چرا باید تصور کنیم که خود جوهری بسیط بدون اجزای جوهری است؟ لووی این پرسش را تغییر میدهد: اجزای خود چهها میتوانستند باشند ؟ اگر اذعان کنیم که این خود بدن یا جزو بدن نیست آنگاه اجزای بدن نمیتوانستند اجزای خود باشند مگر آنکه این خود اجزای دیگر غیرمادی نیز داشته باشد. اما این اجزا چه میتوانند باشند؟ البته گزینههای آشکاری وجود ندارند.
یک امکان این است که این خود اجزایی روانشناسانه را واجد است. امروزه رایج است ( همانگونه که در زمان دکارت رایج بود) که فرض کنیم اذهان از قابلیتها یا قطعات تشکیل میشوند. شما قابلیتهای ادراکی متفاوتی واجدید. به طور مثال قابلیت حافظه و قابلیت تجسم. آیا این امکان هست که این قابلیتها به عنوان بخشهایی از خود به حساب آیند؟
لووی ابراز میکند که این امر بعید است. در این معنا که قابلیتها به عنوان اجزای خودها به حساب میآیند آنها اجزایی بنیادین قلمداد نمیشوند. این قابلیتها در اساس قادر به مستقل بودن از خود به نحوی که مغز یا قلب قابلیت مستقل بودن از بدن را که بخشی از آن هستند واجد نیستند.
اجازه بدهید اینگونه مفروض بگیریم که لووی در این نظر بر حق است: خود یک جوهر بسیط متمایز از بدن و متمایز از هر بخش ضروری بدن است. این خودها چه ویژگیهایی را دارا هستند؟ شما یعنی خود شما پارهای از ویژگیهای را فقط به صورت اقتباسی واجد هستند. به طور مثال اینکه شما گوش چپی واجد هستید فقط بدان معنا است که بدنی دارید که گوش چپی را واجد است. اما شما یک قد و وزن بهخصوصی هم دارید. این ویژگیها علاوه بر آنکه ویژگیهای بدن شما هستند ویژگیهای شما و خود شما هم به حساب میآیند. اینجا جایی است که لووی و دکارت مشترک هستند. بر طبق نظر دکارت، خودها، و نه بدنها، ویژگیهای ذهنی در اختیار دارند و بدنها ، و نه خودها، ویژگیهای مادی را واجدند.
چه چیز تمایز میان ویژگیهایی را که واجد هستید؛ آنها که شما تنها با داشتن بدنهایتان در اختیار دارید تبیین میکند؟ اگر این خود بسیط باشد آنگاه آن میتواند فقط ویژگیهایی را واجد باشد که قابلیت در اختیار داشتن از سوی یک جوهر ساده را داشته باشد. چون گوشها اجزای جوهری هستند میتوانند فقط با جواهر مرکب به تصرف درآیند. برعکس دارای قد مخصوص یا وزن مخصوص بودن به مرکب بودن جوهری اشاره ندارد.
علاوه بر داشتن طیفی از ویژگیهای مادی، خودها واجد ویژگیهای ذهنی هم هستند. اندیشهها و احساسات شما به بدن شما یا بخشی از بدن شما ( مغز شما) تعلق ندارند بلکه به خود شما تعلق دارند. به صورت کلیتر، خودها، و نه بدنهای آنها ، ویژگیهای ذهنیای را در اختیار دارند.
از آنجا که خودها بر طبق دیدگاهی از این نوع، جواهر غیرمادی به حساب نمیآیند مسئلۀ دکارتی در باب تعامل علّی میان خودها و جواهر مادی مطرح نمیشود. با این همه، ما ناگزیریم بپرسیم که چگونه یک خود، که با بدن یا بخشی از بدن، همسان نیست میتواند بر جهان تأثیری ایجاد کند.
شما تصمیم میگیرید گشتی بزنید و در نتیجه بدنتان را به نوعی خاص به حرکت در میآورید. این امر چگونه ممکن است؟ این سرآغازهای علّی گشت زدن شما فقط پدیدههای جسمی و علتهای خارجی پدیدههای جسمی را شامل میشوند. لووی ادعا میکند که این الگوی علیت ذهنی که از دکارت به ارث میرسد نامناسب است. دکارت خودهایی را به تصویر میکشد که رشتههای علّی موجود در مغز را به وجود میآورند.
یک حساسیت در باب این دیدگاه آن است که آن آشکارا باور عمیق ما را مبنی بر اینکه جهان مادی؛ از حیث علّی مستقل است نقض میکند. شاید این باور در انتها صرفاً تعصبی یا به صورت سخاوتمندانهتر، فرضی باشد که ما دلیل خوبی برای ترک آن مییابیم. تا وقتی که چنین دلیلی بر ما عرضه شود ما باید نسبت بدانها که آن را صرفاً به منظور حفظ یک فرضیۀ مطلوب رد میکنند مردد باشیم.
نظر شما