مفاهیم نظری، به ویژه مفاهیمی که با انسان ارتباط دارند، عموماً معروض آرای مختلف واقع میشوند. از جمله این مفاهیم، دین و اخلاق است که همواره مورد چون و چرا قرار گرفته و برغم بحث و بررسیهای فراوانی که در این دو حوزه انجام شده است اختلافنظرها همچنان به قوت خود باقیاند. البته این پیچیدگی بدان معنا نیست که انسانها، به طور کلی از درک مفاهیم مذکور عاجز باشند.
این دو مفهوم در سالهای اخیر نسبت به چند دهه گذشته بیشتر مورد توجه واقع شده است و فیلسوفان مختلف درباره هر کدام از مفاهیم دین و اخلاق به دستاوردهای مهم و جدیدی نائل شدهاند به طوری که مثلاً، در سال 1980 محققان از احیای پژوهشهای فلسفی در باب دین خبر میدهند و اظهار میدارند که «خدا در حال بازگشتن است».
گذشته از بحث و بررسیهایی که در باب هر یک از مفاهیم دین و اخلاق در طول تاریخ درگرفته است، چند و چون ارتباط دین و اخلاق به عنوان یکی از موضوعات مهم فلسفه دین و فلسفه اخلاق از دیرباز توجه اندیشمندان غربی و شرقی را به خود معطوف داشته است.
در تاریخ غرب، سنت فکری دو هزار و سیصدسالهای درباره اخلاق وجود دارد که از میان مشربهای گوناگونی که در طی این دوره بر فلسفه اخلاق سایه افکندهاند، چهار نحله از اهمیت ویژهای برخوردار بودهاند: اخلاق مبتنی بر غایتگرایی، اخلاق مبتنی بر وظیفهگرایی، اخلاق فضیلت – بنیاد، اخلاق حق – بنیاد.
از میان چهار مشرب فوق بدون شک، امانوئل کانت مهمترین و بزرگترین نماینده وظیفهگرایی است. کانت از جمله بزرگترین فیلسوفان مغربزمین است که در تحول فلسفه غرب سهم عظیمی داشته است و انقلابی را در معرفتشناسی بهوجود آورده که به انقلاب کپرنیکی تشبیه کردهاند.
وی در نظام فلسفی خویش معتقد است که مفاهیمی چون: خدا، نفس، اختیار و خلود نفس از طریق استدلال نظری دستیافتنی نیستند و فقط از طریق اخلاق است که میتوان به این مفاهیم دست یافت. در واقع، کانت بر خلاف پیشینیان که اخلاق را وابسته به مابعدالطبیعه میدانستند، ادعا کرد که این مابعدالطبیعه است که بر مبنای اخلاق پی ریزی و ساخته شده و مابعدالطبیعه بدون اخلاق معنایی ندارد.
فلسفه جدید سر آغاز ظهور دو جریان عمده فکری بوده است. این دو جریان موازی که در فلسفه کانت به نحوی درهم آمیخته میشوند، یکی فلسفه مبتنی بر«اصالت عقل» است که با رنه دکارت فرانسوی آغاز میشود و دیگری فلسفه مبتنی بر«اصالت تجربه» که با فرانسیس بیکن آغاز میشود و با فیلسوفانی چون جان لاک و جورج بار کلی ادامه مییابد و در فلسفه دیوید هیوم به اوج خود میرسد.
کانت میخواهد بدون عدول از مبانی تجربی دیوید هیوم و بدون تمسک به راههای دیگری بهجز تجربه حسی برای نیل به معرفت، وجود معانی و مفاهیم و قضایای کلی و ضروری را در عالم ذهن تبیین و توجیه کند و این کار همان وظیفه خطیری است که وی در عالم فلسفه بر عهده گرفته است، او این وظیفه را در دو بخش «نظری» و «عملی» پیگیری کرده و درباره هر دو بخش کتابهایی نوشته است. در بخش نظری، مهمترین کتاب وی «نقد عقل محض» است و کتاب «تمهیدات» خلاصه آن محسوب میشود. «نقد عقل عملی» و «مبانی مابعدالطبیعه اخلاق» نیز به ترتیب، دو کتاب مهم و مختصر بخش عملی به حساب میآیند.
نظام فلسفی کانت در هر دو بخش مذکور به صورتی منسجم و منظم بیان شده است. فلسفه وی با مبحث شناسایی آغاز شده و در نهایت به مابعدالطبیعه ختم شده است. هر چند برخی مفسران و شارحان کانت معتقدند که وجهه نظر اصلی کانت در مبحث شناسایی فراهم ساختن فلسفهای برای تحکیم مبانی ریاضیات و علوم بوده و مابعدالطبیعه فرع بر این امر محسوب میشود اما گروهی دیگر نیز قایلند که آنچه از مجموع آثار کانت در دوره نقادی مستفاد میشود، این است که وی بهشدت تحت تأثیر بحران مابعدالطبیعه در روزگار خویش بوده و کوشیده است تا راهحلی برای این بحران بیابد.
از دیدگاه کانت هر آنچه در تور «زمان» و«مکان» گرفتار نیاید و در چارچوب عناصر «پیشینی» قرار نگیرد، از محدوده شناسایی، بیرون خواهد بود و این سخن دلیل بیاعتبار مابعدالطبیعه را به عنوان یک علم و دانش نظری که روزگاری شهبانوی دانش، شمرده می شد و امروز چنان است که از هر سو بر آن میتازند و تحقیرش میکنند، توجیه میکند. زیرا مفاهیمی چون «خدا» و«نفس» و «اختیار» را نمیتوان در قالب زمان و مکان بیان کرد و از آنجا که گفتیم هر آنچه در تور زمان و مکان گرفتار نیاید و مهر زمان و مکان بر آن نخورد، نمی توان بدان معرفت یافت.
بنابراین، در بخش نظری به این سه مفهوم نمیتوان دسترسی پیدا کرد. البته کانت تذکر میدهد که از این سخن من که مابعدالطبیعه را در بخش نظری بیاعتبار قلمداد کردهام، ملحدین نباید خوشحال شوند؛ زیرا به زعم او مابعدالطبیعه را علمی در ردیف علومی مثل فیزیک و ریاضیات و هندسه ندانسته است. اما به نظر به عقل عملی و اخلاق، ناگزیریم وجود این سه مفهوم را بپذیریم.
بدین ترتیب، کانت مابعدالطبیعه را در بخش نظری ناممکن میداند و اثبات و تبیین آن را مربوط به بخش عملی دانسته و مابعدالطبیعه را وابسته به اخلاق قلمداد کرده است و پس از بحث درباره اخلاق و ملاکها و چگونگی آن، دین را بر مبنای اخلاق پایهریزی میکند. در واقع، کانت معرفت و دسترسی به مفاهیم غیر مادی را در فلسفه ی نظری خود، یعنی در «نقد عقل محض» ناممکن میداند؛ اما این انکار بدین معنا نیست که وی اصلاً اعتقادی به مفاهیمی چون «خدا» ندارد، بلکه وی در فلسفه عملی خود و در«نقد عقل عملی» از طریق وجدان اخلاقی و احساس تکلیف این معانی را اثبات میکند.
نظر شما