان و ترجمه هاي خوبي داريم اما چون حجم آثاري كه ترجمه و منتشر مي شود نسبت به آثاري خوبي كه ترجمه و منتشر نشده اند زياد است .
نظر شما